eitaa logo
تجربیات ،زندگی بانوی بهشتی
15.3هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
4.6هزار ویدیو
68 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @Khandehpak @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @farzandbano @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @sotikodak @didanii تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
من فقط یه برادر دارم با فاصله ی ۸ سال کوچیکتر از خودم، مادرم از همون ابتدای زندگی شاغل بودن، اول مربی مهد بودن و بعد کارمند شدن، من از دوران راهنمایی تا دانشگاهی تماما خوابگاهی بودم، و مادرم چون سرگرم کار و همکار بودن نه احساس نیاز به فرزند بیشتر داشتن، نه از دوری من چندان اذیت میشدن، اما وقتی که سال دوم دانشگاه ازدواج کردم، و مادرم کم کم تو پروسه ی بازنشستگی افتادن، کم کم احساس خلأ میکردن، تا جاییکه بنده فرزند اولم بدنیا اومد و مادرم بازنشسته شد و شدیدا بی قرار و بی تاب ما، تو پرانتز بگم البته بنده خیلی زودتر ازینها نیاز به ازدواج داشتم چون پختگی روحی و جسمی رو داشتم، ولی متأسفانه پدر و مادرم هر خواستگاری رو که از ۱۶ سالگی میومد از فامیل و همشهری گرفته تا دوست و آشنا، رو به دلایل واهی و بی اساس رد میکردن، ولی خب خداروشکر توسل های من نتیجه داد و سال دوم دانشگاه به لطف خدا ازدواج کردم. خانواده شوهرم پر جمعیت بودن و من خوشحال اینکه وارد جمع زیاد میشدم، اصلا هروقت تو دوران عقد می‌رفتیم خونه مادر شوهرم من کیف میکردم، رفت و آمد و برو بیا بود، خلاصه برا منی که همیشه خونه مون سوت و کور بود بسیار جذاب و دلنشین بود. خلاصه اینکه فرزند اولم بدنیا اومد، و ما به خاطر شغل همسرم در پایتخت و دور از خانواده ها زندگی میکردیم که همزمان مادرم بازنشسته شد و بی قراریهاش شروع شد، هر روز تلفن میزد و گریه و بی تابی که دخترهای مردم هر روز میرن خونه شون و شما نیستید، خونه ما سوت و کوره، خلاصه روزهای بسیاااااااار بدی رو سپری کردیم بسیاااار پر تنش با ناراحتی و گریه و افسردگی های پی در پی مادرم سپری شد، البته هم چنان هم ادامه داره. الان دو فرزند دارم با فاصله ی ۲ سال و نیم، و بی صبرانه منتظر هستم خداوند درهای رحمتشو باز کنه و باز هم فرزندان سالم و صالح و خوش قدم و پر روزی بهم بده. از خداوند خواستم منو لایق بدونه و فرزندان زیادی رو با فاصله ی کم بهم عنایت کنه، بلکه تونسته باشم قدمی خیر برای کشورم، رهبرم، خودم، خانواده ام و بچه هام برداشته باشم. همچنین دعا میکنم تو این ماه رجب دامن همه ی چشم انتظارها سبز بشه، الهی آمین. امااا دوستان، اینو به جد بهتون میگم، مادر من الان واقعا احساس تنهایی شدیدی می‌کنه و همش میگه ای کاش به جای اینکه مربی مهد میبودم، نشسته بودم تو خونه و پنج شش تا فرزند میآوردم و از بچه های خودم نگه داری میکردم، برا بچه های خودم کاردستی درست میکردم و شعر و قصه میخوندم😢 مادرم به شدت پشیمان، ناراحت و افسرده است، بماند که خود بنده که نه هم‌صحبتی دارم نه خواهری، دارم تو شهر غریب چقققققدر سختی میکشم، از طرفی تمام بار و فشار