از دوردست جاده، سوار آمدهست باز
آن بیقرار، پای قرار آمدهست باز
نور از نبرد گرد و غبار آمدهست باز
اسفند دود کن که بهار آمدهست باز
باید تمام شهر چراغانیاش شود…
سال گذشته رفته و با عید آمده
با یک بغل بشارت و امید آمده
ماهی که از زیارت خورشید آمده
از آن افق که صبح درخشید آمده
از راه دور، از دل والفجر شصتویک…
برگشته از حوالی بیتابی رباب
از لابلای قصهٔ سقا و قحط آب
از دشت غم، سیاحت خون، سیر آفتاب
در کولهاش هزار تمنای مستجاب
محکمترین روایت منطق، جنون اوست…
پیک نسیم آمده با شور مبهمی
جانم! چه بوی سیب و چه عطر محرمی
پیراهنی رسیده که آغشته به غمی…
قاری! بیا و سورهٔ یوسف بخوان کمی
در نقطهٔ تلاقی لبخند و اشکها…
همپای نیزه رو به رهایی سفر کنید
باران شوید و در دل صحرا اثر کنید
در روضهٔ وداع، شبی را سحر کنید
کو دخترش؟ سهسالهٔ او را خبر کنید
فرصت دهید خوب خداحافظی کند…
یک شمع و باز حیرت پروانههای شهر
لرزیده زیر بار غمش شانههای شهر
با اشک پر شده دل پیمانههای شهر
باری حسینیهست همه خانههای شهر
حالا علم رسیده به ما، روی دوش کیست؟
#فاطمه_عارفنژاد
#مدافعان_حرم
#شهید_محمدرضا_زاهدی
#شهید_محمدهادی_حاجیرحیمی
@fatemeh_arefnejad