سلام روزتون بخیر، دوستی که آندومتریوز داشتن ونگران برای بارداری بودن والبته به همه دوستان ، مشکل ما این هست که توکل به خدا نداریم اول :توکل به خدا ، در این صورت استرس واضطراب نخواهیم داشت و اینکه خاله ی من در مجردی این کیست رو داشت ومجبور به عمل شد و به چند دکتر نشون دادیم می گفتند باید زود ازدواج کنه و زود بچه دار بشه ولی شرایط به گونه ای شد که دیر ازدواج کرد ولی به لطف خدا که حتی پزشک باور نمی کرد بدون دوا درمون به خواست خدا بچه دار شد ،انشاءالله به حق امیرالمومنین علیه السلام هر کس آرزوی اولاد داره دامنش سبز بشه وخداوند فرزند سالم وصالح عطا بفرماید به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
#آندومتریوز
#کیست
#راهنمایی_اعضا
کانالهای ما👇
@farzandbano
@khandehpak
@menoeslami
@BaSELEBRTY
#تجربه_من ۸۶۳
#آندومتریوز
#رحم_دوشاخ
#رویای_مادری
#قسمت_اول
تجربه ام رو به دختران و مادرانی تقدیم میکنم که از سلامتی کاملی برخوردار نبودن و کسی از وسعت درد و رنجشان اطلاعی نداشت.
من ۳۸ سالمه، یک خانم خانه دار. وقتی ۱۵ ساله بودم برای اولین بار پریود شدم، انقدر درد داشتم، که اصلا یک نفس راحت نمیکشیدم دل درد های پی در پی که اطرافیان میگفتند: چند ساعت دیگه خوب میشی، بعضی ها هم میگفتن یه روز اول یا دو روز اول ولی خوب میشی! ازدواج کنی خوب میشی، بچه بیاری "خوب میشی .....
امااااااا من از روز اول تا روز آخر درد داشتم.
تمام روزهای دوره ام برام مثه کابوس بود و آرامش نداشتم، انقدر از درد به خودم میپیچیدم نه خواب نه خوراک هیچی فقط درد درد درد.
مادرم منو از این دکتر به اون دکتر میبرد، اونا هم برام یه مسکن تزریقی مینوشتن گاهی اوقات هم یه سونوگرافی. ولی مسکن برای چند ساعت خوب بود سونو هم که میدادم، میگفتن هیچی نیست مشکلی نداره😞 خلاصه هر ماه بدتر و بدتر
یادم میاد سر جلسه امتحان نهایی سوم راهنمایی انقدر بالا آوردم که مراقب سر جلسه با من میدوید تا دستشویی هی میگفت چته، شاید هم فکر میکرد الکی اینکار میکنم.
من فقط می تونستم انقدر بنویسم تا نمره قبولی بگیرم. برام مهم نبود چه نمره ایی تو کارنامه ثبت میشه.
خلاصه زندگی من به این صورت میگذشت تا اینکه ۲۳ سالگی ازدواج کردم .🥳
فکر میکردم اگه ازدواج کنم خوب میشم متاسفانه😞 نه اینکه خوب نشدم بلکه بدتر شدم.
هر بار هم دکتر میرفتم، مسکن و سونو
گاهی فکر میکردم انگار دکتر ها حرف های منو نمیفهمن؛ بعد با خودم میگفتم هیچکی مثه من نیست، من ۷ روز درد زیادی رو تحمل میکنم چرا من باید انقدر درد بکشم.
۲ سال از ازدواجم گذشته بود. تا اینکه یه روز در یک لحظه دل درد شدیدی به من غالب شد لحظه به لحظه سخت تر بدتر، تا اینکه با جیغ و دادم، همسرم از خواب بیدار شد و منو سوار ماشین کرد و راهی بیمارستان شدیم. تشخیص اولیه پزشک آپاندیس بود.
بعد از این بیمارستان به اون به بیمارستان که همه شون میگفتن جا نداریم، بالاخره تونستم تو یکی از بیمارستانهای کرج بستری بشم و رفتم اتاق عمل جراحی شدم. بعد از به هوش اومدن فهمیدم شکمم رو از ناف به پایین کاملا باز کردن و من لاپارتومی شدم، با خودم میگفتم خدایا اگه مشکل من آپاندیس بوده چرا اینجوری جراحی شدم...
دکتر جراح که منو عمل کرده بود، اومد بالای سرم و گفت: "شما مشکل اندومتریوز دارید ما خون های لخته شده ی داخل شکم که مثل شکلات آب شده بود رو بیرون آوردیم، حتی دکتر زنان هم بالای سرتون اومد اما نشد کاری براتون انجام بدیم😔 بهتر که تحت نظر باشید و همکارش که خانم دکتر متخصص زنان بود رو بهم معرفی کرد و من واقعا نمیفهمیدم دکتر چی میگه هی کلمه ی اندومتریوز رو با خودم تکرار میکردم خون های شکلاتی، عمل باز، ولی واقعا نمیفهمیدم.
تا اینکه مراجعه کردم به دکتری که معرفی شده بود چند ماهی رفتم پیشش اولین بار بهم گفت باید بچه دار بشی؛ اما قبلش باید دارو مصرف کنی، برام دارویی که قیمت بالایی داشت رو تجویز کرد و من شروع کردم به استفاده اما من جای اینکه رو به بهبودی بشم ضعیف میشدم به خونریزی های شدید افتادم که حساب کردم ۶۵ روزه خونریزی دارم وقتی میخوابیدم انگار میمردم، صداها رو نمیشنیدم، رنگ و رخساره ی زرد، حال بد و ضعیف
اما با اون حال سعی میکردم کارهای خونه رو انجام بدم، مهمان داری کنم، انقدر خانواده ی همسرم جلوی خودم میگفتن خودش رو لوس میکنه یا میگفتن اگه حالت بده خونه ی ما نیا، دلم میشکست
اما چیزی نمیگفتم و به خدا واگذار میکردم
یه روزی از همون روزها که وقت دکتر داشتم به خانم دکتر گفتم میشه ساعات داروهامو تغییر بدید ماه رمضونه میخوام روزه هامو بگیرم سرم داد و گفت اول خودتو رو درمون کن بعد روزه بگیر 🥺
تو مسیر برگشت به خونه دلم گرفته بود حال روحیم خوب نبود، پیش خودم فکر کردم و تصمیم گرفتم حالا که اصلا بهتر نشدم تو این ۴ الی ۵ ماه دیگه پیش این دکتر نرم.
یه روز خواهرم زنگ زد گفت یه دکتر پیدا کرده که خیلی تعریفش رو میکنن خیلی خیلی حاذق هست اما آقاست.
من تا شنیدم گفتم اصلا و ابدا حرفش رو هم نزن من پیش دکتر مرد نمیرم. حالا تقریبا خواهرم هر روز زنگ میزد و بهم اصرار میکرد و من پافشاری میکردم که نرم، میگفتم من خجالت میکشم برم چی بگم.
خواهرم که از من بزرگتر بود، گفت اونجا مامای خانم کنار دستش نشسته تو تنها نیستی، اصلا بیا برو فقط شرح حالت رو بگو فقط بذار نظرش رو بشنوی.
منم با توکل بخدا قبول کردم، آقای دکتر حرفهامو که شنید سرش رو به نشانه ی تاسف تکون داد و گفت این همه سال چرا یه عکس رنگی برات نوشته نشده، حداقل بعد ازدواجت!!
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۶۳
#آندومتریوز
#رحم_دوشاخ
#رویای_مادری
#قسمت_دوم
عکس رنگی رو انجام دادم، دکتر رادیولوژی هی بهم میگفت تا حالا بچه سقط نکردی و من در جواب میگفتم من فقط ۲ سال و نیم ازدواج کردم و تا الان باردار نشدم.
من کلا سر در نمیاوردم، عکس برای خانم دکتر خیلی جالب بود، هی بهش نگاه میکرد و به اونیکی همکارش پچ پچ میکرد وقتی پیش دکتر مراجعه کردم گفت دخترم تو یه رحم کاملا دوشاخ داری باید عمل لاپارسکوپی بشی من میتونم عملت کنم اما شما هیچ وقت نباید به شکمت و احشای دورنش چاقو بخوره.
به همین علت شما رو ارجاع میدم به دکتر ماهری که کارش همینه، مراجعه ی من پیش دکتر لاپارسکوپی یه درد به درد هام اضافه کرده بود. دکتری که یه کلام بود و میگفت بابت این عمل ۵ میلیون پول میخوام، هر چی التماس کردم که ندارم تازه ازدواج کردم. گفت اگه خیلی اصرار کنی بیشتر میکنم.