روانی تنهایی پدر مادرم رو دوش منه، اگر چند تا خواهر برادر دیگه داشتم اونها جای خالی ما رو پر میکردن. اصلا ایقققدر مشکلات داره تعداد کم فرزندان که نمی‌دونم کدومشون رو بگم براتون، خودم که تنهام و خواهر و هم‌صحبتی ندارم، بچه هام هم طفلک ها نه خاله ای دارن، نه عمه (البته سه تا عمو دارن و یکی دایی). تو خانواده ی خودم بچه هام همبازی ندارن، چون برادرم هنوز ازدواج نکرده. خوشبختانه تو خانواده ی همسرم دو تا پسرعمو دارن، ولی خب ما دور هستیم و دوماه یک بار یا سه ماه یکبار اونم پنج شش روز فقط میتونیم سر بزنیم، ولی خب همینم خوبه شکر. همسرم هم طفلک چقققدر اذیت شد به خاطر مادرم، چون مامانم خیلی گریه و زاری میکرد، و این رو کیفیت زندگی من تأثیر داشت، خلاصه داغون شدم تا تونستم کمی توازن و تعادل برقرار کنم بین همسرم و خانواده خودم. خلاصه بهتون بگم به قدری به قدری تبعات بدی داره تعداد کم فرزندان که باورتون نمیشه، به خاطر مسایل مالی و غیره اجازه ندید این ظلم بزرگ به فرزندانتون بشه، باور کنید اگر دنیا دنیا رفاه مادی براشون فراهم کنید، هیییییچ وقت جای خواهر برادر و عمه و خاله و دایی و عمو رو براشون پر نمیکنه. واقعا دوست دارم ریز جزئیات مشکلاتم و بگم که درک کنید چققدر این مسئله مهمه ولی خب ده دوازده صفحه میشه، به خودتون و به بچه هاتون رحم کنید. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
الان همه گرفتار زندگی آپارتمان نشینی و صنعتی و ماشینی شدیم، خود بخود یسری از لذت های زندگی از بچمون دریغ شده( مثل حیاط بزرگ و خاک بازی و گل بازی و باغ و درخت و حوض و آب تنی و جوی آب و بازی با دخترو پسرهای خاله و عمه و عمو و دایی) خداییش دیگه لذت خواهر برادر های قد و نیم قد رو نگیریم از بچه هامون، باور کنید بچه های مهد و مدرسه و در و همسایه نمیتونن جای خواهر برادر خود آدمو بگیرن باور کنید. به بچه هاتون رحم کنید. در آخر یه نکته ای هم بگم که متآسفانه خودم دیر فهمیدم، اونم اینکه اگر والدینتون هنوز در سن باروری هستن و امکان باروری براشون وجود داره، تمام تلاشتون رو بکنید و تشویقشون کنید و حمایتشون کنید برا فرزندآوری... مادر من الان ۴۸ سالشونه، و خیلی دلش بچه میخواد، دکتر زنان هم رفته از متخصص های اعصاب و روان که به خاطر افسردگی ها ی آزاردهنده، داروهاشونو به صورت مداوم مصرف میکنه، مشورت گرفته و گفتن مانعی برا باروری نیست، حتی استخاره هم گرفت که بسیاااااار خوب آمد و گفتن اقدام کنید، ولی متآسفانه متأسفانه مادرم به خاطر افسردگی های پی در پی دیگه توان روانی و روحی پذیرفتن نوزاد و مسئولیتش رو نداره، با وجود اینکه دلش میخواد ولی خب نمی تونه. و من حسرت میخورم ای کاش ۸ سال پیش که مادرم هنوز ۴۰ ساله بودن و من در شرف ازدواج، اصرار و تشویق می‌کردم برا فرزند آوریشون و دو سه تا پشت هم میآوردن، ولی افسوس که دیر متوجه اهمیت موضوع شدم، ولی شماها اگر هنوز فرصت ها از دستتون نرفته تمام تلاشتون رو بکنید که خدای نکرده حسرت فرصت از دست رفته را خوردن بسییی سخت است و جانکاه. واااااقعا تبعات تک فرزندی و حتی دو فرزندی، اول دامن خود فرزند رو میگیره، واقعا ضربات روحی روانی بسیاری هم به اون فرزند و هم به خانوادش هم در آینده به همسرش و بدنبال اون به بچه هایش وارد میکنه، یعنی والدین بعضی وقت ها تدابیر اشتباهی که در تعداد فرزندان به کار میبرند در واقع باعث میشه ظلم های پلکانی به خود فرزند، به همسرشون، حتی به نوه هاشون وارد کنن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
