eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
876 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
مزد خون مستأصل شده بودم... واقعاً نمی‌دونستم باید چکار کنم و به کی رو بزنم؟! چه طوری پول و هزینه‌های سلامتی فاطمه و بچمون رو باید جور می‌کردم؟! خدا برای هیچ مردی این حال و روز نیاره.... چقدر آقامون امام علی( ع) درست گفتن: انسان فقیر توی شهر خودشم غریبه، حالا چه برسه به من بیچاره که تازه به یه شهر غریبم هجرت کرده بودم! به خودم می‌گفتم: آخه نمی‌فهمم امثال ما طلبه‌ها (به قول شیخ مهدی بعضی‌هامون) چطور این حدیث ها رو می‌خونیم بعد هیچ کاریم نمی‌کنیم! بعد خودم به خودم جواب دادم خوب اصلا من بخاطر جواب به همین سوال‌ها اومدم قم دیگه! ولی الان وقت کل کل حدیثی با خودم نبود... باید هر جور بود هزینه‌های دکتر فاطمه رو جور می‌کردم! اولین گزینه بابام بود، که اصلا فکر کردن به این موضوع این‌قدر سخت بود، چه برسه گفتن بهشون! با این‌که می‌دونستم دریغ نمیکنه ولی نه نمیشد! با اون دلخوری‌های پیش اومده و اون همه اصرار که صبر کنید بچه‌تون بدنیا بیاد بعد جا به جا بشید، داشتن چنین درخواستی عین پرویی تمام بود!!! خدایا... خدایا... چکار باید می‌کردم!!! سید هادی گزینه‌ی خوبی بود... ولی نه، به سید هم نمیشد گفت! اگه بگم با خودش نمیگه دختر بهش معرفی کردم رفته زن گرفته، حالا تو خرج یه دوا و درمونش مونده عجب اشتباهی کردم!!! و طبق معمول گزینه‌ی همیشگی و آخرین امیدم شیخ مهدی بود... با این‌که خیلی خجالت می‌کشیدم و همیشه بخاطر من توی دردسر می‌افته ولی چاره‌ای نبود! مهدی تنها کسی بود می‌تونست کمکم کنه فقط نمی‌دونستم میتونه این همه پول رو برام جور کنه یا نه!!! با دست لرزون شماره‌اش رو گرفتم و توی دلم خدا خدا می‌کردم بتونه کاری کنه... گوشی رو که برداشت بعد از احوال پرسی گفت: چه خبر مرتضی؟ قابل می‌دونستی برای اسباب کشی می‌اومدیم دستی می‌رسوندیم اخوی! با صمیمیتی که داشت به شوخی گفتم: حاجی قابلیت شما بیش از این حرف‌هاست، همین‌جوری سوختتون نمی‌کنیم!!! گفت: اخوی تو جون بخواه کیه که بده شیخ! بعد هم بلند زد زیر خنده... منم خندم گرفت و گفتم: مهدی جونت مال خودت، گیر کردم شرمندت پول میخوام... به شوخی ادامه داد و گفت: نه دیگه نشد! درخواست شرعی و معقول مطرح کن مرتضی... لحنم جدی شد و گفتم: مهدی جدی میگم! شدیداً نیاز دارم ... می‌دونم همیشه مزاحمت میشم ببخشید بخدا، هر وقت مشکل دارم میام پیشت حلال کن اخوی حلال کن... بعد با همون حال خرابم ادامه دادم: مهدی انگار همه‌ی درها به روم بسته شده و وسط مشکلات گیر افتادم... لبخندش رو که از پشت گوشی ندیدم، ولی میشد تصورش کرد با تن آروم صداش که گفت: خب اخوی یوسف‌وار به سمت در بسته برو... کافیه تو ازش بخوای و بهش یقین داشته باشی، غیر از اینه خدا میتونه در بسته رو باز کنه... یادت رفته خدامون خدای ناممکن‌هاست بعد تو برای ممکن‌ها داری غصه می‌خوری!!! پس توکلت چی آقا مرتضی!!! حالا چقدر میخوای ان‌شاءالله که جور میشه؟ با این حرفش ذوق کردم و نور امیدی توی دلم روشن شد اما... اما... مبلغ رو که گفتم احساس کردم جا خورد... دوباره فاز شوخی گرفت و گفت: مرتضی یعنی من در این حد قابلیت داشتم خودم نمی‌دونستم دمت گرم اخوی، خداییش امید به زندگیم رفت بالا !!! حالا میتونم بپرسم برای چی این‌قدر پول میخوای؟! ماجرا رو براش توضیح دادم... خیلی حالش گرفته شد... چند لحظه‌ای سکوت کرد و بعد از کلی ابراز ناراحتی و همدردی گفت: حقیقتا این مبلغ رو خودم ندارم ولی نگران نباش ان‌شاءالله هر جوری باشه برات جورش می‌کنم فقط ممکنه یکم طول بکشه! نفس عمیقی از عمق دردهای دلم کشیدم و گفتم: مهدی من نمی‌تونم صبر کنم خانومم باید بستری بشه... ادامه دارد... نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2631🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه تکراری سخت از تکرار نبودنت؟ و این جمعه‌های بدون حضور تو... 🍃 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2632🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مشاوران ستاره مبین
meysam_motiee_ziyarat_ashora.mp3
12.64M
🎙حاج میثم مطیعی 💞به نیت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام ( روز هفتم) 🔸ان شاء الله به نیت دفع بلا از جامعه مسلمین و همچنین به نیت تسلی خاطر مبارک امام زمان علیه السلام بخاطر هتک حرمت ها به ساحت قدسی ایشان و هتاکی ها به بارگاه ملکوتی امام رضا علیه السلام، به مدت ده روز همگی باهم زیارت عاشورا قرائت میکنیم. (ع) https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ✦••┈❁═══🌸═══❁┈••✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مزد خون گفت: مرتضی من سعیم رو می‌کنم توکل کن به خدا ان‌شاءالله که درست میشه... دیگه اصرار نکردم می‌دونستم شیخ مهدی هر کاری از دستش بر بیاد میکنه... تشکر کردم بعد هم خداحافظی.... ولی... ولی همچنان دستم خالی بود... هنوز راه چاره‌ای پیدا نکرده بودم که گوشیم زنگ خورد ... فاطمه بود... سری تکون دادم و توی دلم گفتم: خدایا خودت آبروم رو جلوی خانمم حفظ کن... تو تنها تکیه گاه عالمی... خودت ما رو توی زندگی تکیه‌گاه قرار دادی ... گوشی رو وصل کردم... سلام خانمم خوبی... سلام مرتضی جان ... خوبی عزیزم بعد با کمی مِن مِن گفت: چی شد آقا چکار کردی؟! یکم نگرانم دکتر گفت زود بستری بشم چکار کنیم؟! نخواستم بیشتر نگران بشه... خیلی قاطع و با اطمینان گفتم: مشکلی نیست خانمم تا دو ساعت دیگه من کارم تموم میشه مدارکت رو آماده کن هر چی که لازمه اون‌جا حیرون نشیم مواظب خودت و فسقلیم باش تا من میام... تلفیق حس نگرانیش با خوشحالی جور شدنه هزینه رو می‌شد از صداش فهمید، تشکر کرد و گفت: پس منتظرتم و خداحافظ... گوشی رو که قطع کردم راه افتادم سمت حرم بی بی حضرت معصومه( ع)... رسیدم داخل حرم زدم زیر گریه... کی گفته مرد گریه نمیکنه! اونم مردی که قرار شرمنده‌ی زن و بچش بشه... نمی‌دونم چی شد دلم هوای حسین(ع) رو کرد... شاید یاد شرمندگیش جلوی زن و بچه‌اش افتادم... نگاهم رو به آسمون دوختم و گفتم: خدایا به حق اون لحظه‌ای که