سلام راجع به فرزند آوری خواستم بگم دوتا پسرمو که بزرگ کردم نا خواسته باردار شدم و خداوند تعالی یک دختر گل هم بهم داد سخت بود برام تو سن 37 سالگی اما بزرگ شد قبل بار داریم همسرم که 44 ساله بود ب شدت احساس افسردگی می کرد احساس می کرد که داره پیر میشه از اینکه دوباره بچه دار شده خجالت می کشید منم خجالت می کشیدم ولی از وقتی دخترم بدنیا آمد زندگی من عوض شد خوب بود بهترهم شد شدیم یه خانواده ی شلوغ پنج نفره خیلی هم بهمون خوش گذشت با وجود حسنا خانم الان هم کلاس اول دبستان هست از لحاظ مالی هم حسنا خانم خیلی هم خرید داره ولی خدا روزی رسونه تا الان که درنموندیم خدا رو شکر تو زندگی هیچ کس از لحاظ مالی کمکمون نکرد فقط متوسل به امام حسن علیه السلام هستیم آقا هم همیشه هوامونو داشته الحمدالله هم خونه خریدیم 10 سال پیش هم ماشین هم پسرام تحصیل کردن الانم پسر بزرگم مشغول کار هست ایشون هم موفق هستن از لطف اهل بیت شکر ما فک می کنیم ما بچه بزرگ می کنیم ما رزق بچه ها رو میدیم اما خداست که مالک کل جهانهاست خداوند تبارک و تعالی انسان رو گرامی داشت و مراقبتش کرد و همیشه مواظبمون هست
یا علی
#فرزندآوری
#خاطره_تجربه
#تربیت_فرزند
سلام.من تو یه خانواده پرجمعیت بزرگ شدم.7پسر 6دختر. تو بچگیم آبجی بزرگم راهنما و الگوی من بود و خواهرا و برادرای دیگه هم هر کدوم با استعداد هاشون به پیشرفت درسی و هوشی من کمک میکردن.الانم که خ.دم بچه دارم خیلی از نیازهام با کمک از مشاغل مختلف اونا حل میشه( پرستاری,اتاق عمل,نیروی انتظامی,طلبگی و..) و واقعا خدا رو شاکرم
#فرزندآوری
#تربیت_فرزند
#خاطره_تجربه
✅ فرزندآوری یک راه بسیار عالی برای مبارزه با راحت طلبی هست.
بچه ها در خانواده های پرجمعیت خیلی فعال تر و زرنگ تر و موفق تر خواهند بود.
🔷هر کسی باید انقدر قوی بشه که بتونه گلیم خودش رو از آب بکشه بیرون.
#فرزندآوری
#خاطره_تجربه
#تربیت_فرزند
قسمت اول
#خاطره_تجربه
سلام خوب هستین ستایش خانم
یادمه قبلا راجع به ابنکه دعا کنید خدا دامنمو سبز کنه باهاتون درد دل کرده بودم
الان درحالی دارم بهتون پیام میدم که دارم ب بچم شیر میدم😍
دوست داستم خاطرات این چند سالی که درحسرت بچه بودمو بگم
شاید کسی مث من باشه
با شنیدن سرگذشتم بدونه که ناامیدی تیر شیطانه
یادمه از بچگیم
بچه هارو خیلی دوس داشتم👼
همیشع تو خاله بازی هام نقش مامان رو بازی میکردم🤱
تو دبیرستان دوستایی داشتم که زود ازدواج کرده بودن و باردارشدن
منم دوست داشتم زود ازدواج کنم
وفاصله سنیم با بچه هام کم باشن
ولی نمیدونم چرا جو فامیلی ما طوری شذه بود که زودتر از سن ۲۰ سالگی ازدواج کردن غیر منطقی وعجیب به نظرشون میومد
خلاصه توی سن۲۴ سالگی با پسرعمم ازدواج کردم👰
خانواده ما۴تا بچه بودیم و خانواده عمم اینا۲تا بچه
لذا هردو خانواده عاشق بچع بودیم واینکه جمعیتمون زیاد بشه و ازین حرفا
دوماه از عروسیمون نگذشت که باردارشدم😍☺️
هردوخانواده خوشحال بودیم
وشروع کردیم سیسمونی خریدن
مراحل سونوهای جنینی رو میرفتم
و خداییش همسرم خیلی مراعات حالمو میکرد چون توی شهری بودیم که نه خانواده خودم و نه همسرم بود
خیلی بهم میرسید دور دورهای شبانه منو میبرد بااینکه صبخ باید میرف سرکار
خلاصه سونو ان تی رورفتم که گفتن سالمه
مونده بود سونو غربالگری توی۱۸ هفته
وقتی رفتم گفتن بچت هیدروسفالی شدید داره و چندتا مشکل دیگه(بچم پسر بود)
دنیا روی سرم خراب شده بود
مونده بودم چجوری به شوهرم بگم
به خانواده هامون چجوری بگیم
خیلی حال بدی داشتم اونم توی غربت
نمیدونستم چکا کنم.