سال ۸۹ بود رفتم پیش پدرم ازش درخواست کمک کردم. الهی خدا به جیب همه ی پدرها برکت عطا کنه پدرم همه ی مبلغ رو داد و من انقدر خوشحال بودم که به خودم میبالیدم. رفتم و عمل رو انجام دادم بعد از عمل دکتر بهم گفت: "عمل خیلی وسیع و سختی داشتی شما تمام این مدت زجر کشیدی و من میدونم اولین باری بود که یه دکتر انقدر منو میفهمید و راحت داشت اینها رو جلوی همسرم میگفت و بهش اطلاع میداد من چه دردی رو متحمل بودم و گفت که همسرتون چون رحم دوشاخ داشته، رحم و تخمدان و روده هاش بهم چسبیده بود و خونریزی های دوره هاش توی شکمش میریخته و باعث شده بود که مثه شکلاتی که آب شده همه احشا رو بهم بچسبونه، همسر شما دردهای بی انتهایی رو متحمل بوده اما فقط ۳ ماه فرصت دارید تا باردار بشین اگه باردار شدید که هیچ اگه نه باید بیاید برای ای وی اف که اونم هزینه ی زیادی داشت.
فقط این وسط یه مشکلی وجود داشت، بیماری من باعث نازایی میشد من تازه عمل کرده بودم و ۳ ماه بیشتر وقت نداشتم با همسرم تصمیم گرفیم تا به زیارت آقا امام رضا بریم و از آقامون طلب کنیم و رفتیم تا اینکه روز آخر من رفتم طبقه پایین حرم سرداب اما رضا اونجا راحت تر زیارت میکردم، ازدحام سرداب کمتر بود. من وقت بیشتر برای درد و دل و زیارت کردن داشتم تا اینکه خادم های حرم اومدن برای غبار روبی طبقه ی پایین روضه میخوندن و جارو میکشیدن، من هم مثه بچه های بی پناه به دنبال خادم ها گوشه گوشه ی سرداب میرفتم گریه میکردم.
دلشکسته از همه جا گوش هام از نیش کنایه هایی که پر بود آزار و شکنجه های کلامی... خودم رو سپردم به امام رضا جانم راهی به طرف خونه شدیم.
بعد یکماه من باردار شده بودم خیلی خوشحال بودیم باورم نمیشد من طعم بارداری رو چشیدم، ۵ ماه شدم، شروع کردم نم نم به خرید برای بچه تا اینکه این خوشحالی تمام شد برام مثه همیشه رفتم برای معاینه دکتر گفت از صدای قلب بچه راضی نیستم، اورژانسی رفتم سونو دکتر سونو سریع مانیتور روبروی منو خاموش کرد و نامه نوشت.
هر چی التماس کردم، گفت هیچی نشده اما بچه مرده بود وای که چه حال بدی داشتم تمام درد های دنیا انگار برای من بود با روزمه ی بدی که داشتم
باید میرفتم برای سقط دکتر سونو گفته بود به همسرم ۱ ماه بچه تو شکم مادر مرده 😱 برای سقط آماده شدم بیمارستان و دارو درمانی رو شروع کردن دردهام زیاد بود اما آشنا انقدر آشنا بود که اون روز فهمیدم تمام این سالها هر بار با هر پریودی در هر روز و ساعت من بارها و بارها درد زایمان طبیعی داشتم با این تفاوت که فقط بچه ایی متولد نمیشد و من نمیدونستم پرستارها و ماماها وقتی فهمیدن بچه ی اولم هست منو گذاشتن تو یه اتاق خصوصی در اتاق هم بستن و رفتن با خودم و خدای بالا سرم درد و دل میکردم.
حالا اونجا جز خدا هیچکسی نبود راحت گریه میکردم با صدای بلند صدای مامانها و نوزادنی که تازه دنیا میومدن رو از پشت در میشنیدم من خوشحال بودم از اینکه، خدا داره منو مبیننه و من تنها نیستم جنین در تنهایی منو خدا خارج شد اما جفت نه
و من رفتم برای کورتاژ...
که همون باعث شد من ۷ سال باردار نشم تمام سعی و تلاشم رو کردم دوباره مادر بشم اما نشد چون من بدن آسیب پذیری داشتم نباید کورتاژ میشدم اما دیگه کار از کار گذشته بودو چاره ایی نمونده بود.
تا اینکه زیارت ارباب امام حسین نصیب من و همسرم شد. ما فروردین به زیارت رفتیم و ۲۲ بهمن ۹۵ آقا به ما عنایت کردن و من فهمیدم که باردارم و خوشحال...
الان دختر من ۶ ساله شده، خدا رو شاکرم بعد از این همه سختی و درد ها و رنج ها خدا هوامو داشته.
انشاالله بتونم سربازی برای امام زمان تربیت کنم. الانم دارم سعی میکنم بتونم دوباره برای دخترم خواهر و برادری بیارم که تنها نباشه.
انشاالله تمام بانوان سرزمینم دامنشون سبز بشه و بتونن جهاد کنن و لذت مادر شدن رو تجربه کنن.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075