حسین زیر عباش دور دانه‌اش رو پنهان کرد که خانمش رباب نبینه.... هنوز چشمهام به زمین نرسیده بود که شیخ منصور جلوم ظاهر شد و چنان زد به شونم که فکر کنم از ناحیه کتف دچار نقص عضو شدم! بعد هم بلند گفت: شیخ مرتضی وسط راز و نیازت با خدا به فرشته‌ها بگو ما رو هم یه جایی جا بدن... از دیدنش جا خوردم... گفتم: سلام اخوی... این‌جوری شما زدی روی کتف ما هر چی فرشته بود پرید!!! شروع کرد حال و احوال کردن و چکار میکنی و چرا عروسی ما رو دعوت نکردی بی معرفت و از این حرف‌ها.... با دیدنش از یه طرف یاد حرف‌های شیخ مهدی افتادم که قبلاً بهم گفته بود و دوباره بعد از قریب یکسال حس کنجکاویم گل کرد! از یه طرف هم با خودم دل دل می‌کردم برای پول بهش رو بزنم یا نه!!! به توصیه‌ی همیشگی شیخ مهدی به خودم گفتم: صبر می‌کنم تا ببینم چی میشه... اصلا شاید خدا شیخ منصور رو سر راهم قرار داد تا کمکی بهم بکنه! ولی شعری که شیخ مهدی اون روز برام خوند مدام توی ذهنم رژه می‌رفت.... وسط افکار متلاطم بودم که شیخ منصور گفت: مرتضی اگه کار نداری یک ساعت باهم بریم جایی جلسه دارم تو هم بیا فیض ببری... نمی‌دونستم قبول کنم یا نه! من به فاطمه قول داده بودم تا دو ساعت دیگه میام دنبالش تا بریم بستری بشه!!! فکری وسوسه انگیز بهم گفت: رفتنم بهتر از نرفتنه! حداقل اگه شیخ مهدی نتونست پول جور کنه به شیخ منصور رو میزنم... همراهش شدم و راه افتادیم و چه رفتنی ... توی مسیر اصلا متوجه حرف‌های شیخ منصور نبودم! ذهنم درگیرحرف‌های شیخ مهدی بود که قبلاً راجع به منصور گفته بود و حالا من با پای خودم به مسلخ می‌رفتم.... غوغایی توی دلم بود... فکر فاطمه ... فکر بچم... بهم می‌گفت: حالا چیزی نمیشه شیخ منصور هم، هم لباس ماست اصلا شاید این‌طوری که مهدی می‌گفت نباشه....! ادامه دارد... نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2633🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌.• " روح الله " ساعت ها می‌توان از او گفت ؛ از شجاعتش .. از شهامتش .. از عرفانش .. از دینداریش .. از سیاستش .. از مرد بودنش .. از پدر بودنش .. از عاطفه اش .. از درد بی پایانش از بی بصیرت ها .. از داغش بواسطه شهادت فرزندش .. از تبعیدش .. از ترکیه .. از عراق .. از فرانسه .. از ملی مذهبی ها .. از خودی ها .. ازدشمنان ... او آمد و نرفت ؛ روح الله برای همیشه در تاریخ ماندگار شد، ساعت ها می‌شود از روح الله گفت ؛ اما .. وقتی از گفتن خسته شوی ؛ خواهی دید که چیزی نگفته ای ... گاهی یک کلمه چنان بسیط می‌شود که در دل خود هزاران مفهوم را جا میدهد روح الله از همین کلمات است ...🌱•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از طبیبِ جان
meysam_motiee_ziyarat_ashora.mp3
12.64M