۸تا سونو گرافی دیگم رفتم اونام همینو گفتن دیگه مجبور شدم که بچمو پاره تنمو سقط کنم
نمیدونم چرا ولی الان میگم کاش این کارو نمیکردم
اون موقع هم سنم کمتر بود هم تجربه هامون کمتر بود
به حرف دکترها گوش کردم و پاره تنمو ازبین بردم
درست ۵ روز مونده به عید نوروز
بچمو سقط کردم😔😔
حال روحی مساعدی نداشتم خیلی داغون بودم مخصوصا غربت بیشتر داغونم میکرد
ادامه دارد
فاطمه خانومم و داستان بارداری مامانم
،دردسرتون ندم رفتم خونه مامان سراسیمه درو باز کردن و با نگرانی زیاد فقط نگاه میکردن بدون حرفی 😢 منم حرفی نزدم فقط لبخند زدم☺️
دیدم رفتن نشستن به گریه کردن😳🤦♀😢صحنه غم انگیزی بود رفتم گفتم مادر من چیزی نشده قراره یه داداش یا خواهر واسه ما بیاری کجاش اینقدر ناراحت کننده س؟با گریه گفتن جواب مردمو چی بدم؟نمیگن زنه دو تا دااماد و نوه داره حامله شده؟گفتم به مردم چه ربطی داره؟ تو دلم قبول داشتم اما مجبور بودم آرومش کنم😞ادامه شو میگم😊
#پاسخ
اول سرچ بعد سوال
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#خاطره_تجربه۹
#کثرت_فرزند
#خانواده_بزرگ
#فرزندآوری
سلام ستایش جون واعضای گل کانال💋
میخوام درباره خودم وخواهربرادرام بگم
مادروپدرمن سال58باهم ازدواج کردن تقریبایکسال بعدازدواجشون بچه دارمیشن که اون بخاطریک مریضی متأسفانه فوت میکنه
حالابگم براتون داداش بزرگه من متولد61میشه خواهراولیم66وخواهردومیم71حالامن بعدیازده سال تقریباناخواسته به دنیامیام چرا؟! چون پدرم بسته بودن ووقتی آقایون این کاروانجام بدن امکان بارداری صفرمیشه من سال82به دنیااومدم وبازپدرم بستن ولی بازکارخدانشدنداره😂من دوسال وده روزم که داداشم به دنیااومدحالاجالب تراینجاست خواهربزرگم14سالگی ازدواج میکنه وبخاطرسن کمش3سال توعقدمیمونه ومن تودوران عقدخواهرم به دنیامیام وداداشم وقتی که خواهرم میره خونه خودش به دنیامیاد
موقع به دنیااومدن داداشم مامانم نزدیکه40سالش بوده وبه گفته خودش چیزای سنگین بلندمیکرده که سقط بشه بچش امابه لطف خدانشده بااینکه مادرم میگه ششمین زایمان طبیعیم بوده ومیگه خیلی برام سخت بوده
الان من دوتاخواهردارم که برام مثل مادرمیمونن بایکیشون خیلی صمیمیم وغصه هامودرددلاموپیش اون میبرم یه داداش بزرگ دارم که برام مثل پدرمیمونه وتکیه گاهمه من مرداد۱۴۰۰ازدواج کردم وآبان امسالم رفتم خونه خودم خواهراموبرادرام خیلی کمکم کردن
اینم بگم من یک ماه مونده بودبه ۵سالگیم که خاله شدم❤وداداش کوچیکم۲سالو۱۰ماهش که دایی شد😂امان ازدعواهاشون
بعدشم توسن۱۱سالگی یهویی به فاصله۶ماه دوبارخاله شدم تو۱۴سالگیم عمه وتو۱۵تا۱۶سالگیم به فاصله۸ماه بازدوبارخاله شدم
هرچی که خواهرامنوبزرگ کردن منم خوب ازبچه هاشون مراقبت میکردم وقتی میخواستن برن بازارمهمونی و...... من بودم که نگهشون میداشتم البته الانم هستمااماکمترواوناهم جبران میکنن
خلاصه خواهربرادرخوبیاش ازبدیاش خیلی بیشتره الان مامانم دست تنهانیست هرکدوممون برسیم میریم کمکشون پدرم دست تنهانیست داداش بزرگم کاراشونومیکنه
مادرم حالامیگن اگه شمادوتاآخریانبودین همون۱۴سال پیش که خواهردومیموعروس کردن تنهامیموندم حالامیگن کاراشتباهی کردن که میخواستن بچه نیارن
خب اینم اززندگیه من
خانوماازتون یه خواهشی دارم دعاکنین وازخدابخواین که دامن منم سبزکنه وزودبدون مشکل باردارشم به حق این شب های عزیز💌
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#خاطره_تجربه۱۰
#فرزنداوری
#بارداری_ناخواسته
#سقط
سلام به ادمین عزیز
منم میخواستم تجربه امو از بارداری چهارمم بگم حدود بهمن پارسال از درد پهلو خیلی رنج میکشیدم رفتم دکتر واز دکتر خواستم برام سونو شکمی بنویسن ومن انجام دادم وفهمیدم باردارم خیلی ناراحت شدم چون واقعا بچه چهارم خیلی برام سخت بود وتصمیم به سقطگرفتم پیش هردکتری رفتم بعضی هاشون گفتن ما انجام نمیدیم وبعضی هاشون هم هزینه های خیلی بالایی رو درخواست کردند ،منم تصمیم گرفتم هزینه ای که قراره برای سقط بشه رو خرج کنم تا بچمون نگه دارم وزایمان کنم کار خدا پدر بزرگم هم فوت شدند آنقدر سرگرم مراسم بودم که کلا فراموش کردم چه تصمیمی داشتم وبا توکل به خدا وصاحب زمان دلم آروم شد وعزیز دلم رو نگه داشتم الان هم حدود ۶ ماهه دنیا اومده .از پاقدمش که نگم براتون زندگیم از نظر مالی از این رو به اون رو شدواز نظر سلامتی هم حال روحی خودم خوبه وهم خانوادم،وخدا رو شاکرم که این دسته گل رو بهم داده وبه عشق آقا امام زمان اسمش رو مهدیه گذاشتم .امیدوارم این تجربه من به درد دوستان بخوره وهیچ وقت زود تصمیم نگیرن وبه عاقبت کارشون فکر کنن.انشاالله خدا دامن تمام دوستان رو سبز کنه وفرزندان سالم وصالح بهشون عطا کنه آمین یا رب العالمین
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#تربیت_فرزند
#توسل
قسمت اول
سلام به همه خانمای گل و مدیر عزیز😍
گفتم من که بچه مچه ندارم چون فعلا عقدم،از بارداریای مامان جونم بگم براتون و البته ماجراهایی که منو خواهرام داشتیمو خاطرههایی که باهم ساختیم🤩💕
.
بِسمِالله♡
:
جونم براتون بگه مامان بنده اواخر سال هشتاد با بابام ازدواج کردن،که اون موقع ۲۴سالشون بوده
تا یه سالو خوردهای بعدشم بچه نداشتن
مثل اینکه مامانم خیلی به بچه علاقه نداشته🤷♀
خلاصه دیگه داشتن واسش حرف درمیاوردن که خبر بارداری ۳ماهشو میده
مامانم یکم ریز جثهس و ظاهرا بارداریشو تا ۳ماهگی حتی بابامم متوجه نشده😁
.
تا اینکه بنده تو دی ۸۲ پا به جهان گذاشتم😍( قربون خودم برم 😘😁)
.
