#ه_محمدی
از اونجایی که پسر👦🏻 جون، عاشق بیرون رفتنه، یکی از معضلات ما، وقتیه که بابایی میره سر کار💼
گاهی بابا قبل بیدار شدن محمد میره، که اون روزا خوب و ایدهآله☺️
اما خیلی وقتا بیدار میشه و باید یه جوری بگذرونیم😕
یه بار، وقتی که داشتیم با همدیگه صبحونه🍞🍳 میخوردیم، تلویزیون📺 رو روشن کرده بودیم و دسته جمعی کارتون🐑🦄 میدیدیم.
وسطش دیدیم محمد خیلی حواسش پرت کارتونه😺
همسرم یواشکی وسایلشو برداشت و رفت.💼
هرچند که باز از صدای در، متوجه شد، ولی بازم به احترام کارتون، با یه خداحافظی شیرین اجازه داد بابا بره.😄
البته خیلی وقتا اینجور نیست و معمولا یه گریهای اول صبح داریم.😭
فکر کنم همسایه از گریه محمد میفهمه، باباش کی میره سر کار.😥
خیلی وقتا بابا برمیگرده، و محمد رو میبره یه دور تو پارک🌳 میگردونه و میذاره خونه و بعد میره.
و البته محمد معمولا قانع نمیشه😫
و گاهی خودم هم برای اینکه آروم بشه میگم بیا دوباره بریم پارک🌳🌲
و بعد صبحونه، تو داغی آفتاب☀، میریم که پارک رو، وجب کنیم.
نیم ساعت بعد:
- خوب مامانی برگردیم؟
+نععع🥴
بیست دقیقهای تاب بازی میکنیم و آخر سر با یه ترفندی، مثل اینکه بریم بستنی🍨، یا سیب🍏 بخریم، برمیگردیم.
یه بار تو همین پارک رفتنا، یه پسر ۹ ساله👦🏻 هم بود و هم بازی محمد شد😃
و من نشستم رو نیمکت😎، زیر سایه درخت🌳، و فقط تماشا کردم😊
با خودم فکر میکردم چه خوب میشد اگه هر روز همچین کسی بود😍
میتونستم محمد و بسپرم دستش، و خودم بشینم اونجا و کتاب بخونم🤗
البته گاهی هم، این عشق به بیرون رفتن، نجات جان ما هم میشه،
وقتایی که محمد خوااابه و هیییچ تلاشی بیدارش نمیکنه، از جمله طلایی
«بریم بیرون؟»😃
استفاده میکنیم و در کمتر از یه دقیقه 😜
(البته فقط وقتایی اینو میگیم که واقعا بعدش میخوایم بریم بیرون.
مثلا از ترهبار یه کیلو گوجه بخریم بیایم😎)
پ.ن: واقعا زندگی تو آپارتمانهای کوچیک، حوصلهی بچهها رو سر میبره.😒
یادش بخیر وقتی که رفته بودیم شهرستان منزل پدری🙂، ابدا همچین معضل بیرون رفتنی نداشتیم.
چون یه حیاط بزززززرگ داشتن با درخت🌳 و باغچه🌱 و شیر آب💧 و شلنگ💦، که محمد وقتی میرفت دیگه عین خیالش نبود کی میره و کی میاد.😁
و البته خونه هم اونقد بزرگ بود و پرجمعیت، که فهمیده نمیشد کی الان کجاست و کجا میره.😉
واقعا که از خوشبختی هر آدمی، داشتن یه خونهی بزرگه.
ولی فعلا که باید یه جوری با پارک و اینا، برا پسری جبران کنیم.😅
انشالله که اونم روزیمون بشه😊🤲🏻
#ه_محمدی
#روزنوشت
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
هدایت شده از مادران شریف ایران زمین
#ه_محمدی
(مامان #محمد ۲ سال و ۵ ماهه)
ماجرای محمد و #کتاب قصههاش📚
من از اون مامانهایی نبودم که از قبل به دنیا اومدن بچهشون، براش کتاب میخوندن!
حتی تا بعد از یکسالگی محمدم، فک میکردم کتاب براش بی فایده است و هنوز نمیفهمه!🙄
وقتی دوستام تو گروه، از کتاب قصههای مناسب سن بچههاشون میپرسیدن، اونم بچه های هم سن و سال محمد، تنها واکنش من این بود که، وا🤔 مگه بچه هاتون از الان قصه میفهمن؟!😲
تنها کتاب های پسرم، یک کتاب رنگ آمیزی میوه ها (با چند بیت شعر در هر صفحه که هیچوقت نخوندمشون)، و دو کتاب چوبی کوچیک اسم حیوانات بود...
بعدتر یه کتاب قصهی حیوانات هم براش خریدیم، و یه کتاب که دوستم بهمون هدیه داده بود؛
ولی من مقاومت میکردم برا پسرم بخونم.😐
گذشت و گذشت...
محمد دو سالش شده بود و هنوز به جز کلماتی چند، حرف نمیزد.😕
اطرافیان میگفتن چون با پسرت حرف نمیزنی، بلد نشده...
آخه مگه باید چی میگفتم؟!🤷♀️
به جز حرفای روزانه بخور و بیا و بپوش، که حرفی نداشتم...
تا اینکه یه روز، تصمیم گرفتم یکی از دو سه کتابی که داشتم، براش بخونم.
شعرای کتاب، نه منو جذب میکرد، نه اونو!
چون واقعا نمیفهمیدش!
ما داشتیم زبان خودمون، یعنی ترکی یادش میدادیم، و شعرا، همه فارسی بودن...🙁
دست به کار شدم و با افسوسی از اینکه چرا کتاب برای بچههای ترک زبان نداریم😒، محتواشونو برا پسرم ترجمه کردم...🙂
براش خیلی جذاب بود🤩
اما جذابتر از اون، توضیح عکسای کتاب بود!😍
این آینه س
این کمده
مامانش میخواد بهبه بیاره بخورن...
نتیجهش شگفت انگیز بود!🤩
شب که همسرم اومد، داشت همونا رو برای باباش بازگو میکرد
خوشحالیم غیرقابل وصف بود😇
اصن اشک تو چشام حلقه زد
تصمیم گرفتم به صورت جدی براش کتاب بخونم.
راستش یکم سخت بود...
خودمو مجبور میکردم به کاری که هیچ وقت عادت نداشتم.
ولی نتیجهش بهم انگیزه میداد...😊
محمد خیلی علاقه داشت...
حتی وقتی من میرفتم سراغ آشپزخونه، همچنان به صفحاتش نگاه میکرد و معدود کلماتی که ازش یادگرفته بود، برام توضیح میداد...😃
تا چند روز با همین دو سه تا کتابی که داشتیم، سرگرم شدیم...
بعدش در یک حرکت، رفتم لوازم تحریر فروشی سر خیابون، و از معدود کتابایی که داشتن، همه خوباشو خریدم، و شد هف هشتا کتاب جدید🤩
یکی یکی، چند روز یه بار ازشون رونمایی میکردم...
خداروشکر حرف زدنش خیلی بهتر شد.
الانم یکی از علایقش، کنار بازی با لگوها و ماشینهاش، دیدن عکسای کتاباشه...☺️
#روزنوشت
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif