سلام وقت بخیر ،من تو هفته 32 بارداری هستم و زایمانم به صورت سزارین قراره انجام بشه لطفاً راهنمایی کنید تو این مدت چه ورزشی لازمه انجام بدم یا چه چیزهایی قبل و بعد زایمان بخورم و با خودم به بیمارستان ببرم
اول سرچ بعد سوال
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام خسته نباشید...میشه از کسایی ک در دوران بارداری گفتن قلب بچهتشکیل نشده ولی بعدچن هفته نتیجه دیدن بگید از تجربیاتشون بگن..؟؟
اول سرچ بعد سوال
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
هدایت شده از دوتا کافی نیست
12.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دکتر_سعید_عزیزی
✅ چطور تشخیص بدیم که فرزندمان #بیش_فعال هست یا خیر؟!
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۴۶۱
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
من زندگیمو خیلی ساده شروع کردم مهریه ام حفظ قرآن و ۱۴ سکه بود و رهبر عزیزم عقدمون خوندن.
تصمیم داشتم مثل زندگی امیرالمومنین و حضرت زهرا علیها السلام زندگی کنم و حرف و حدیث بقیه برام مهم نبود.
میخواستم الگو باشم برای جوونای فامیل، میدونستم همه بهم نگاه میکنن و چون پدرم پولدار بود، مطمئن بودم جوونای فامیل میخوان بهم نگاه کنن.
خلاصه بله برون ساده با بزرگترا و عقد موقت در حرم امام رضا علیه السلام و عقد دائم توسط رهبر عزیزم.
خرید بازار که رفتم ی حلقه خریدم که انقدر ساده بود مامانم گفتن من خجالت میکشم حلقه ات اینه، منم گفتم مامان جان الگوی من کیه؟حضرت زهرا، چطور انقدر ساده بودن و سر مهریه هم همین چیزا رو گفتم تا راضی شدن.
به جای جشن عقد و مراسم تجمل گفتم میخوام تو حرم امام رضا علیه السلام باشم.
به جای خرید آینه و شمعدان، گفتم برای من کتابخونه بخرین و مهریه عقد موقتم چندین جلد کتاب منتخب میزان الحکمه بود که تو دوران عقد احادیث مربوط به ازدواج و حقوق زن و مرد خوندیم و به تمام دوستانمون هم دادیم تا بخوونن.
با آقامون به توافق رسیدیم که ایشون ی جهزیه بسیار ساده و ایرانی در حد وسعشون تهیه کنن و منم مهریه رو کم بگیرم و این باعث شد همه با تعجب زیادی به زندگیم توجه کردن.
مراسم جهاز برون و پاتختی نگرفتیم چون معتقد بودم خیلی کار بیهوده ای هست.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
سلام باتشکر ازکانالتون من 36سالمه یه پسره ساله دارم ولی چهار ساله که متتظبچه هستم من شوهرم سالمی فقط یه اولم بسته به بازهم ای یوای کردم ولی موفق نشدم چکار کنم
اول سرچ بعد سوال
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سلام برشماودوستان عزیزکانال
خانمی که37سالشون عزیزجانم حتمابه توصیه من گوش کنین اول ازهمه حتماازیک مشاورمذهبی کمک بگیروصحبت کن این کارباعث میشه که شماحالتون بعدچندجلسه فوق العاده بهتربشه وبعدهم حتمابرین تب سنتی یااسلامی سردی ریشه همه مریضی هاست ومطمئن باشیدافسردگی ونرمی غضروفتونم ماله همینه شماهنوزجوانین وزیباهستین من کسانی رودیدم که درسن45سالگی حتی عروس ودامادهم دارن بچه4و5روآوردن بازایمان طبیعی شماهم میتونین قطعا
اول سرچ بعد سوال
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#پیام_مخاطبین
مطلب ازدواج در وقت نیاز رو که یکی از کاربران نوشته بود، مطالعه کردم و خاطرات تلخ گذشته و دوران مجردی بار دیگر برایم زنده شد....
