فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 #استوری
💐ویژه #میلاد_حضرت_زهرا(س)
💐ویژه #روز_مادر
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5047🔜
هدایت شده از طبیبِ جان
💥تخفیف ویژه ميلاد با سعادت حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها 🎉
💯 تخفیف استثنایی محصولات ارگانیک فروشگاه 👉
💯 تخفیف 20 درصدی تمامی کلاسهای آموزشگاه 👉
✨این تخفیف ها فقط تا فرداشب هست. بالاخره ما سید هستیم و باید عیدی بدیم. این هم عیدی ما به شما عزیزان 😊. ان شاء الله استفاده بفرمایید
✴️ #انتشار_عمومی
https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba
࿐❁🍀❒◌🦋◌❒🍀❁࿐
❣#سلام_امام_زمانم❣
💕#سلام_پدر_مهربانم💕
مَحبوبم..!
اسمِشماراکھمۍبرم
بوےجٰانازنفسممۍآید..!
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
سلام رفقا✋
#صبحتون_پرنور_و_نشاط 😊
🌹سلام بر ابراهیم 🌹
#پارت97
هیچکس نفهمید آن شب چه اتفاقی افتاد! در آن سجده عجیب، چه چیزی بین آنها و خداوند گفته شد؟ اما دقایقی بعد ابراهیم به سمت چپ نیروها که در وسط دشت مشغول استراحت بودند رفت! |
پس از طی حدود یک کیلومتر به یک خاکریز بزرگ می رسد. زمانی هم که به پشت خاکریز نگاه می کند. تعداد زیادی از انواع توپ و سلاح های سنگین را مشاهده می کند.
نیروهای عراقی در آرامش کامل استراحت می کردند. فقط تعداد کمی دیده بان و نگهبان در میان محوطه دیده می شد. ابراهیم سریع به سمت گردان باز گشت.
ماجرا را با علی موحد در میان گذاشت. آنها بچه ها را به پشت خاکریز آوردند. در طی مسیر به بچه ها توصیه کردند: تا نگفته ایم شلیک نکنید. در حین درگیری هم تا می توانید اسیر بگیرید. از سوی دیگر نیز گردان حبیب به فرماندهی محسن وزوایی به مقر توپخانه عراق حمله کردند.
آن شب بچه ها توانستند با کمترین درگیری و با فریاد الله اكبر و ندای یازهرا عایله توپخانه عراق را تصرف کنند و تعداد زیادی از عراقی ها را اسیر بگیرند. تصرف توپخانه، ارتش عراق را در خوزستان با مشکلی جدی روبرو
کرد. بچه ها بلافاصله لوله های توپ را به سمت عراق برگرداندند. اما به علت نبود نیروی توپخانه از آنها استفاده نشد.
توپخانه تصرف شد. ما هم مشغول پاکسازی اطراف آن شدیم. دقایقی بعد ابراهیم را دیدم که یک افسر عراقی را همراه خودش آورد! |
----------
افسر عراقی را به بچه های گردان تحویل داد. پرسیدم: آقا ابرام این کی بود؟!
جواب داد: اطراف مقر گشت می زدم. یکدفعه این افسر به سمت من آمد. بیچاره نمی دانست تمام این منطقه آزاد شده.
من به او گفتم اسیر بشه. اما او به سمت من حمله کرد. او اسلحه نداشت، من هم با او کشتی گرفتم و زدمش زمین. بعد دستش را بستم و آوردم.
نماز صبح را اطراف توپخانه خواندیم. با آمدن نیروی کمکی به حرکتمان در دشت ادامه دادیم. هنوز مقابل ما به طور کامل پاکسازی نشده بود.
یکدفعه دو تانک عراقی به س مت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار کردند. ابراهیم با سرعت به سمت یکی از آنها دوید. بعد پرید بالای تانک و در برجک تانک را باز کرد و به عربی چیزی گفت. تانک ایستاد و چند نفر خدمه آن پیاده شدند و تسلیم شدند.
هوا هنوز روشن نشده بود، آرایش مجدد نیروها انجام شد و به سمت جلو حرکت کردیم. بین راه به ابراهیم گفتم: دقت کردی که ما از پشت به توپخانه دشمن حمله کردیم!