من فقط یه برادر دارم با فاصله ی ۸ سال کوچیکتر از خودم، مادرم از همون ابتدای زندگی شاغل بودن، اول مربی مهد بودن و بعد کارمند شدن، من از دوران راهنمایی تا دانشگاهی تماما خوابگاهی بودم، و مادرم چون سرگرم کار و همکار بودن نه احساس نیاز به فرزند بیشتر داشتن، نه از دوری من چندان اذیت میشدن، اما وقتی که سال دوم دانشگاه ازدواج کردم، و مادرم کم کم تو پروسه ی بازنشستگی افتادن، کم کم احساس خلأ میکردن، تا جاییکه بنده فرزند اولم بدنیا اومد و مادرم بازنشسته شد و شدیدا بی قرار و بی تاب ما، تو پرانتز بگم البته بنده خیلی زودتر ازینها نیاز به ازدواج داشتم چون پختگی روحی و جسمی رو داشتم، ولی متأسفانه پدر و مادرم هر خواستگاری رو که از ۱۶ سالگی میومد از فامیل و همشهری گرفته تا دوست و آشنا، رو به دلایل واهی و بی اساس رد میکردن، ولی خب خداروشکر توسل های من نتیجه داد و سال دوم دانشگاه به لطف خدا ازدواج کردم. خانواده شوهرم پر جمعیت بودن و من خوشحال اینکه وارد جمع زیاد میشدم، اصلا هروقت تو دوران عقد می‌رفتیم خونه مادر شوهرم من کیف میکردم، رفت و آمد و برو بیا بود، خلاصه برا منی که همیشه خونه مون سوت و کور بود بسیار جذاب و دلنشین بود. خلاصه اینکه فرزند اولم بدنیا اومد، و ما به خاطر شغل همسرم در پایتخت و دور از خانواده ها زندگی میکردیم که همزمان مادرم بازنشسته شد و بی قراریهاش شروع شد، هر روز تلفن میزد و گریه و بی تابی که دخترهای مردم هر روز میرن خونه شون و شما نیستید، خونه ما سوت و کوره، خلاصه روزهای بسیاااااااار بدی رو سپری کردیم بسیاااار پر تنش با ناراحتی و گریه و افسردگی های پی در پی مادرم سپری شد، البته هم چنان هم ادامه داره. الان دو فرزند دارم با فاصله ی ۲ سال و نیم، و بی صبرانه منتظر هستم خداوند درهای رحمتشو باز کنه و باز هم فرزندان سالم و صالح و خوش قدم و پر روزی بهم بده. از خداوند خواستم منو لایق بدونه و فرزندان زیادی رو با فاصله ی کم بهم عنایت کنه، بلکه تونسته باشم قدمی خیر برای کشورم، رهبرم، خودم، خانواده ام و بچه هام برداشته باشم. همچنین دعا میکنم تو این ماه رجب دامن همه ی چشم انتظارها سبز بشه، الهی آمین. امااا دوستان، اینو به جد بهتون میگم، مادر من الان واقعا احساس تنهایی شدیدی می‌کنه و همش میگه ای کاش به جای اینکه مربی مهد میبودم، نشسته بودم تو خونه و پنج شش تا فرزند میآوردم و از بچه های خودم نگه داری میکردم، برا بچه های خودم کاردستی درست میکردم و شعر و قصه میخوندم😢 مادرم به شدت پشیمان، ناراحت و افسرده است، بماند که خود بنده که نه هم‌صحبتی دارم نه خواهری، دارم تو شهر غریب چقققققدر سختی میکشم، از طرفی تمام بار و فشار روانی تنهایی پدر مادرم رو دوش