من هم زمانیکه به ازدواج نیاز داشتم چیزی جز طعنه و متلک بارم نشد، از جمله مادر بنده که مدام میگفت این همه دختر موندن بی شوهر، فقط تو که نیستی، هرکی ندونه فکر میکنه داری برا ازدواج له له میزنی و خودتو میکشی و خواهر بزرگم که بجای قدم برداشتن در جهت تسهیل در ازدواجم میگفت تو توقع داری ما برات یه کاری بکنیم. و...
این حرفها و نیش و کنایه ها، هیچ چیزی رو درست نمیکنه، فقط روح و روان و شخصیت یک دختر مجرد نیاز به ازدواج رو تخریب میکنه و بیشتر به سمت گناه سوقش میده...
خدا همه مجردها چه پسر،چه دختر به حق امام جواد علیه السلام متاهل کنه و همسری لایق و صالح نصیبشون بفرماید. خصوصا دختران سرزمینم که هیچ یاوری جز خدا و اهل بیت ندارند.
لازم به ذکر هست که بنده با توکل به خدا و توسل به امام حسین علیه السلام، حاجت روا شدم. توصیه میکنم به دوستان عزیزم که عضو کانال هستن هر حاجتی دارند اعم از ازدواج خوب، فرزنددار شدن و..... حتما حتما چله نماز زیارت عاشورا به توصیه آیت الله حق شناس رو حتما بخونند، دست خالی برنمیگردند... من هم بوسیله همین چله که خدا برای بنده وسیله کرد، همسری صالح و شایسته و زندگی خوبی به لطف خدا و امام حسین نصیبم شد.
#حق_ازدواج
#ازدواج_در_وقت_نیاز
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۴۶۰
#فرزندآوری
#آزمایش_الهی
#قسمت_اول
در سن ۲۴ سالگی بعد از اتمام لیسانس و شاغل شدن در آموزش و پرورش ازدواج کردم💖 با همسری بسیار متدین که از نظر چهره زیاد مطلوب دل مادر بنده نبودن. بعد از یکسال دوست داشتم باردار بشم که همسر قبول نکردن و گفتن من تا ۵ سال مایل به بچه دار شدن نیستم. من هم گریه و زاری که من بچه میخواهم. خلاصه با هزار صحبت راضی شدن. اما خدا نخواست و نشد.
آزمایشات بنده را دچار کمبود تیرویید تشخیص داد. من شروع به درمان کردم. بعد از ۷ ماه به لطف خدا باردار شدم. پسری سالم و زیبا. بعد از آن همسرم دوست داشتن فرزند بعدی رو سریع بیارم که این بار بنده به دلیل زندگی در غربت و دور از خانواده و شاغل بودن خودم زیر بار نرفتم.
پسرم حدودا ۴ساله شد که دیگه جلوگیری را کنار گذاشتم تا بچه دار بشم اما نشد. چند وقتی گذشت و خبری نشدو درست بعد از سه ماه از فوت برادر جوانم😢😢😢 فهمیدم خداخواسته اما در بدترین شرایط روحی باردار شدم. روزهای بسیار بسیار سختی بود. شب وروز کارم گریه بود اما امیدوار به لطف خدا که بتونم بگذرونم.
دختر آرامی بود اما نمی دانم چرا حوصله اش را زیاد نداشتم و علاقه چندانی بهش نداشتم😔😔😔😔 فکر میکنم از نظر روحی در شرایط بدی قرار داشتم. اوایل آرام بود و می خوابید اما به محض اینکه چهار دست و پا رفت بسیار بسیار شیطون بودو خیلیها میگفتن این بچه بیش فعال است.
به هر حال هر جور بود مشغولش بودم باز هم با سرکار رفتن و دست تنها. دخترم رو همراه خودم به مدرسه می بردم و در مهد مدرسه کنارم بود و زنگهای تفریح می رفتم و شیر می دادم.
دخترم ۷ و نیم ماهه بود و من هنوز خودم را پیدا نکرده بودم که ناگهان در کمال تعجب خدا خواسته باردار شدم😔😔😔 آن شب تا نیمه های شب گریه کردم. چون واقعا شرایط روحیم همراهی نمیکرد برای بچه سوم. و من هیچگونه آمادگی نداشتم. اما همسرم خوشحال خوشحال بود😊
بعد از کلی گریه و شیون ولی به خودم اجازه ندادم ناشکری کنم به هیچ وجه. از فردای آن روز به خودم گفتم من که در دو بارداری قبلی بعد از چندین ماه که اقدام به بارداری داشتم باردار شدم اما این بار به اینگونه حتما حکمت و مصلحتی در آن بوده است. در این شرایط نگاه های سنگین اطرافیان سخت بود ولی مهم نبود. مهم خواست پروردگار بود.
حدود هفت هفته و نیم بارداری را پشت سر گذاشتم. سونوگرافی رفتم قلب بچه تشکیل شده بود و من تازه داشتم با این جنین خدا خواسته دوست می شدم و حال خوبی پیدا میکردم که ناگهان یک روز دل درد شدیدی از عصر شروع شد. هر چه استراحت کردم خوب نشد. به چند سونوگرافی زنگ زدم وقت ندادند. خسته و ناراحت در شب بالاخره یک سونوگرافی پیدا کردم. لکه بینی هم شروع شد. رفتم سونو گفتن خانم چندتا بچه داری گفتم دوتا. گفت اهان پس اینو نمیخواستی. با لبخند 😊گفتم نه خانم دکتر ولی الان خیلی دوستش دارم😍گفتن مطمئنی کاری نکردی بچه سقط شود گفتم نه به خدا. جواب دادن این بچه سه روز هست در شکم شما مرده. من را می گویید انگار دنیا روی سرم خراب شد. از اتاق بیرون امدم و با ترس به همسر گفتم مطمئن بودم غمگین می شود و همین هم شد. تا رسیدن به خانه که حدود نیم ساعتی طول کشید فقط اشک ریختم😭
در راه به مادرم زنگ زدم، نه تنها ناراحت نشد بلکه خوشحال هم شد انگار🙈 خلاصه آمدم منزل و جنینی که همیشه می گویم خداخواسته آمد و خدا خواسته سقط شد و فقط برای امتحان من و همسرم بود و من با یقین به این موضوع رسیدم. تمام شد و من در شوک و باز هم بی میل به دختر نازنینم که در حال بزرگ شدن بود.
ماه ها گذشت و همسرم باز زمزمه بچه خواستن را شروع کرد. از او اصرار و از من انکار که من دست تنها در غربت با کار بیرون بچه نمی خواهم. وقتی دیدم دست بردار نیست گفتم باشه به شرطی بچه دار می شویم که شما کمی بیشتر کمک کنی چون سر دو بچه قبل خیلی خیلی کم کمک حال من بودند. قبول کردند و این بار هم چند ماه طول کشید تا باردار شوم. راستی این را بگویم که بعد از بارداری دوم همسرم به دلیل مشکلی به پزشک مراجعه کردند و پزشک گفته بودند بچه داری. همسر گفته بودن یک دختر و یک پسر. پزشک جواب داده بودند خدارو شکر چون شما دیگر بچه دار نمی تونید بشوید. اما همسر از آنجایی که آدم معتقدی بودند گفته بودند تا خدا چه خواهد😊 خلاصه من باردار شدم فرزند سوم رو.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
-857202942_-210534.mp3
زمان:
حجم:
3.4M
#استاد_چیت_چیان
✅ فایده به دنیا آمدن فرزند برای خودش...