از مادرم شنیدم که ویار شدیدیم نداشتن،البته تو همهی بارداریاش همون جور بوده
فقط در حد حالت تهوع که منجر به (گلاب به روتون) استفراغم نمیشده
با اینکه تجربه ندارم،ولی فک کنم مثل تو فیلما، همه هم بالا نمیارن که ضایه شه😂
من شبا خیلی گریه میکردم، مامان میگه تا چن ماه کارش شب بیداری واسه نگهداشتن من بوده😂😅
یه بارم که تازه چاردستو پا میرفتم، کف دستمو تو تنور سوزوندم،ولی خداروشکر جاش نمونده🤣
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت اول سلام به همه خانمای گل و مدیر عزیز😍 گفتم من
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#تربیت_فرزند
#توسل
قسمت دوم
بچهی آرومی بودم کلا، حتی جوری که خالم بخاطر کم حرفیم بهم میگفت افادهای😶 آخه یکی نبود بگه من به این نازی😒🙄
مژههای بلندیم داشتم( الانم دارما) جوری که همه عاشقم میشدن، چشمو ابرو مشکی ،کوچولو و ناز( من نمیگما،همه میگن😌😍) مامان میگه هرروز عمههام میومدن منو ازش میگفتن میبردن ، و باهام بازی میکردن.
خودم یادم نمیاد، میگن یه چشمهی کوچولو روبهروی خونه بوده،هرروز میرفتم اونجا دمپاییامو میشستم😹😍
مامانمم خیالش رااااحت🤭 میرف کاراشو انجام میداد
.
ولی بابام واسه تربیتم سخت گیری میکرد، نمیذاشت خیلی بیرون برمو با بچههای روستا بازی کنم، میگف اونا تربیت درستی ندارن، واسه همین موقع مدرسههم واسه مشق نوشتن دوستام میومدن و من جایی نمیرفتم
قبل مدرسه رفتنم، همیشه واسم دفترو مداد میخرید که نوشتنو تمرین کنم
،خداروشکر هم خطم خوبه، هم شعر میگمو رمان مینویسم😇
.
بابام از ۷سالگی نماز خوندنو یادم داد، ۸ساگیمم تمام سوره کوچولوهای تو قرآن درسیرو حفظ بودم
تکلیف که شدم، تو اوج تابستون روزههامو کامل گرفتم😇😌
حالا نگین وای باباش چه سخت گیرهها! نه، من الان میفهمم اگه این نوع تربیت نبود الان اوضاعم چجوری بود
تربیت خیلی مهمه
نون حلال از اونم مهمتره، باور کنین اگه لقمهای که واسه بچههاتون میارین حتی یه تیکه، اون تو سرنوشتش تاثیر میذاره😬
من به جرات میتونم بگم، بابام تا حالا یه تک تومنی مال حروم رو مالش نذاشته❤
.
ادامه دارد...
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت دوم بچهی آرومی بودم کلا، حتی جوری که خالم بخاطر
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#تربیت_فرزند
#توسل
قسمت سوم
از بحث دور نشیم
من( که قربون خودم برم😘😁) ۲و نیم ساله بودم که آجی مهربونم مرداد سال ۸۵ دنیا اومد😍❤️
ریزهمیزهی ناز
از من آرومتر بود،یعنی خیلی گریه نمیکرد 😚
دقیق یادمه وقتی قرار بود دنیا بیاد،مامانمو بردن بیمارستان،منم گذاشتن خونهی مادربزرگ پدریم، فرداشم با نینی برگشتن😍
از احساساتم یادم نیس وگرنه تعریف میکردم😄
منو آبجیم از اولش باهم صمیمی بودیم، همه جا باهم میرفتیم، لباسای یه شکل تنمون میکردیم، حتی اسباببازی هامونم جفت میخریدیم، هرچی من میخواستم، بابامینا واسه اونم میخریدن، هرچی اون میخواس منم داشتم. چون فاصله ی سنیمونم کم بود، خیلی باهم جور بودیم و الانم هستیم الحمدلله 🥰
من خیلی دوسش داشتم،و دارم، یه بار از محبت بغلش کردم، از دستم سُرید افتاد و .... سرش شکست😁
بعدشم از مامانم کتک نوش جان کردم😂
.
یادمه این خواهرم خیلی تند حرف میزد، یجوری که غیر از من کسی نمیتونست متوجه حرفاش بشه😅
هرچی حرف میزد، از من میپرسیدن چی گف؟؟🥲🤔
منم ترجمه میکردم😂😂
اینم بگم منو آبجیم دوتامونم با زایمان طبیعی دنیا اومدیم
سر جنسیت ماهم خیلی مشکل نبوده، ولی خب سر آبجیم دوس داشتن پسر باشه که دیگه پرونده ی بچه آوردنو ببندنو دیگه خلاص🙌
حتی ۵سال خبری از بچه نبود که بهمن ۸۹ آبجی دیگهم دنیا اومد😻
وای نمیدونین چقد دوسش داشتیم😃😍
یه دختر ناز با چشمای درشت😇
ادامه دارد..
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت سوم از بحث دور نشیم من( که قربون خودم برم😘😁) ۲و
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#تربیت_فرزند
#توسل
قسمت چهارم
عشق ما شده بود دیگه، مخصوصا چون خیلی وقتم بود بچه کوچیک ندیده بودیم
.
این آبجیم مارو ( درواقع مامان بابامو 😁) خیلی اذیت کرد
تا یکو نیم سالگی وقتی زیاد گریه میکرد یه حالتی میشد که نفسش بند میومد😱😭
حتی یه بار نزدیک یه دقه نفسش نیومد، تو دستای بابام بود،صورتو لباش کبود شد ، بابام گف بچه داره تو دستم جون میده😭
واقعا نمیدونستیم باید واسش چیکار کنیم😢
ولی خدا رحم کردو برگشت😓😍
،نمیدونم تو فارسی چی میگن به این حالت، ولی ما ترکا میگیم گِچینمَع😗
بعد اون اتفاق، بابام نذر کرد که خوب بشهو بریم حرم آقا امام رضا(ع)🤗
خداروشکر بعد برگشتن از مشهد دیگه اونجوری نشدو حالش خوب خوب شد😍❤
الانم یه دختر فوق العاده لجبازو یه دندهایه مثل خودم که دیگه نگم. باحجابهو تقریبا همیشه چادر داره☺🧕
البته درسشم خیلی خوبهو واسش تلاش میکنه، میگه میخوام برم نمونه دولتی، بعدش رشتهی ریاضی بردارمو مهندس شم 😊
انقد شیطونهو بازیگوشه که با من هرروز دعوا داریم😂😂، یه روز دعوا نشه روزمون نمیگذره🤣
یه حرفی میزنه بعد من میرم دنبالش، فرار میکنه میره تو اتاق درم میبنده، منم میگم بالاخره که میای بیرون، تا همیشه که اونجا نیستی😏 اونم قاهقاه میخنده😂
آبجی وسطیمم که کلا تو باغمون نیس،کاریمون نداره، گاهی میاد میگه بسه دیگه دعوا نکنین، بعد میره😶😂
مامانم همش سر من غر میزنه که با بچه یکی شدی،خجالت بکش😂
ولی خدا شاهده اون خیلی اذیت میکنه🙄
ادامه دارد...
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت چهارم عشق ما شده بود دیگه، مخصوصا چون خیلی وقتم
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#تربیت_فرزند
#توسل
قسمت پنجم
یادمه وقتی تازه دنیا اومده بود، بابام واسش گهواره درست کرده بود، منو آبجیم روش میشستیمو تاب بازی میکردیم😂
یه وقتاییم دوستم میومد خونمونو با نینی سرگرم میشدیم😙 آخه اون بچهی آخر بودو نینی نداشتن☺
.
آقا گذشتو من شدم ۱۲ ساله، و ۵ سال هم بود که خبری از بچه نبود
تا اینکه یه روز من تو کوچه از حرفای چن تا پیرزن با مامانم فهمیدم نهههه خبرایی هستو ما بیخبریم😂😆
یه پیرزنه گف از شکمت معلومه ایندفعه بچت پسره دیگه 😉 بارداری نه؟
البته مامانم خیلی شکم نداش که معلوم باشه،و ما متوجه بشیم🙂 ولی خب امان از دست این خانمای مسن😁😂
.
آبجیم( همون که بعد من دنیا اومد) وقتی رفتیم خونه از مامانم پرسید که قراره نینی بیاد؟( من کلا کمروَم😴😁)
مامانمم گف نه بابا☺️ (البته چون جو یجوری بود که بچه زیادو سخت میگرفتنو حرف درمیاوردن که فلانی جوجهکشی زده،و از اونجاییم که آبجی فضول تشریف داش😂 مامان حقیقتو نگف، که این نره جار بکشه😅)
حتی برای لباس خریدن واسه بچه ، وقتی مامانم خرید میکرد، اگه کسی ازش میپرسید، میگف واسه بچهی خواهرم میخرم. از بس که جامعه پذیرای بچه نبود😕
.
خلاصه مامانم چهارماهش شدو رفتن واسه سونو
گفته بودن این دفعهم دختره ،کلیم سرزنشش کرده بودن که دیکه بسه،چقد بچه...
بعضیا به مامانم میگفتن حتما مشکل از شوهرته که پسر نمیاری، مامانمو ترغیب کردن که برین دکتر ببینین قضیه چیه!
ولی باباجونم قربونش برم وقتی شنید، مخالفت کردو گف من راضیم به هرچی خدا بده،سالم باشه کافیه
همین ۴تا دخترم میارزن به ۱۰۰تا پسر 😇💪
.
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت پنجم یادمه وقتی تازه دنیا اومده بود، بابام واسش گ
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#تربیت_فرزند
#توسل
قسمت ششم
از اونروز به بعد دیگه مامانم راضی شد به رضای پروردگار☺️
البته من از وقتی فهمیدم مامانم حاملهس،همش خدا خدا میکردم که داداش کوچولو نصیبمون بشه
واسش اسمم انتخاب کرده بودم، یا طاها باشه یا یاسین
بابامم اوایل به مامان بزرگم میگف دعا کن پسر شه اسمشو بذاریم ابولفضل( دلیلش این بود که چن سال قبل عموی جَوونم که اسمش ابولفضل بود از دنیا رفته بود😢☹️)
ولی خب خدا چیز دیگهای میخواست😘
وقتی من فهمیدم دختره،خیلی ناراحت شدم، اخه داداش میخواستم😐
حتی وقتی حرف از اسم میشد من از لجم میگفتم اسمش موسیس😤( البته بیاحترامی به آقایون موسی نباشه ها😁 بچهس دیگه لجبازه😂)
.
مامانم علایم خاصی نداش،یعنی اصلا مشخص نبود که حاملهس،یا شایدم من چون سنم کم بود متوجه نمیشدم🤷♀
خلاصه این آبجی موسای ما😂😂 بالاخره تو سال ۹۵ چشم به جهان گشود😍
انققققد ریز بود که دیگه نگم🤪
دماغ گندهههه، چشما پف کردههه، دیگه بازم نگم😂😂
ولی خب پفاش خوابیدو خیلی ناز شد😍😍
یه جوری که تو دل من که داداش میخواستم جا باز کرد
عاشقش شدم، بعد ۵ سال بچه کوچولو اومده بود خونمون و این خیلی لذت بخش بود😍💖 حتی اسمشم ما آبجیا انتخاب کردیم 😻😌
این آبجی ما تا ۴ ماهگی شبو روزش گریه بود
همشم یا بابام بیدار میشد واسه نگه داشتنش که مامانم یکم استراحت کنه، یا آبجی ۹ سالم
منم که خوااااب😁 توپ در میکردی بیدار نمیشدم😂😂 صب میگفتن تو چجوری با فریادای این بچه از خواب نمیپری؟!!😂🤣 (الآنم دست کمی از اون موقعها ندارم😂😁)
.
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت ششم از اونروز به بعد دیگه مامانم راضی شد به رضا
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#تربیت_فرزند
#توسل
قسمت هفتم
عوضش این آجی کوچولو از اولش باهوش بود، یه حرفایی میزد که بزرگترا عاجز میموندن😳😉
تو ۴ ماهگی یه بار بابامو صدا کرد،از ما بهتر😁
ولی چاردستو پا اصلا نرفت، به حالت نشسته با یه سرعتی خودشو با کمک دستش میکشید که😂😂
هروقتم یه دستش خسته میشد با اون یکی😂😍 شیفتی کرده بود دستاشو😄
آقا سر دندون درآوردنش قضایا داشتیم
بچه یه سالش شده بود دندون نداش😅😂
مامانم میگف کلهش سفته، دندوناش حتما جنسشون میخواد خوب بشه💪🏻😶
ماشالله خیلی شیطون بود و هست
کابینتاو شیشههای زردچوبهو ادویه از دستش روزگار نداشتن😂
یهو میرفت همشونو یه جا میریخت تو کاسه، با اب قاطی میکرد. و بعدش از مامانم کتک میخورد، اما فرداش روز از نو روزی از نو😐🤦🏻♀️
مامانم همیشه میگه هیچ کدومتون اندازه ی این اذیتم نکردین😂
همین تابستون بود، باز ادویههارو قاطی کرده بود، میگف دارم آزمایش میکنم🤣😶
جالبش اینجاس که علاقهی خاصی به زردچوبه داره، همهچیو با اون مخلوط میکنه😝😂
هرچی تو خونه خوراکیم باشه از دستش آسایش نداره😅، از بس که هرجا باشه پیداشون میکنه و میزنه بر بدن😂😂
لامصب یه زبونیم داره دومتر، خیلی شیرین زبونه، گاهی میگم اگه ما اینو نداشتیم چیکار میکردیم؟
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت هفتم عوضش این آجی کوچولو از اولش باهوش بود، یه ح
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#تربیت_فرزند
#توسل
قسمت هشتم
چن وقتیم هس که اگه چیزی بخواد میاد با عشوه میگه مامااان😍
مامانم میگه جان؟
میگه شُ...