منه، اگر چند تا خواهر برادر دیگه داشتم اونها جای خالی ما رو پر میکردن. اصلا ایقققدر مشکلات داره تعداد کم فرزندان که نمی‌دونم کدومشون رو بگم براتون، خودم که تنهام و خواهر و هم‌صحبتی ندارم، بچه هام هم طفلک ها نه خاله ای دارن، نه عمه (البته سه تا عمو دارن و یکی دایی). تو خانواده ی خودم بچه هام همبازی ندارن، چون برادرم هنوز ازدواج نکرده. خوشبختانه تو خانواده ی همسرم دو تا پسرعمو دارن، ولی خب ما دور هستیم و دوماه یک بار یا سه ماه یکبار اونم پنج شش روز فقط میتونیم سر بزنیم، ولی خب همینم خوبه شکر. همسرم هم طفلک چقققدر اذیت شد به خاطر مادرم، چون مامانم خیلی گریه و زاری میکرد، و این رو کیفیت زندگی من تأثیر داشت، خلاصه داغون شدم تا تونستم کمی توازن و تعادل برقرار کنم بین همسرم و خانواده خودم. خلاصه بهتون بگم به قدری به قدری تبعات بدی داره تعداد کم فرزندان که باورتون نمیشه، به خاطر مسایل مالی و غیره اجازه ندید این ظلم بزرگ به فرزندانتون بشه، باور کنید اگر دنیا دنیا رفاه مادی براشون فراهم کنید، هیییییچ وقت جای خواهر برادر و عمه و خاله و دایی و عمو رو براشون پر نمیکنه. واقعا دوست دارم ریز جزئیات مشکلاتم و بگم که درک کنید چققدر این مسئله مهمه ولی خب ده دوازده صفحه میشه، به خودتون و به بچه هاتون رحم کنید. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
الان همه گرفتار زندگی آپارتمان نشینی و صنعتی و ماشینی شدیم، خود بخود یسری از لذت های زندگی از بچمون دریغ شده( مثل حیاط بزرگ و خاک بازی و گل بازی و باغ و درخت و حوض و آب تنی و جوی آب و بازی با دخترو پسرهای خاله و عمه و عمو و دایی) خداییش دیگه لذت خواهر برادر های قد و نیم قد رو نگیریم از بچه هامون، باور کنید بچه های مهد و مدرسه و در و همسایه نمیتونن جای خواهر برادر خود آدمو بگیرن باور کنید. به بچه هاتون رحم کنید. در آخر یه نکته ای هم بگم که متآسفانه خودم دیر فهمیدم، اونم اینکه اگر والدینتون هنوز در سن باروری هستن و امکان باروری براشون وجود داره، تمام تلاشتون رو بکنید و تشویقشون کنید و حمایتشون کنید برا فرزندآوری... مادر من الان ۴۸ سالشونه، و خیلی دلش بچه میخواد، دکتر زنان هم رفته از متخصص های اعصاب و روان که به خاطر افسردگی ها ی آزاردهنده، داروهاشونو به صورت مداوم مصرف میکنه، مشورت گرفته و گفتن مانعی برا باروری نیست، حتی استخاره هم گرفت که بسیاااااار خوب آمد و گفتن اقدام کنید، ولی متآسفانه متأسفانه مادرم به خاطر افسردگی های پی در پی دیگه توان روانی و روحی پذیرفتن نوزاد و مسئولیتش رو نداره، با وجود اینکه دلش میخواد ولی خب نمی تونه. و من حسرت میخورم ای کاش ۸ سال پیش که مادرم هنوز ۴۰ ساله بودن و من در شرف ازدواج، اصرار و تشویق می‌کردم برا فرزند آوریشون و دو سه تا پشت هم میآوردن، ولی افسوس که دیر متوجه اهمیت موضوع شدم، ولی شماها اگر هنوز فرصت ها از دستتون نرفته تمام تلاشتون رو بکنید که خدای نکرده حسرت فرصت از دست رفته را خوردن بسییی سخت است و جانکاه. واااااقعا تبعات تک فرزندی و حتی دو فرزندی، اول دامن خود فرزند رو میگیره، واقعا ضربات روحی