🕋 @NasleTohidi
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۴۶۰
#سختیهای_فرزندآوری
#قسمت_دوم
واقعیت وقتی اصرار همسر را برای بچه دار شدن می دیدم فکر می کردم دلش یک پسر دیگر می خواهد اما وقتی نازنین دخترم به دنیا آمد و برق شادی را در چشمان همسر دیدم، فهمیدم نه موضوع عمل به حرف رهبر عزیز بوده است. دختری که به اصرار پدر و انکار من به دنیا آمد الان عزیز دردانه خانه است و فقط خدا می داند چقدر دوستش دارم. دوست داشتنی و شیرین.
اما من که از جهت روحی و جسمی آمادگی نداشتم شروع کردم به سردرد.به حال بد.طاقت سرو صدای بچه ها را نداشتم و موضوع وقتی سخت تر شد که این بچه حدود نه ماهگی شروع کرد شبها ساعت ۴ تا ۷ صبح بی دلیل گریه گردن😭😭😭 و من باید ساعت ۸ مدرسه می بودم. همسر کمک می کرد در نگهداری ولی مگر میشد ساکتش کرد. روز به روز ناتوانتر از بچه داری و ناشکری😔😔😔
اینجا بود که با حال بد شروع کردم به ناشکری. چرا من با این شرایط سه تا بچه. کار بیرون چی کار کنم. در بین این ناشکری ها دختر بزرگم که با دختر کوچکم ۲ سال و ۱۱ ماه فاصله سنی دارند و از بچگی زیاد تب می کرد. این بار به دنبال تب تشنج کرد. در سن ۵ سالگی. وای نگویم برایتان از حالم در ان لحظه😔😔😔😔😢😢😢 یک لحظه به خودم آمدم فهمیدم ناشکری و دوست نداشتن این بچه باعث این اتفاق شده.
در آن لحظه یادم هست فقط حضرت رقیه را صدا زدم تا دخترم را صحیح و سالم به من برگرداند. الحمدلله دخترم خوب و سالم شد. من هم او را نذر حضرت رقیه کردم.
الان عاشق هر سه فرزندم هستم و امیدوارم خدا بر من ببخشاید لحظه های ناسپاسی و کم ظرفیت بودنم را. لحظه های خوب برای من از وقتی شروع شد که شبها به جای گله و شکایت به درگاه خدا از اینهمه بی کسی غربت بارداریهای سخت بچه های لجوج و گریه کن در کودکی همه را کنار گذاشتم و شب که می خوابم می گویم خدایا شکرت به خاطر همسر خوب و سالم و متدین. خدایا شکرت بابت بچه های سالم. خدایا شکرت بابت سرپناه. سلامتی و هزاران نعمت دیگه که از شمارش من ناقص خارج هست و در ان لحظه هست که میفهمم چقدر شرمنده خدا هستم😔
دوستان عزیز من الان خوشحالم که به حرف همسرم و رهبرم گوش کردم. الان کمی از سختیهای آن روزها کاسته شد هر چند بچه داری همیشه مسایل خودش را دارد. اما الان هم هر کجا گیر کنم و گره ای به زندگیم بیفتد تسبیحات حضرت زهرا را می گویم شروع میکنم دعای فرج را خواندن هر تعداد که حالم را بهتر کند و می گویم یا صاحب الزمان من فقط برای تعجیل در فرج شما دعا میکنم شما هم ما را دعا کن و در آن لحظه هست حال خوب به سراغم می آید و گره کارم باز می شود.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۴۵۹
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_اول
بهار سال ۹۷ عقد کردیم، تصمیم قطعی گرفته بودم که یا مراسم عقد یا مراسم عروسی، از ریخت و پاش بیزارم و عاشق ساده زیستی، بنا به خواست همسرم قرار شد مراسم عقد را ساده و خانوادگی برگزار کنیم و بعدا جشن عروسی بگیریم.
