💦🥀🍃🥀💦
#داستان
#عیادت_ناشنوا_از_مریض
✨﷽✨
⚜حکایتهای پند آموز⚜
✍ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود.
با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد. با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.
مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید. پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد.
💥مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد.
📚 مجموعه شهر حکایات
💦🥀🍃🥀💦
🔙40🔜
💧🥀🍃🥀💧
#داستان
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
🍃#پادشاه_جنگل
🍃#مسئولیت_پذیری
🍃#باغ_گلابی
🍃#کیسه_آرد_و_موش_کوچولو
🍃#سه_راهزن_و_صندقچه
🍃#دیوار_شیشه_ای
🍃#پل_دوستی
🍃#مرد_و_گدا
🍃#زندگی_ائمه
🍃#روش_های_جذاب_داستان_گویی
🍃#فرشته
🍃#انتخاب_قاضي
🍃#کشاورز_و_الاغش
🍃#چخه_چخه
🍃#سید_مرتضی
🍃#عیادت_ناشنوا_از_مریض
🍃#حساب_و_کتاب_زندگی
🍃#نفس_اماره
🍃#مادر
🍃#عید_قربان
🍃#مرد_گوژپشت
🍃#شاهکار
🍃#مشکل_بزرگ_شهر
🍃#سلطان_آسمان
🍃#بابای_مهربان
💧🥀🍃🥀💧