شُ یعنی چی؟
شُکلات😂😂
مامااان سی...
سی چیه؟🤔
سیب😳😹
و امثالهم🤣
.
امسالم میره کلاس اول، فداش بشم،از بس ریزهمیزهس انقد نازو گوگولی میشه با فرم مدرسه😘😍
یه لباس پفی قشنگ واسه عروسی من خریده،حدودا دوهفته پیش بود ، اومد پوشید، بعد میگف به آقامون(معلمشونو میگف😂🙈) گفتم لباس خریدم😂
یکی نیس بگه آخه بچه، چرااا؟؟😂😂
اینا هیچی، یه روز منو مامانم خونه بودیم، اومد بهم گف آبجیییی تو اگه عروسی نکنی بچهدار نمیشی😳😳😲
یعنی دهنم سرویس شد با این حرف، مامانم گف باشه😠 برو حرف نزن😂😂
بنظرتون از کجاش درمیاره این حرفارو؟ یعنی از اون قضایا خبر داره آیا؟🙊🙉
من تو باغچه گل سرخ کاشتم، امسال که گل داده بود، رفتم بچینم
یکم بعدش اومد وقتی دید گلا نیستن گف، واااا چرا کندین گلارو؟؟
واسه عروسی من نمیمونه 😳🤯
عروسی خودشو میگف 😶😂
والا من اندازه ی این بودم فک میکردم عروسی واسه
دختراس، پسرام واسه خودشون مراسم دامادی دارن🥲🥲
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت هشتم چن وقتیم هس که اگه چیزی بخواد میاد با عشوه
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#تربیت_فرزند
#توسل
قسمت نهم
مامانم سر زایمان این کوچولو که کلا ۲کیلو۶۰۰ بود خیلی اذیت شد
کیسهی آبش پاره شدو شبونه رفتن بیمارستان
تازه چون قبلش گفته بودن بچه برعکسه، میخواستن سزارینش کنن،که خداروشکر بعد آزمایش فهمیدن مشکلی نیستو طبیعی بچهرو به دنیا آورد😪
۵،۶ ساعتم طول کشید که بدنیا بیاد
بعد زایمان که بچه رو داده بودن دست مامانم، انقد که حالش بد بود بچه داشته از دستش میفتاده از رو تخت😱
اگه پرستار نرسیده بوده معلوم نیس چه اتفاقی میفتاد
.
.
مامانم چون ۳۸ سالش بود،یعنی بالای ۳۵ سالگی، هم اذیت شد( چون هم بدنش ضعیفم بود و وزنش کم) هم اینکه خیلی حرفا از اینو اون مخصوصا ماماو بقیهی کادر درمان شنید😔
میگفتن سنت بالاس ،هم اینکه سه تا بچه داری بسه دیگه، مگه چه گلی میخوان به سرت بزنن؟ خودتو داری با این وضع به کشتن میدی😒
خلاصه اون موقع حرف زیاد بود
ولی با این وجود مامانم این آبجیمو خیلی خیلی دوس داره، همش میگه چه خوبه که هست😍😬
بابای مهربونمم مارو انقد دوس دارن که نگو😘
هرچی بخوایم در دم فراهم میکنن
همیشههم میگن خداروشکر که بچههامون دخترن، دختر رحمت خداس🌷😍 خدا هرکیو دوس داشته باشه بهش دختر میده
( البته بنظر من هیچ فرقی نمیکنه،فرزنددار شدن خودش به تنهایی رحمت خداس، اینکه عهدهدار تربیت یه بنده باشی یعنی خدا خاطرتو میخواد😉🤩)
با اینکه همهی فامیل دعای پسردار شدن واسه مامانبابام میکنن، ولی اونا اصلا گوش نمیدنو خداروشکر میکنن
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت نهم مامانم سر زایمان این کوچولو که کلا ۲کیلو۶۰۰ ب
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#تربیت_فرزند
#توسل
قسمت دهم
مخصوصا بابام اصلا بینمون فرق نمیذاره
هروقت یکیو میبوسه،بقیهرم پشت سرش بوس میکنه😘😍
بعضی وقتام به ترتیب اینجوری صدامون میزنه:
نفسِ بابای یک
نفس بابای دو
نفس بابای سه
نفس بابای چهار🥰😍
.
صبحا با نازو بوسه بیدارمون میکنه،میگه تا شما نیاین من صبحونه نمیخورم.
من که دیگه دختر گنده شدم، اصلا بابام اخلاقش باهام عوض نشده.
حتی تو خیلی از کارا باهام مشورت میکنه و نظر منم میپرسه😌
.
.
ما دخترا چن باری به پدر مادرمون گفتیم که بازم خواهر یا برادر واسمون بیارن، البته دوست داریم خدا برادر بده که عمه بشیم😁( ولی باز هرچی خدا صلاح بدونه)
اما اونا میگن نه😢
راضیم نمیشن اصلا
البته مامانم سنش بالا رفته و امسال ۴۳ سالشه و میتونه خطرناک باشه براش
بابامم میگه سر آخری دور از جونش داشت میمرد،لازم نکرده دیگه
انشالله نوه...😆
کلا خواهر برادر زیاد داشتن خیلی خوبه، هرچند که ما کلا ۴تاایم، ولی خونمون خیلی شلوغه، هرروز یه ماجرای جدید
دوتا آبجیای آخریم هم باهم جورن،هم کلی باهم دعوا میکنن، که البته سر کوچیکتره من با سومی دعوام میشه😂
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت دهم مخصوصا بابام اصلا بینمون فرق نمیذاره هروقت یک
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#تربیت_فرزند
#توسل
قسمت یازدهم
از یه جهت دیگههم خوبه آدم خواهر برادرش زیاد باشه، مثلا همین آبجی کوچیکم که تازه داره خوندن نوشتن یاد میگیره، املاشو آبجی سومیم میگه، تو همهی درساش پیگیرشه، همه جا مراقبشه، و این خیلی قشنگه😉
همیشه همبازی هم بودیم، از لیلیو تنیس بگیر تا خاله بازیو شمشیرزنی با چوب😁😂
ما درسته تو خونه جنگو دعوا بینمون زیاده، که البته از روی کینه نیست، و زودم تموم میشه. ولی بیرون از خونه خیلی هوای همو داریم، و از هم حمایت میکنیم😇
واقعا تصور اینکه یه روز حتی یکیشون نباشه واسم کابوسه😰
درسته هرجا برم مثل جوجهاردک میافتن دنبالم، ولی حس خوبیه خواهر داشتن😍😍
انقدری که وقتی فک میکنم کاش تک فرزند بودم، بعدش زود پشیمون میشم
چون نصف بیشتر خاطرات شیرین من با آبجیام رقم خورده😍🤩
.
تازه کمک دست مامانمونم هستیم.
شستن ظرفارو ما بزرگترا نوبتی انجام میدیم، کوچیکترام تو پهن کردنو جمع کردن سفرهو مرتب کردن خونه خیلی کمک میکنن.
این حمایتهاو کمککردنا، هرچی سن میره بالا بیشترم میشه
مثلا اگه هممون ازدواج کردیم، هرروز حداقل یکیمون میادو به مامان بابا سر میزنه
یا واسه خونهتکونی همدیگه، نگهداشتن بچههای هم میتونیم خیلی کمک حال باشیم😊😉
.
(اینم بگم ما ۱۹، ۱۶، ۱۲ و ۶ ساله هستیم🥰)
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت یازدهم از یه جهت دیگههم خوبه آدم خواهر برادرش زی
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#تربیت_فرزند
#توسل
قسمت دوازدهم
من آقامونم بشدددت بچه دوس داریم،حتی من اسمم انتخاب کردم🤪
وای نمیدونین وقتی عکس یه بچه میبینم،یا وقتی بچههای بقیهرو نگاه میکنم چه حالی میشم🥺
دلم خیلی زیاد بچه میخواد
کسی که از پوستو گوشت خودم باشه، پارهی تنم باشه...
موهاشو شونه کنم، لباساشو بشورم...
بچهی من باشه...😍
ولی فعلا به دلایلی نتونستیم بریم سر خونه زندگی خودمون😔
من خیلی دوس دارم زودتر عروسی کنیم و بعدش به فکر بچه باشیم، دلم میخواد تا جوونم چن تا بچه بیارم،تا هم تو سنین بالاتر واسم خطرناک نباشه،هم اینکه حوصلهی نگهداری از بچهرو داشته باشم 😉
خب بالاخره فرق هست بین یه مادر ۲۰ ساله با مادر ۴۵ ساله😄
.
لطفا دعا کنید واسم ،که دفعهی بعدی داستان بارداری خودمو براتون بنویسم انشالله 😘😍
.
خانما به حرفای کسایی که میگن بچه نیارید گوش نکنین لطفا
ما مادرای آینده، یا حتی شمایی که چن تا بچه دارین،موضف به این هستیم که سرباز امام زمان(عج) تربیت کنیم، و شیعیان امیرالمؤمنین(علیهالسلام ) رو بیشتر کنیم❤️😍
دشمنانمون از زیاد شدن نسل شیعه میترسن، میترسن که ما زیاد بشیمو قدرتمون هم بیشتر بشه
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
@khandehpak
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت دوازدهم من آقامونم بشدددت بچه دوس داریم،حتی من اس
#خاطره_تجربه۱۱
#فرزنداوری
#توسل
قسمت ۱۳
یه معلمی داشتم،خدا سلامتشون کنه
میگفتن ما انسانهای خوب، باید بچههامون زیاد بشه،تا آدم خوب تو دنیا بیشتر بشن. اگه آدم بدا جمعیتشون زیاد بشه، بچههای مارو زیر دست خودشون میکنن و مملکت میفته دست اینا
ولی اگه ما بیشتر بشیم، میتونیم بهتر مدیریت کنیم و جامعهرو سمت سعادت ببریم☝
بنظرم حرفشون جای فکر داره...
.
بیاینو تو این جهاد اکبر شرکت کنینو سهم ببرین
خدا مزدو اجر تلاش خالصانهتونرو حتما میده😘💖
خلاصه گوش به فرمان رهبرمون باشیم دیگه😍
.
راستی اگه بازم دوست داشتین از ماجراهای منو خوانوادم بیشتر بدونین و اگه خوشتون اومد، لطفا به مدیر بگین تا من بازم واستون تعریف کنم🥰😍
واسه همتون آرزوی موفقیت و سربلندی تو این راهرو دارم❤
ممنون که وقت گذاشتین و مطالعه کردین
امیدوارم تجربهی منو خانوادم نگرش کسایی که میل به بچه آوردن ندارنو عوض بکنه.
واسه تعجیل در فرج آقا ،سلامتی خودتون،و بخصوص سبز شدن دامن خانمایی که نعمت بچه ندارنم یه صلوات بفرستین🌷❤️
(دعاهم یادتون نره😉🙃)
پایان
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#خاطره_تجربه۱۲
#تربیت فرزند
#بارداری
سلام ستایش جون
منم از خاطرات بارداری خودم بگم :
برا فرزند اولم بعد دوسال از عروسیمون اقدام کردیم و یکسال و نیم بعد باردارشدم با دارو و دکتر و نذر و نیاز خلاصه دختر نازمو باردارشدم و مراحل بارداری گذشت و دخترم دنیا اومد و چقدر خیر و برکات مادی و معنوی نصیبمون شد البته بیشتر معنوی 😁
دخترم یکسال و شش ماهه بود که شک کردم به اقداممون و گفتم نه باردار نمیشم بی خیال سر دخترم یکسال و نیم طول کشید سر این میخاد با یه بار بچه درست شه
که بله بعد از دوهفته فهمیدم خدا خواسته و با اولین اقدام که قصدی نداشتیم پسرم رو باردار شدم و خیلی نگران بودم چون دخترم هنوز یکسال و ۶ماهش بود
ولی الان که دنیا اومده پسرم و ۷ماهه است و دخترمم دوسال و ۹ماهشه میبینم چقدر باهم همبازی ان و چقدربا بازی هاشون باهم و خنده هاشون باهم لبخند رو لب من و همسرم میارن 😁😁😁
خدا رو بخاطر وجود دوتا فرشته ام شکر میکنم
مامان ریحانه
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#خاطره_تجربه۱۵
#فرزنداوری
#فرمان_رهبر
#بحران_جمعیتی
سلام، وقت بخیر،میخواستم تجربه خودم رو بگم، من ۳۸سالمه و دوتا فرزند ۱۳و ۷ساله دارم، حدود سه سال هست که به خاطر تبعیت از امر رهبری با وجود مشکلات مالی که دارم، نه خونه ای دارم ونه سرمایه ای و خونه اجاره ای ۵۰متری، تصمیم به فرزند سوم گرفتیم، ابتدا فکر میکردم خودم مشکل دارم و تنبلی تخمدان، رفتم دکتر و قرص تخمک گذاری داد و خوردم ولی نتیجه نگرفتم تا اینکه همسرم آزمایش دادن که معلوم شد اسپرمش خیلی ضعیف شده و جهش نداره، دکترای طب نوین گفتن فقط با آی وی اف تخصصی باردارمیشم،
چون هزینه اش رو نداشتم رفتم سراغ طب سنتی، خیلی دارو استفاده کرد ولی مجدد که آزمایش دادیم وضعیت بدتر شده بود و واریکوسل همسرم شدیدتر شده بود،
هر ختم و چله و دعایی که هر کی میگفت انجام دادم تا بالاخره تو آذر ماه امسال درعین ناباوری دیدم باردارشدم، خیلی خوشحال شدم و خداروشکر کردیم،
ولی متاسفانه این خوشحالی خیلی دوام نداشت، با خونریزی که کردم رفتم دکتر سونوگرافی کردم دکتر گفت قلب جنین تشکیل نشده و سقط میشه، نمیخواستم باورکنم و گفتم تا چند هفته دیگه صبر میکنم ولی متاسفانه یه روز یه چیزی ازم دفع شد که دکترم گفت ساک بارداریه، رفتم سونوگرافی دقیقا همین شد فقط متاسفانه بقایای جنین زیادمونده بود که مجبور شدم برم بیمارستان و دارو زدن ولی دفع نشد و مجبور شدم کورتاژ کنم، الان حدود هشت روز میشه کورتاژ کردم، خیلی حال روحی و جسمیم بده که چرا بعد از سه سال اینجوری شد، البته دکترم گفت به خاطر ضعیف بودن اسپرم بوده،
اما به خاطر حرف رهبرم اصلا ناامید نیستم و انشاالله زود سرپا بشم و مجدد اقدام کنم، البته باید همسرم درمان بشن و از خدا میخوام خودش کمکم کنه و از لحاظ مالی کمکمون کنه تا بتونم پیش یه دکتر طب سنتی حاذق برم برای طب سوزنی که خیلی تعریف کردن که با اینکار همسرم درمان میشن
درآخر از همه عزیزان میخوام برام دعاکنن که خدا لیاقت بده تا بتونم امر رهبر و مقتدام رو عمل کنم، اگر کسی هم تجربه دررابطه با درمان همسرم دارن ممنون میشم راهنمایی ام کنن.
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#خاطره_تجربه۱۶
#فرزنداوری
#بحران_جمعیتی
سلام به همگی بانوان گلم
ممنون از ستایش جان برای کانال خوب و پر محتوا، که ما مامانها رو دور هم جمع کرده😍
زهره هستم دیروز 39 سالم تموم شد
سال 80 درسن 17/5سالگی ازدواج کردم، همسرم 25 سالش بود
ما هردو خیلی به بچه علاقه داشتیم و از همون اول بچه میخواستیم، اما نمیدونم بخاطر استرس زیاد بود یا چه چیزی که حدود 2/5سال طول کشید تا باردار بشم... پیش یه دکتر خیلی خوب رفتم اما خوب درمان خیلی ساده ای که ابتدایی ترین روش بود رو انجام دادند و باردار شدم، یک دوره قرص لتروزول خوردم، به همراه متفورمین(طبق دستوری که داره) و عکس رنگی از رحم هم انداختم(میگن عکس رنگی خودش باعث میشه باردار بشی چون لوله ها اگه گرفتگی داشته باشه باز میکنه)
بگذریم... بارداری راحتی داشتم و خیلی خوش میگذشت، هشت ماهگی عروسی برادرم بود، یکم فشار تحمل کردم چون خیاطی انجام میدادم، مادرم دلش میخواست لباسهای زن داداشم رو من بدوزم چون فقط خیاطی من رو قبول داشت... خلاصه یه تیشرت میپوشیدم که زرد رنگ بود و از قضا روی سینه ش نوشته بود( تلاش) 🤣🤣
تیشرت ورزشی برای فوتبال همسرم بود
بعد با اون شکم هشت ماهه که اون تیشرت هم پوشیده بودم میدویدم اینور اونور😅😅 پدرم منو با چشمهای گرد شده نگاه میکرد، میگفت اینوووو😅😅😅 پدرم فرد محترم و فوق العاده بی نظیری هستند، باز نشسته ارتش هستند و فرزند من نوه اول ایشون هست و نور چشم همه ی فامیل😅😅😅
بگذریم
خلاصه تو عروسی اونقدر بدو بدو کردیم که چشم قلمبه خوردم و فردای عروسی از دل درد من همه میگفتن این درد زایمانه، وقتشو گم کرده بوده، الان وقت زایمانشه🙄🙄
ادامه دارد....
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۶ #فرزنداوری #بحران_جمعیتی سلام به همگی بانوان گلم ممنون از ستایش جان برای کانال خو
#خاطره_تجربه۱۶
#فرزنداوری
#بحران_جمعیتی
بله جونم براتون بگه
با یکم استراحت بهتر شدم اما این نوع دلدرد یکی دوباری تا اخر بارداریم تکرار شد، اما در کل بارداری راحتی داشتم، ماه نهم بارداری من، ماه مبارک رمضان بود، منم همش میخواستم سعی کنم اگه بشه روزه بگیرم اما اگه اشتباه نکنم حتی یه بارم نشد😅
با بقیه سحری میخوردم و بعد نماز میخوابیدم تا ظهر هم تحمل میکردم وقتی همه داشتند همراه با تلویزیون قرآن میخوندند میدویدم آشپزخونه، زن داداشم میخندید، میفهمید که طاقت ندارم و میخوام یه چیز بخورم😅😅😅همسرم یه کابینت رو پُر کیک کرده بود که اگه اورژانسی گشنه شدم تا آماده شدن غذا یه چیزی بخورم😁
کلا از لحاظ خورد و خوراک خیلی میرسید، انار جعبه ای و انواع میوه ها...