روانی بسیاری هم به اون فرزند و هم به خانوادش هم در آینده به همسرش و بدنبال اون به بچه هایش وارد میکنه، یعنی والدین بعضی وقت ها تدابیر اشتباهی که در تعداد فرزندان به کار میبرند در واقع باعث میشه ظلم های پلکانی به خود فرزند، به همسرشون، حتی به نوه هاشون وارد کنن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۴۹ من فقط یه برادر دارم با فاصله ی ۸ سال کوچیکتر از خودم، مادرم از همون ابتدای زندگی شاغل بودن، اول مربی مهد بودن و بعد کارمند شدن، من از دوران راهنمایی تا دانشگاهی تماما خوابگاهی بودم، و مادرم چون سرگرم کار و همکار بودن نه احساس نیاز به فرزند بیشتر داشتن، نه از دوری من چندان اذیت میشدن، اما وقتی که سال دوم دانشگاه ازدواج کردم، و مادرم کم کم تو پروسه ی بازنشستگی افتادن، کم کم احساس خلأ میکردن، تا جاییکه بنده فرزند اولم بدنیا اومد و مادرم بازنشسته شد و شدیدا بی قرار و بی تاب ما، تو پرانتز بگم البته بنده خیلی زودتر ازینها نیاز به ازدواج داشتم چون پختگی روحی و جسمی رو داشتم، ولی متأسفانه پدر و مادرم هر خواستگاری رو که از ۱۶ سالگی میومد از فامیل و همشهری گرفته تا دوست و آشنا، رو به دلایل واهی و بی اساس رد میکردن، ولی خب خداروشکر توسل های من نتیجه داد و سال دوم دانشگاه به لطف خدا ازدواج کردم. خانواده شوهرم پر جمعیت بودن و من خوشحال اینکه وارد جمع زیاد میشدم، اصلا هروقت تو دوران عقد می‌رفتیم خونه مادر شوهرم من کیف میکردم، رفت و آمد و برو بیا بود، خلاصه برا منی که همیشه خونه مون سوت و کور بود بسیار جذاب و دلنشین بود. خلاصه اینکه فرزند اولم بدنیا اومد، و ما به خاطر شغل همسرم در پایتخت و دور از خانواده ها زندگی میکردیم که همزمان مادرم بازنشسته شد و بی قراریهاش شروع شد، هر روز تلفن میزد و گریه و بی تابی که دخترهای مردم هر روز میرن خونه شون و شما نیستید، خونه ما سوت و کوره، خلاصه روزهای بسیاااااااار بدی رو سپری کردیم بسیاااار پر تنش با ناراحتی و گریه و افسردگی های پی در پی مادرم سپری شد، البته هم چنان هم ادامه داره. الان دو فرزند دارم با فاصله ی ۲ سال و نیم، و بی صبرانه منتظر هستم خداوند درهای رحمتشو باز کنه و باز هم فرزندان سالم و صالح و خوش قدم و پر روزی بهم بده. از خداوند خواستم منو لایق بدونه و فرزندان زیادی رو با فاصله ی کم بهم عنایت کنه، بلکه تونسته باشم قدمی خیر برای کشورم، رهبرم، خودم، خانواده ام و بچه هام برداشته باشم. همچنین دعا میکنم تو این ماه رجب دامن همه ی چشم انتظارها سبز بشه، الهی آمین. امااا دوستان، اینو به جد بهتون میگم، مادر من الان واقعا احساس تنهایی شدیدی می‌کنه و همش میگه ای کاش به جای اینکه مربی مهد میبودم، نشسته بودم تو خونه و پنج شش تا فرزند میآوردم و از بچه های خودم نگه داری میکردم، برا بچه های خودم کاردستی درست میکردم و شعر و قصه میخوندم😢 مادرم به شدت پشیمان، ناراحت و افسرده است، بماند که خود بنده که نه هم‌صحبتی دارم نه خواهری، دارم تو شهر غریب چقققققدر سختی میکشم، از طرفی تمام بار و فشار روانی تنهایی پدر مادرم رو دوش منه، اگر چند تا خواهر برادر دیگه داشتم اونها جای خالی ما رو پر میکردن. اصلا ایقققدر مشکلات داره تعداد کم فرزندان که نمی‌دونم کدومشون رو بگم براتون، خودم که تنهام و خواهر و هم‌صحبتی ندارم، بچه هام هم طفلک ها نه خاله ای دارن، نه عمه (البته سه تا عمو دارن و یکی دایی). تو خانواده ی خودم بچه هام همبازی ندارن، چون برادرم هنوز ازدواج نکرده. خوشبختانه تو خانواده ی همسرم دو تا پسرعمو دارن، ولی خب ما دور هستیم و دوماه یک بار یا سه ماه یکبار اونم پنج شش روز فقط میتونیم سر بزنیم، ولی خب همینم خوبه شکر. همسرم هم طفلک چقققدر اذیت شد به خاطر مادرم، چون مامانم خیلی گریه و زاری میکرد، و این رو کیفیت زندگی من تأثیر داشت، خلاصه داغون شدم تا تونستم کمی توازن و تعادل برقرار کنم بین همسرم و خانواده خودم. خلاصه بهتون بگم به قدری به قدری تبعات بدی داره تعداد کم فرزندان که باورتون نمیشه، به خاطر مسایل مالی و غیره اجازه ندید این ظلم بزرگ به فرزندانتون بشه، باور کنید اگر دنیا دنیا رفاه مادی براشون فراهم کنید، هیییییچ وقت جای خواهر برادر و عمه و خاله و دایی و عمو رو براشون پر نمیکنه. واقعا دوست دارم ریز جزئیات مشکلاتم و بگم که درک کنید چققدر این مسئله مهمه ولی خب ده دوازده صفحه میشه، به خودتون و به بچه هاتون رحم کنید. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۴۹ الان همه گرفتار زندگی آپارتمان نشینی و صنعتی و ماشینی شدیم، خود بخود یسری از لذت های زندگی از بچمون دریغ شده( مثل حیاط بزرگ و خاک بازی و گل بازی و باغ و درخت و حوض و آب تنی و جوی آب و بازی با دخترو پسرهای خاله و عمه و عمو و دایی) خداییش دیگه لذت خواهر برادر های قد و نیم قد رو نگیریم از بچه هامون، باور کنید بچه های مهد و مدرسه و در و همسایه نمیتونن جای خواهر برادر خود آدمو بگیرن باور کنید. به بچه هاتون رحم کنید. در آخر یه نکته ای هم بگم که متآسفانه خودم دیر فهمیدم، اونم اینکه اگر والدینتون هنوز در سن باروری هستن و امکان باروری براشون وجود داره، تمام تلاشتون رو بکنید و تشویقشون کنید و حمایتشون کنید برا فرزندآوری... مادر من الان ۴۸ سالشونه، و خیلی دلش بچه میخواد، دکتر زنان هم رفته از متخصص های اعصاب و روان که به خاطر افسردگی ها ی آزاردهنده، داروهاشونو به صورت مداوم مصرف میکنه، مشورت گرفته و گفتن مانعی برا باروری نیست، حتی استخاره هم گرفت که بسیاااااار خوب آمد و گفتن اقدام کنید، ولی متآسفانه متأسفانه مادرم به خاطر افسردگی های پی در پی دیگه توان روانی و روحی پذیرفتن نوزاد و مسئولیتش رو نداره، با وجود اینکه دلش میخواد ولی خب نمی تونه. و من حسرت میخورم ای کاش ۸ سال پیش که مادرم هنوز ۴۰ ساله بودن و من در شرف ازدواج، اصرار و تشویق می‌کردم برا فرزند آوریشون و دو سه تا پشت هم میآوردن، ولی افسوس که دیر متوجه اهمیت موضوع شدم، ولی شماها اگر هنوز فرصت ها از دستتون نرفته تمام تلاشتون رو بکنید که خدای نکرده حسرت فرصت از دست رفته را خوردن بسییی سخت است و جانکاه. واااااقعا تبعات تک فرزندی و حتی دو فرزندی، اول دامن خود فرزند رو میگیره، واقعا ضربات روحی روانی بسیاری هم به اون فرزند و هم به خانوادش هم در آینده به همسرش و بدنبال اون به بچه هایش وارد میکنه، یعنی والدین بعضی وقت ها تدابیر اشتباهی که در تعداد فرزندان به کار میبرند در واقع باعث میشه ظلم های پلکانی به خود فرزند، به همسرشون، حتی به نوه هاشون وارد کنن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۵۰ من تو یه خانواده کم جمعیت بزرگ شدم، خانواده‌ای که اواخر دهه شصت تشکیل شد همون زمانی که سیاستهای تحدید جمعیت به شدت تبلیغ میشد. وقتی که دبستان رفتم مدرسه ‌ام دو شیفت بود و اکثر هم‌کلاسیهام از خانواده‌های پرجمعیت. روز اول مدرسه که معلم از بچه ها راجع به شغل پدر و تعداد اعضای خانواده و... می‌پرسید، بعضیا خجالت می‌کشیدن تعداد برادر خواهراشونو بگن حتی گاهی تعداد کمتر از واقعیت میگفتن ولی من کلی کلاس می‌ذاشتم و با افتخار می‌گفتم یه برادر دارم فقط یک نفر بود که تک فرزند بود و من از این بابت بهش حسادت می‌کردم. البته بعدها که دبیرستان رفتم خدا بهم یه خواهر از گل بهتر داد ولی اون موقع به اندازه الآن قدر آمدنش رو نمی‌دونستم. روزگار سپری شد تا ازدواج کردم، کم‌کم احساس تلخ بی کسی سراغم اومد. از اونجایی که فرزند اول بودم، سختی‌هام چند برابر بود. تو خرید‌ها، چیدن جهیزیه ، مراسم‌، انجام کارها و... خیلی بهم سخت گذشت، همش آرزو می‌کردم کاش چند تا خواهر و برادر بزرگ داشتم. خانواده همسرم بر عکس ما خیلی پرجمعیت هستن، من اونا رو می‌دیدم و حسرت می‌خوردم. به هر تقدیر گذشت وارد زندگی که شدم، متوجه اختلافاتی با همسرم شدم که ریشه‌اش در کم بودن اعضای خانواده‌ام بود مثلا ایشون خیلی حس همدردی و دلسوزی و کمکِ بی توقع و از خود گذشتگی نسبت به دیگران داشت که صفتهای خوبی هست ولی من نه تنها اینجوری نبودم بلکه از این رفتارهاش اذیت می‌شدم چون تو خونه ما جز خودم کسی نبود که باهاش تعامل داشته باشم و یاد نگرفته بودم از خوشی و وقت و داشته‌هام برای دیگران بگذرم. همسرم یه دل گنده داشت که به این راحتی از چیزی ناراحت نمیشد ولی من خیلی دل‌نازک و شکننده و حساس بودم و با کوچکترین حرف یا سختی به هم میریختم و نمیتونستم خودمو جمع و جور کنم چون من تک دختری بودم که همه توجه ها و امکانات در اختیارم بود و هیچ کس بهم نگفته بود بالا چشمت ابرو... همسرم بسیار مسئولیت پذیر بود و به والدینش احترام می‌گذاشت بدون هیچ توقعی و همه چیزش رو مدیون اونها میدونست ولی من نسبت به پدر و مادر خودم یه رفتار معمولی داشتم و به اندازه او برای آنها احترام و اهمیت قائل نبودم و خیلی هم متوقع بودم. تو یه سری مسائل اعتماد به نفس نداشتم جوری که تو بعضی موارد هنوز هم ادامه داره و اذیت میشم مثلا انتخاب و خرید یه لباس یا کفش ساده ... تا همین دو سه سال پیش برای خریدِ هر چیزی حتما باید مامانمو می‌بردم، وگرنه نمیتونستم خرید کنم، چون همیشه به مامانم تکیه کرده بودم و تمام وقت در اختیارم بود. از اونجایی که تنها دختر خانواده بودم و توقعات ازم زیاد بودم تبدیل شدم به یک آدم کمال‌گرا که موفقیتهای کوچیک رو نمیبینه و از چیزای کوچیک لذت نمیبره و دنبال رسیدن به بهترین حالت ممکنه و به همین دلیل زود ناامید میشه و انگیزه‌شو از دست میده و الان هم با اینکه میدونم این نقص هست ولی نمیتونم کنارش بذارم و این حس رو ناخواسته به فرزندانم انتقال میدم و از اونها هم انتظار بهترین بودن تو هر چیزی دارم و این باعث وارد شدن استرس و اضطراب بهشون میشه و... سالها طول کشید تا یه سری مسایل برام حل شد و خیلی هاشون هنوز هم باقی مونده. گذشت تا اینکه برای اولین بار مادر شدم و کم‌ جمعیتی خانواده ام چالشهای جدیدی پیش روم گذاشت. وقتی اولین فرزندم متولد شد بیشتر از سختی بچه داری، نداشتن یه خواهر بزرگ اذیتم می‌کرد. (اون موقع خواهرم تقریبا ۵ ساله بود) تو بیمارستان و بعدش چند روز اول زایمان تو خونه، مامانم یکّه و تنها همراه و مراقبم بود. دخترم از اون نوزادهای بد قلق و اذیت کن که شب و روز گریه می‌کرد و منم که قبلا گفتم خیلی شکننده و کم تحمل... بچه گریه میکرد، منم گریه میکردم، مامانم باید هم منو آروم می‌کرد هم دخترمو، مهمون‌داری می‌کرد، کارای خونه و بچه رو انجام می‌داد به من رسیدگی می‌کرد. بچه رو برای چکاپ و آزمایش غربالگری و شنوایی سنجی و... می‌برد، تازه خواهرم هم کوچیک بود و هنوز به مادر نیاز داشت. خواهر یا زنداداشی نداشتم که گاهی جاشونو عوض کنن و استراحت کنند یا به پدر و برادرم که خونه خودشون بودن رسیدگی کنن و یا بعدا گاهی بهم سر بزنن و کمکم کنن. اون روزها خیلی بیشتر از قبل، نداشتن خواهر و برادر رو حس کردم و اذیت شدم... ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۵۰ دیگه از بقیه ایام سال نگم براتون مثلا شب یلدا، سیزده بدر ،مهمونی ها و... خلاصه هر موقعیتی که قشنگیش به پر جمعیت بودنشه. اگه میرفتم خونه مادر همسرم اونجا شلوغ پلوغ بود و خیلی هم خوش می‌گذشت ولی در این صورت پدر و مادر خودم تنها میموندن و دلم نمیومد، اگر هم می‌رفتم خونه پدرم چون همسرم عادت به شلوغی داشت، بهش خوش نمی‌گذشت! خب حق داشت. اگه مهمونی یا مجلسی داشتیم باید دونفری با مامانم کارا رو انجام میدادیم و کمکی نداشتیم. گاهی هم مواردی پیش میامد که دوباره سر همین موضوع به مشکل میخوردیم مثلا وقتی که با یه کوچولوی ۷ ماهه کرونای سختی گرفتم و مامانم برای مراقبت از من و بچه هام خودش هم مریض شد و خانوادگی افتاده بودیم هیچ کس نبود یه لیوان آب دستمون بده و... الآن شکر خدا با ازدواج یه دونه برادر و خواهرم اوضاع یکم بهتر شده ولی باز هم چالش داریم، چالشهای جدید... کم‌کم با سالمند شدن والدینمون و نیازمندیشون به مراقبت و کمک ما سختیهای جدید رخ می‌نمایند؛ چون تعدادمون کمه باید وقت بیشتری براشون بذاریم و اگه یکی نباشه یا نتونه کمک کنه همه کارها به عهده یه نفر میفته و این هم مشکلات خودشو داره. تازه خواهرم بعد از ازدواج یه شهر دیگه رفته و از ما دوره. در واقع من موندم و یه برادر. خلاصه از این بابت آسیبهای زیادی دیدم که خیلی کلی ازش گفتم. من نمیخوام همین حسرتها و آسیبها رو فرزندانم هم متحمل بشن. به لطف خدا الان چهار فرزند دارم و اگه توفیق باشه باز هم از خدا فرزند میخوام. @mamanjoona کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075