خیلی شنیدیم که خیلی ها زندگی رو از صفر شروع کردند اما من و همسرم زندگی رو از زیر صفر و فقط با توسل به ائمه اطهار و توکل به خدای رزاق شروع کردیم. وقتی همسرم به خواستگاری من اومدند ورشکسته بودن و کلی هم بدهی داشتن، پدرم که با پدرشون آشنایی داشتن کاملا ازین موضوع باخبر بودند اما من بی خبر... همسرم عاشق پدرم هستن و همیشه میگن هیچکس با این شرایط به من دختر نمیداد و امثال پدر تو کم هستن تو این دنیا...
کمک های خدا و ائمه رو لحظه به لحظه ی ازدواجمون به چشم دیدیم اما بخوام بگم طولانی میشه از بس زیاده لطفشون... خرید های عقد به بهترین شکل ممکن انجام شد با قیمت هایی که حتی فکرش هم نمیکردیم. سحرگاه صبحی که قرار بود برای خرید بریم از خدا خواسته بودم کاسب های منصف سر راهمون قرار بده و همینم شد.
همسرم کارش رو از دست داده بود و شغلی نداشت، پدرم وقتی میخواست من رو به این ازدواج راضی کنه گفت بابا پول بعدا بدست میاد اما اصالت خانوادگی نه، اینم بگم که پدرم زبان زد هستن در انتخاب همسر مناسب و تا حالا نشده از ایشون مشورت گرفته بشه در امر ازدواج و عکسش ثابت بشه.
روزهای عقد با خوبی و خوشی سپری میشد اما کار همسرم درست نشد که نشد... درست که نمیشد هیچ بلکه هر روز همه چیز به طرز عجیبی گرون میشد و ناامیدی به سراغ ما اومده بود که نکنه واقعا اوضاع به همین منوال پیش بره و ما حالاحالاها نتونیم بریم سر خونه زندگیمون😳😳😳
همسرم مهندسی دارن و خیلی هم باهوش و فنی هستن اما از اونجایی که سال ها با پدرشون و تو کارگاه خودشون کار کرده بودن سختشون بود جای دیگه کار کنند اما چاره چی بود، یه مدت حتی به عنوان زیر دست رفتن پیش کسی و چند ماه سخت کار کردند که نهایت اون آقا پولمون رو خوردند یه آبم روش... اینم بگم که اقوام همسرم به راحتی میتونستند براشون کار فراهم کنند اما ایشون میگفتند از وقتی ازدواج کردیم کل فامیل موندن که من با چه اعتماد به نفسی تو این شرایط کاری ازدواج کردم و اگر بهشون رو بزنم حرف و حدیث به راه می افته که شما که ورشکسته شدین زن گرفتنت چی بود تو این اوضاع گرونی!!! غرور همسرم برام مهم بود و از اون مهم تر این تفکر بود که زندگی رو تو همین اوضاع سخت هم میشه به یاری خدا شروع کرد و دلم نمیخواست جوان های مجرد فامیل خودم و همسرم که ما رو میدیدند ناامید بشند و بگند دیدین نباید زندگی رو دست خالی شروع کرد...
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#شهید_برونسی
✅ با خیال راحت بخورید...
همسر ایشان: نخستین فرزندمان هفتماهه بود که به شهر مشهد مقدس آمدیم. ابتدا خود آقای برونسی آمده بودند و بعد هم نامهای برای پدر نوشتند که اگر دوست دارید دخترخانمتان را بفرستید به مشهد، اگر هم دوست ندارید من حرفی ندارم، فقط فرزندمان را نزد من بفرستید. من حتی اگر کلاهم نیز در آن روستا بر سر نیزه بیفتد نمیآیم آن را بردارم! چون تقسیم اراضی صورت گرفته و اشکال شرعی دارد و عوایدش حرام است. ...
ابتدا که ایشان آمدند مشهد، در یک کارگاه ماستبندی و مغازه لبنیاتی مشغول کار شدند و روزی پنج تومان به او حقوق میدادند. ... یک هفته بعد از آنکه ما آمده بودیم مشهد، آقای برونسی روزی آمد و گفت که من دیگر نمیروم در آن لبنیاتی کار کنم. گفتم به چه دلیل؟ آنجا که نزدیک خانه است و از این حرفها. جواب داد صاحب آنجا هر وقت میخواهد شیر به مردم بفروشد، از قبل مقادیر زیادی آب به شیرها اضافه کرده است.
آن آبهای اضافه را خود من باید با شیرها مخلوط کنم. بعد هم شیرهای ناخالص و تا حدی تقلبی را من باید پای ترازو ببرم. حالا از من و شما گذشته، ما هیچی! این بچه چه تقصیری دارد![؟] اگر او الان نان حرام بخورد، فردا میخواهد چه موجودی بار بیاید؟ بدین ترتیب شهید برونسی از آن لبنیاتی بیرون آمدند و بلافاصله در یک مغازه سبزیفروشی ... مشغول کار شدند ولی دوباره چند روز بعد دیدم که آمده و میگوید اینجا هم دیگر سر کار نمیروم.
یک سری بیل و کلنگ و وسایل مربوط به بنایی خریده و با خود به خانه آورده بود. گفتم با اینها میخواهی چهکار کنی؟ گفت از فردا میخواهم با این وسائل سر گذر بایستم تا برای کسانی که کار بنّایی دارند کار کنم. سبزیهایی که صاحبکارم در آن سبزیفروشی به دست مردم میدهد پر از گِل و زائدات است و پولی که مردم میپردازند صرف هزینه سنگینیِ افزوده و غیرواقعی به این سبزیها میشود. بنابراین هر نانی که از آنجا در بیاید دارای اشکال شرعی است. ...
آن زمان من سن و سال کمی داشتم و گاهی که بین من و همسرم حرفی سخنی رد و بدل میشد، میپرسیدم ما این همه راه را از روستا هم آمدهایم و شما مدام شغلت را عوض میکنی، حالا مردم روستا و فامیلها آیا به ما نمیخندند؟ آیا نمیگویند این آقا عبدالحسین، ملکی را که از ناحیه تقسیم اراضی سهم قانونی خودش محسوب میشده قبول نکرده و رفته سر گذر ایستاده و میخواهد کار بنایی کند؟
ایشان در پاسخم گفت این حرفها و سخنها هیچ عیبی ندارد، بلکه درآوردن نان حرام با عیب و اشکال همراه است. این بچه اگر با نان آمیخته با حرام بزرگ شود، خدا میداند که فردا چگونه بار میآید و در جامعه چگونه ظاهر میشود. ولی در مقابل اصلاً ننگ نیست که من سر گذر جویای کار باشم و نان سالم و حلال دربیاورم. خلاصه، چند روزی رفته بود سر گذر که ایشان را بردند سر کار ...
روزی را به خاطر دارم که ایشان از صبح رفتند سر کار بنّایی. غروب که شد، دیدم در بازگشت، اسباببازیهایی برای بچهها خریدهاند، از آن طرف هم پاکتهایی مملو از موز و چند نوع میوه دیگر خریده بود و با افتخار و غرور میگفت نگاه کن! من امروز خیلی خوشحالم، چرا که هرچه از اینها بخورید کاملاً حلال و طیب و طاهر است.
خب من که او را کاملاً میشناختم و میزان تقیدات شرعیاش را میدانستم، با تعجب میپرسیدم درآمد شما که همیشه حلال است، مگر درآمد امروزتان چه فرقی با دیگر روزها دارد؟ میگفت: «امروز با همیشه فرق دارد، چون آنقدر عرق ریختهام که هرچه حساب کنید نانمان حلال و پاک و سالم است؛ با خیال [راحت] از اینها ... بخورید، هیچ غشی در آن نیست، خیلی برای این نان زحمت کشیدهام، من همینطور کارها را دوست دارم».
📚شاهد یاران - شماره ۹۴ و ۹۵
#رزق_حلال
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1