🎙حاج میثم مطیعی 💞به نیت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام ( روز هشتم) 🔸ان شاء الله به نیت دفع بلا از جامعه مسلمین و همچنین به نیت تسلی خاطر مبارک امام زمان علیه السلام بخاطر هتک حرمت ها به ساحت قدسی ایشان و هتاکی ها به بارگاه ملکوتی امام رضا علیه السلام، به مدت ده روز همگی باهم زیارت عاشورا قرائت میکنیم. (ع) https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ✦••┈❁═══🌸═══❁┈••✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مزد خون ولی آخه شیخ مهدی بیراه حرف نمیزنه!!! تو حال خودم بودم که دوباره شیخ منصور با همون شدت زد روی کتفم و گفت: کجایی مرتضی؟! حدیث حاضر غائب شنیده‌ای! او در میان و جمع و دلش جای دیگر است... حال کتف من دیگه از نقص عضو گذشته بود که از دهنم در رفت و ناخودآگاه گفتم: اخوی این‌جوری شما میزنی به جای خانمم الان باید خودم رو ببرم بیمارستان بستری کنم!!! تا این حرف رو زدم شیخ منصور خیلی سریع و تیز گفت: وااای مرتضی برای چی باید خانمت رو بستری کنی؟ ان‌شاءالله که خیره.... بگو چرا این‌جا نیستی برادر! کاری از دست من بر میاد خداوکیلی بگو... پولی، چیزی کم و کسری نداری .‌... اصلا اگه خانمت همراهی چیزی می‌خواد بگو هماهنگ کنم خانم بچه‌ها بیان پیشش... بدون این‌که مجال بده ابراز لطف می‌کرد... و من مجبور شدم ماجرای وضعیت خانمم رو شرح بدم البته دست روی دلم گذاشتم و چیزی از این‌که لنگ پولم نگفتم .... یه کسی تو دلم می‌گفت: بهش بگو، اینا خدا سر راهت قرار داده... اما یادآوری حرف‌های مهدی بهم می‌گفت نگو... اگه صبر کنی خدا مسیر رو بهت نشون میده ممکنه به مو برسه ولی نمیذاره پاره بشه!!! خیلی این کشمکش درونی برام سخت بود خیلی... رسیدیم به محلی که شیخ منصور جلسه داشت... شبیه دفتر علما بود... چند نفری که داخل بودن..‌ سه و چهار نفرشون وجهه‌ی مذهبی داشتن، دو، سه نفرشون هم روحانی بودن... حس کنجکاویم همه جا را بررسی می‌کرد... یه آقایی که جوان هم بود و عبا و عمامه‌ی شیکی هم داشت پشت یه میز نشسته بود توجهم رو جلب کرد... مشغول صحبت با دو نفر دیگه که خیلی خوش وجهه و چهرشون نور بالا میزدن بود... ما سرپا ایستاده بودیم و شیخ منصور با رفقاش حال و احوال می‌کرد، ولی من حواسم به اون آقا بود، یک‌دفعه رفت سمت گاو صندوقی که کنار میزش بود و درش رو باز کرد... از دیدن این همه پول و دلار خیلی جا خوردم!!! جالب‌تر این‌که مبلغ زیادی پول داد به همون دو نفری که باهاش داشتند صحبت می‌کردند، اون‌ها هم خوشحال و با کلی اصرار که این مبلغ زیاده با نصفش مشکل ما حل میشه! اما اون آقا هم در نهایت گفت: بقیه‌اش شیرینی ما برای قدم نو رسیده به شما!!! در حدی متعجب بودم که شیخ منصور متوجه حالت من شد و گفت: شیخ مرتضی این بنده خدا گیره، هر جا رفته به در بسته خورده! خیلی اسیرش نشو... داشتم با خودم فکر می‌کردم گیره!!! بعد چندین برابر بیشتر بهش دادن! چقدر دمشون گرم... با یک چهارم این پول مشکل من هم حل میشد... درگیر این تناقضات بودم که شیخ منصور گفت: مرتضی یه چیزی میگم نه نگو!!! میخوام شیرینی عروسیت و بابا شدنت رو یک جا بدم! اگه بگی نه حسابی ناراحت میشم! بالاخره رفیق باید به فکر رفیقش باشه یا نه! ما همین روزها به درد هم می‌خوریم!!! می‌دونم الان این‌قدر دغدغه سلامتی خانمت رو داری، بذار حداقل فکرت درگیر مباحث مالی نباشه رفیق... به لکنت کلام رسیده بودم! فرض کنید با موقعیتی که من داشتم این بهترین فرصت بود! اما توی ذهن خراب شدم این ابیات نغزززز شیخ مهدی دست از سرم بر نمی‌داشت... ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند توی چند دقیقه باید تصمیم می‌گرفتم ... وضعیت فاطمه خوب نبود.... اصلا چرا من این قضیه رو این‌جوری می‌دیدم! چه بسا دیدن شیخ منصور یک مسیر جدیدی توی زندگی من بود که خدا سر راهم قرار داده بود! اومدم دل رو بزنم به دریا و به شیخ منصور بگم که گوشیم زنگ خورد... ادامه دارد.... نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2634🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ntROqAsWmAo_268.mp3
6.51M
" نسخه عربی ...🌱•° لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2635🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمان به علی بن مهزیار گفت: چرا انقدر دیر به دیدنِ ما اومدی؟ مـا صـبـح تـا شب، شب تـا صـبـح منتظرِ تو بودیم..✨ بنظرم وقتشه بجای این‌ که بگیم آقـا کجایی؟ یه نگاه کنیم، ببینیم خودمون کجاییم! لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2636🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از طبیبِ جان
meysam_motiee_ziyarat_ashora.mp3
12.64M
🎙حاج میثم مطیعی 💞به نیت سلامتی و فرج امام زمان علیه السلام ( روز نهم) 🔸ان شاء الله به نیت دفع بلا از جامعه مسلمین و همچنین به نیت تسلی خاطر مبارک امام زمان علیه السلام بخاطر هتک حرمت ها به ساحت قدسی ایشان و هتاکی ها به بارگاه ملکوتی امام رضا علیه السلام، به مدت ده روز همگی باهم زیارت عاشورا قرائت میکنیم. (ع) https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ✦••┈❁═══🌸═══❁┈••✦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مزد خون نگاهم به شماره افتاد تعجب کردم!!! من که نیم ساعت بیشتر نیست با فاطمه صحبت کردم!!!!چرا دوباره زنگ زده؟! سریع گوشی رو وصل کردم... گفتم: الو... جانم... صدای یه خانم دیگه از پشت گوشی چنان غافلگیرم کرد که انگار یه پارچ آب یخ ریخته باشند روی سرم!!! گفت: سلام من همسایه‌ی طبقه‌ی بالاتون هستم، نگران نشید ولی خانمتون کمی حالش بد شد بردنش بیمارستان، گفتم در جریانتون بذارم!!! با حالتی شبیه انسان‌های موج گرفته، تنها چیزی که پرسیدم کدوم بیمارستان، بود؟ شیخ منصور که متوجه شد یه قضیه‌ای پیش اومده تا اومدم خداحافظی کنم و برم، دستم رو گرفت و گفت: بیا خودم میرسونمت... وقت فکر کردن نداشتم... به سرعت راه افتادیم... دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید و داشتم حرص می‌خوردم و به خودم هر چی بد و بیراه بود می‌گفتم که این‌قدر دست، دست کردم تا این‌جوری شد.... در همین حین شیخ منصور مدام دلداریم میداد... رسیدیم بیمارستان... بدون این‌که صبر کنم با عجله رفتم داخل... از پرستار بخش که وضعیت فاطمه رو پرسیدم گفتن: الحمدالله خوبه، خداروشکر به موقع رسید وگرنه معلوم نبود چی می‌شد و از این حرف‌ها... گفتم: کی خوب میشن و وضعیتشون مشخص میشه؟! لبخند تأمل برانگیزی زد و گفت: حالا حالاها پیش ما هستن دست کم، یه هفته ای باید باشن... بعد هم راهنماییم کرد که کارهای مربوط به پذیرش و این‌جور چیزها رو انجام بدم... تا راه افتادم سمت پذیرش شیخ منصور هم بهم رسید... گفت: چی شد؟ گفتم الحمدالله بخیر گذشت... سرش رو برد بالا و خداروشکر کرد... برای تکمیل پرونده همراهم شد و رسید به جایی که خانم داخل پذیرش گفت: باید پنجاه درصد هزینه رو اول بدید... مونده بودم چکار کنم مبلغ کمی نبود که!!! حالا از یه طرفم منصور همراهم بود نمی‌خواستم بگم ندارم... خودم رو مشغول نوشتن و تکمیل پرونده کردم اما چاره‌ای نبود... انگار باید به شیخ منصور رو می‌زدم... اومدم حرف بزنم که صدای پیامک گوشیم بلند شد... شیخ مهدی بود... نوشته بود: سلام مرتضی جان خداروشکر پول جور شد واریز کردم ان‌شاءالله که کارت راه بیفته... انگار کل دنیا رو یک جا بهم دادن... توی دلم گفتم: خدا هر چی میخوای از دنیا و آخرت بهت بده مهدی.... کارتم رو از داخل جیبم آوردم بیرون و دادم سمت مسئول حسابداری، که شیخ منصور دستم رو محکم گرفت و گفت: نه دیگه مرتضی قرارمون این نبود! گفتم: نه منصور جان دارم الحمدالله... دست درد نکنه تا همین جا هم زحمت دادم بهت... گفت: این چه حرفیه شیخ ما از همیم!!! جمله‌اش ذهنم‌ رو درگیر کرد: ما از همیم... یک دفعه فکرم جرقه‌ای زد و دیدم حالا که فاطمه یه هفته، ده روز باید بیمارستان باشه و من هم راه نمیدن که پیشش باشم، این بهترین فرصته برای جواب به خیلی از سوال‌هایی که در مورد شیخ منصور داشتم برسم..‌ لبخندی زدم و گفتم: معلومه که از همیم... بعد دستی به محاسنم کشیدم و گفتم: حالا مزاحمت میشیم اما توی یه فرصت مناسب! لبخند خاصی زد و گفت: خلاصه همه جوره روی ما حساب کن مرتضی، من این‌جوری بیخیالت نمیشم... بدون این‌که چیزی بگم لبخندی زدم.... حالا که خیالم از بابت فاطمه و بچمون و هزینه‌های بیمارستان راحت شده بود، تازه یادم افتاد و گفتم: وای منصور جلسه‌ات .... ادامه دارد.... نویسنده: لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2637🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی عشقش آقا بود. هرروز به اتاق ایشان می‌رفت. دوست داشت با عینک و ساعت آقا بازی کند. یک روز که ساعت و عینک آقا را برداشته بود، به علی گفتند: على جان! عینک چشم‌هایت را اذیت می‌کند،زنجیر ساعت هم خدای ناکرده ممکن است به صورتت بخورد،صورتت مثل گل است. ممکن است اتفاقی برایت بیفتد... علی عینک و ساعت را به امام داد و گفت: خوب، بیایید یک بازی دیگر بکنیم. من می‌شوم آقا، شما بشوید علی کوچولو... فرمودند: باشد علی گفت: خوب، بچه که جای آقا نمی‌نشیند. امام کمی خودشان را کنار کشیدند. علی کنار امام نشست و گفت: بچه که نباید دست به عینک و ساعت بزند. آقا خندیدند و عینک و ساعت را به علی دادند و گفتند: بگیر، تو بردی😂 ☄ منبع: برداشت هایی از سیره ی (ره) لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚2638🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا