•••
🌹سلام بر ابراهیم🌹
بعد #هوا روشن شد. ما مشغول تکمیل #شناسائی مواضع دشمن شدیم. همینطور که #مشغول کار بودیم یکدفعه دیدم مار بسیار بزرگی درست به سمت مخفیگاه ما آمد؟
#مار به آن بزرگی تا حالا ندیده بودم. #نفس در سینه ما حبس شده بود. هیچ کاری نمی شد انجام دهیم.
اگر به سمت مار #شلیک می کردیم عراقی ها می فهمیدند، اگر هم فرار می کردیم عراقیها ما را می دیدند. مار هم به سرعت به #سمت ما می آمد. فرصت تصمیم گیری نداشتیم.
آب #دهانم را فرو دادم. در حالی که ترسیده بودم نشستم و چشمانم را بستم. گفتم: #بسمالله و بعد خدا را به #حقزهرایمرضیه عاليا #قسم دادم!
زمان به سختی می گذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز کردم.
با تعجب دیدم مار تا نزدیک ما آمده و بعد #مسیرش را عوض کرده و از ما دور شده!
آن شب آقا ابراهیم چند خاطره #خنده دار هم برای ما #تعریف کرد. خیلی خندیدیم.
بعد هم گفت: سعی کنید آخر شب که مردم می خواهند استراحت کنند #بازی نکنید.
از فردا هر روز دنبال آقا ابراهیم بودم. حتی وقتی فهمیدم صبح ها برای #نماز مسجد می رود. من هم به خاطر او مسجد می رفتم.
تاثیر آقا ابراهیم روی من و بچه های محل تا حدی بود که نماز #خواندن ما هم مثل او آهسته و با دقت شده بود.
مدتی بعد وقتی ایشان راهی #جبهه شد ما هم نتوانستیم دوریش را تحمل کنیم و راهی جبهه شدیم.
•••
#سلام_بر_ابراهیم
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚5109🔜