با تعجب گفت: نه! چطور مگه؟! ادامه دادم: دشمن از قسمت جلو با نیروی زیادی منتظر ما بود. ولی خدا خواست که ما از راه دیگری آمدیم که به پشت مقر توپخانه رسیدیم.
به همین خاطر توانستیم این همه اسیر و غنیمت بگیریم. از طرفی دشمن تا ساعت دو بامداد آماده باش کامل بود. بعد از آن مشغول استراحت شده بودند که ما به آنها حمله کردیم!
دوباره اسرای عراقی را جمع کردیم. به همراه گروهی از بچه ها به عقب فرستادیم. بعد به همراه بقیه نیروها برای آخرین مرحله کار به سمت جلو حرکت کردیم.
#سلام_بر_ابراهیم
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5048🔜
1_1427058109.mp3
7.28M
#علیاکبرقلیچ
『 مادرم...🌱•』
#روز_مادر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5049🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
مجموعهی تصویری #مولتی_ویتامین 💊
{ قسمت دهم؛ از همین الان، سرنوشتت مشخصه! }
🌎 یه عمر کوتاه و محدود داری؛
و هزاران راه برای امتحان کردن! ↗️ ↖️
اما ...
از همین، الآن سرنوشت شما 👈 مشخصه❗️
میخوای بدونی تهِ ماجرای زندگی شما، چیه؟
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5050🔜
💥 بعدش حضرت یه جمله طلایی رو میفرمایند.... قربون آقام برم...
میفرماید: تَبْرَأُ مِنَ اَلْآفَةِ وَ إِذَا أَحْبَبْتَ شَيْئاً فَلاَ تُكْثِرْ ذِكْرَهُ فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يَهُدُّهُ
✅ یه چیزی رو که دوست داری هی زیاد توی ذهن خودت نیار. میزنه داغون میکنه...
حالا ما معمولا اینطور تعبیر میکنیم که میگیم خودت رو چشم نزن!
🔷 البته روایت ننوشته چشم نزن ولی به همون معناست.
یه خونه یا وسیله ای چیزی اگه داری نگو چقدر خوب شده؟!😍
- خب حاج آقا چیکار کنیم؟ ذهنه یه دفعه ای بهش خطور میکنه!
- عزیزم کنترل ذهن برای همین جاها خوبه دیگه!!!
💢 حتما گاهی برای همه ما پیش اومده که یه خونه خوب یا یه ماشین خوب یا لباس خوب یا بچه خوب و.... داریم
بعدش میگیم به به! عجب چیزی دارم من!😍
فرداش میبینی داغون شده!
⭕️ نگو! حتی به ذهنت هم نیار اون چیز خوب رو!
هر چی هم خوب باشه بازم نباید تو رو به خودش مشغول کنه
ذهن تو مقدسه...
- حاج آقا پس به چی فکر کنم؟
- فقط به خدا.....☺️
✅ یه نکته ریز هم بگم آخر درس امروز!
🔵 ببین یا کلا حرفای دین رو گوش نده
یا اگه گوش دادی باید تا آخرش بری👌
اولش بهت میگن نماز بخون و دروغ نگو و....
اما بعدش به این هم میرسه که حتی باید ذهنت رو هم کنترل کنی. خلاصه حرف روحانیت اصیل رو اگه گوش کردی تا تو رو به خدا نچسبونه ولت نمیکنه!😊
🌸🍃🌸🍃🌸
#کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#درس_شصت_ونهم
#قسمت_دوم
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5051🔜
فَهیَ سَيِّدَةُ نِسَاءِ العالَمین...
دختر پیامبر(ص)
هـمسـرِ علی(ع) و
مادر حســنین بود
❪ او اُلگوی تمام زنهای عالم تا به قیامت است.❫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣#سلام_امام_زمانم ❣
💕#سلام_پدر_مهربانم 💕
شهر بییار مگر ارزش دیدن دارد....
#اللهمعجللولیکالفرج🤲
سلام رفقایِمهربان ✋
#صبحتون_پرنور_و_نشاط ☀️
🌹 سلام بر ابراهیم 🌹
#پارت98
مجروحیت
مرتضی پارسائیان، علی مقدم:
همه گردان ها از محورهای خودشان پیشروی کردند. ما باید از مواضع مقابلمان و سنگرهای اطرافش عبور می کردیم. اما با روشن شدن هوا کار بسیار سخت شد!
در یک قسمت، نزدیک پل رفائیه کار بسیار سخت تر بود. یک تیربار عراقی از داخل یک سنگر شلیک می کرد و اجازه حرکت را به هیچ یک از نیروها نمیداد. ما هر کاری کردیم نتوانستیم سنگر بتونی تیربار را بزنیم.
ابراهیم را صدا کردم و سنگر تیربار را از دور نشان دادم. خوب نگاه کرد و گفت: تنها راه چاره نزدیک شدن و پرتاب نارنجک توی سنگره!
بعد دو تا نارنجک از من گرفت و سینه خیز به سمت سنگرهای دشمن رفت. من هم به دنبال او راه افتادم.
در یکی از سنگرها پناه گرفتم. ابراهیم جلوتر رفت و من نگاه می کردم. او موقعیت مناسبی را در یکی از سنگرهای نزدیک تیربار پیدا کرد. اما اتفاق عجیبی افتاد. در آن سنگر یک بسیجی کم سن و سال، حالت موج گرفتگی پیدا کرده بود. اسلحه کلاش خودش را روی سینه ابراهیم گذاشت و مرتب داد میزد: می کشمت عراقی!
ابراهیم همینطور که نشسته بود دستهایش را بالا گرفت. هیچ حرفی نمیزد. نفس در سینه همه حبس شده بود. واقعا نمی دانستیم چه کار کنیم؟ چند لحظه گذشت. صدای تیربار دشمن قطع نمی شد.
__________
آهسته و سینه خیز به سمت جلو رفتم. خودم را به آن سنگر رساندم. فقط دعا می کردم و می گفتم: خدایا خودت کمک کن! دیشب تا حالا با دشمن مشکل نداشتیم. اما حالا این وضع بوجود آمده.
یکدفعه ابراهیم ضربه ای به صورت آن بسیجی زد و اسلحه را از دستش گرفت. بعد هم آن بسیجی را بغل کرد! جوان که انگار تازه به حال خودش آمده بود گریه کرد. ابراهیم مرا صدا زد و بسیجی را به من تحویل داد و گفت: تا حالا تو صورت کسی نزده بودم، اما اینجا لازم بود. بعد هم به سمت تیربار رفت.
چند لحظه بعد نارنجک اول را انداخت، ولی فایده ای نداشت. بعد بلند شد و به سمت بیرون سنگر دوید. نارنجک دوم را در حال دویدن پرتاب کرد. لحظه ای بعد سنگر تیربار منهدم شد. بچه ها با فریاد الله اکبر از جا بلند شدند و به سمت جلو آمدند. من هم خوشحال به بچه ها نگاه می کردم. یکدفعه با اشاره یکی از بچه ها برگشتم و به بیرون سنگر نگاه کردم!
رنگ از صورتم پرید. لبخند بر لبانم خشک شد! ابراهیم غرق خون روی زمین افتاده بود. اسلحه ام را انداختم و به سمت او دویدم.
درست در همان لحظه انفجار، یک گلوله به صورت داخل دهان) و یک گلوله به پشت پای او اصابت کرده بود. خون زیادی از او می رفت. او تقريبا بیهوش روی زمین افتاده بود. داد زدم: ابراهیم!
با کمک یکی از بچه ها و با یک ماشین، ابراهیم و چند مجروح دیگر را به بهداری ارتش در دزفول رساندیم.
ابراهيم تا آخرین مرحله کار حضور داشت، در زمان تصرف سنگرهای پایانی دشمن در آن منطقه، مورد اصابت قرار گرفت.
بین راه دائم گریه می کردم. ناراحت بودم، نکند ابراهیم... نه، خدا نکنه، از طرفی ابراهیم در شب اول عملیات هم مجروح شده بود. خون زیادی از بدنش رفت. حالا معلوم نیست بتواند مقاومت کند.
#سلام_بر_ابراهیم
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5052🔜
بچها باید کاری که شروع کردید رو
تموم کنید، بـاید انقدر سمج باشیـد
که سختی ها در مقابـلِ تلاش شمـا
کم بیارن !😌
فراموش نکنید که برای رسیدن به
موفقیت، باید با سختیها مبارزه
کنید💚.
حتی رتبه اولِ کنکور هم یه جایی
کـم میـاره، خستـه میـشـه. امـا راز
برنده شدنش اینه که بلند میشه و
ادامه میده تا آخرین لحظه..🌱
#درسخوان 47
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5053🔜