یه بار گفت این بارداری مثل درختی میمونه که هرچی بهش برسی بارش زودتر میرسه و سنگیتر میشه... دیگه ما خانوما پُقی زدیم زیر خنده از این حرفش، و هنوزم این جمله قصارش مثال و زبانزده😅😅
خلاصه به هفته آخر بارداری رسیدم، ماه شوال بود، با زن داداشم رفتیم چکاب، برگشتنی گشنم شده بود رفتیم ساندویچی نفری یکدونه ساندویچ سفارش دادیم، ساندویچم که به نصف رسید مکث کردم و خیره شدم، زن داداشم گفت چیه سیر شدی؟! گفتم نه، الان به این فکر میکنم که این ساندویچه تموم میشه من هنوز گشنمه یه نون اضافه بگیرم بگذارم روش🤣🤣🤣🤣
خلاصه این یه هفته هم به خیر و خوشی گذشت، 6آذر وقت زایمانم بود اما بچه تکون هاش خیلی کم شده بود دکتر تشخیص داد سونوگرافی بیوفیزیکال برم، وقتی روی تخت خوابیدم به دکتر گفتم جمعه بچم دنیا میاد، دکتر گفت نه من فکر نمیکنم جمعه دنیا بیاد... یکم نگران شدم...
خلاصه پسر گل ما آقا محمد مهدی 8 آذر سال 83 دیده به جهان گشود😅😅
ادامه دارد....
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۶ #فرزنداوری #بحران_جمعیتی بله جونم براتون بگه با یکم استراحت بهتر شدم اما این نوع
#خاطره_تجربه۱۶
#فرزنداوری
#بحران_جمعیتی
قسمت سوم
به تمام معنا عاشق این موجود کوچولو بودم درد و ناراحتی های سزارین اصلا برام مهم نبود همه رو تحمل میکردم و دارو هم نمیخوردم میگفتم برا بچه ممکنه ضرر داشته باشه... نمیدونم چرا آزمون الهی شامل حالمون شد و متاسفانه شیر نداشتم و هرکاری کردیم نشد که نشد، البته من تا پایان دوسال برای مهر و محبت مادری یا احتمال اینکه همون شیر خیلی کمی که شاید یه روز بیاد،، دوسال شیر خودم رو به بچه دادم و اتفاقا خیلی هم بهم وابسته بود، اما با تجویز پزشک به صورت کامل غذای پسرم شیر خشک بود😔😔😔
از تلخی هاش بگذریم....
با پسرم خیلی شاد و خوشحال بودیم و روزگار فوق العاده، عالی، و بی نظیر میگذشت. پسرم فوق العاده باهوش و شیرین زبان بود و همه رو جذب خودش میکرد یعنی همه ی دنیام بود و همسرم هم خیلی همراهی میکرد چون بچه براش خیلی مهم بود این رفتارم براش کاملا ایدآل بود و راضی بود کاملا
سه سال گذشت و به همسرم گفتم میخوام ادامه تحصیل بدم، این شد که جرقه بچه بعدی به ذهن همسرم خطور کرد😶
گفت نه، بچه بیاریم، کلاس کامپیوتر و کلاسهای مختلف برو... و از این موارد
کلاسهای مختلف رفتم و با بچه و کلاسها سرم گرم بود و به فکر بچه ی بعدی بودیم، اما چون محمد مهدی رو خیلی سخت و با تحت نظر بودن باردار شدم میخواستم سرفرصت مناسب مراجعه به پزشک رو شروع کنم
توی همین هاگیر واگیر، همسرم دانشگاه بهبهان قبول شد (استان خوزستان)
و ما هم ساکن تهران بودیم و هستیم، درگیر اسباب کشی و رفتن شدیم، میخواستم جابجا بشیم، برای تعطیلات که اومدیم تهران اقدام به دکتر رفتن کنم...
ادامه دارد
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۶ #فرزنداوری #بحران_جمعیتی قسمت سوم به تمام معنا عاشق این موجود کوچولو بودم درد و
#خاطره_تجربه۱۶
#فرزنداوری
#بحران_جمعیتی
اینو هم بگم که من تنبلی تخمدان داشتم و دارم و همیشه با این موضوع درگیرم همیشه پریود نامنظم دارم و عقب و جلو میوفته، برای بچه اول چون واقعا خیلی مشتاق بودیم و منتظر، تا من عقب مینداختم آزمایش بتا میدادیم، دیگه وارد شده بودم میدونستم عدد بتا باید حداقل سه رقمی باشه که احتمال بارداری وجود داشته باشه، اما بتای آزمایش هام همیشه 0 یا یک و دو بود😢یازده تا آزمایش تو دوسالی که باردار نشده بودم داده بودم که اخریش خدا رو شکر مثبت شد...
بهبهان که مستقر شدیم، دوسه ماهی بود من پریود نشده بودم اما همش میخواستم خوب جابجا بشیم بعد برم دکتر، از طرفی هم چون محمد مهدی رو خیلی سخت باردار شده بودم تقریبا مطمئن بودم بچه نیست و مثل همیشه به قولی عقب انداختم فقط
رفتم دکتر و به خانم دکتر گفتم یا آمپول بنویسید من بزنم چون معمولا اینجوری میشم
خانم دکتر گفت من هرگز آمپول نمینویسم اول باید آزمایش بدی، من اصرار کردم و شرح حال خودم رو گفتم، گفتم که من به سادگی باردار نمیشم باید برم دکتر،، و این بچه نیست، هرچی گفتم اصلا قبول نکرد، گفت باید بری ازمایش... یه آزمایش نوشت رفتم دادم و جوابش رو گرفتم، با کمال ناباوری چشمهام ستاره زد🤩🤩🤩
بتا 1200 بود اصلا باورم نمیشد
بردم به خانم دکتر نشون دادم کلی هم تشکر کردم، خانم دکتر یه سونو نوشت و همونروز سریع رفتم سونو رو دادم
دکتر سونوگرافی گفت فقط ساک حاملگی تشکیل شده و احتمالا خود به خود از بین بره😭😭😭
یعنی تو یه روز از عرش اومدم به فرش
اومدم خونه، حالتهای بارداری داشتم، هی به خودم میگفتم آش نخورده و دهن سوخته، حالا این حالت تهوع چی میگه وقتی بچه نیست😢😔
بعد یکی دو روز وقتی خواب بودم حس کردم خیس شدم دویدم حموم دیدم که حالتی شبیه سقط جنین برام پیش اومد به همراه خونریزی، خیلی زیاد بود اما فقط یکبار شد و ادامه نداشت...
خلاصه گفتم همونطور که سونوگرافی گفته بچه سقط شد دیگه
ناراحت بودم و حالم از لحاظ روحی بد بود یکماه گذشت دیدم باز پریود نشدم رفتم دکتر گفت باز باید آزمایش بدی
اینجوری شد قیافم🙄🙄🙄🙄🙄
ادامه دارد😅
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano