پیشنهاد میکنم این تجربه نوشتهای کوچک را جدی بگیرید؛ همه چیز این نیست که حسرت بخورید چرا فلانی رفته من نرفتم...
سعی کنید از دل این تجربهها محیط این کشور را بشناسید، یک نگاه جدید را تجربه کنید، از عینک یک نفر دیگر هم ماجرا را ببینید.
شما با خواندن این سفرنامه به رایگان یک سفر را تجربه میکنید
به واسطه فضای مجازی عکسهایی را میبینید که حتی اگر مشرف شوید شاید امکان لمس این مکانها و تجربه هارا نداشته باشید
چون در سفرهای زیارتی فقط مسیر هتل_حرم و حرم_هتل را سپری میکنید.
پس پیشنهاد میکنم قدربدانیدش💚
با این تجربهها شما شناخت نسبی به این شهرو مردم پیدا میکنید و یک وقتی یک جایی میبینند شما هنرش را دارید، آشنایی هم که دارید
دعوت میکنند بیایید و اینجا کارکنید.
هیچ دادهی روایتی را هیچ کجا ازدست ندهید.
یک روزی برای فعالیتهای بینالمللیتان به درد شما میخورد.
فاطمهی سلطانی:)
امروزِ ما با یک ملاقات شروع شد☺️ تصمیم گرفتیم برویم ملاقات یک خانواده سوری برای تبریک تولد نوزادشان
#سفرنامه
در نگاه اول شاید فکر کنید
عجب جایی، عجب خانهای، خوش به حالشان!
باید یادآور شوم که هیچوقت، هیچ چیز را از روی ظاهر قضاوت نکنید.
چون اول اینکه اینجا ورودی خانه همسایه بود
دوم اینکه در زینبیه همه خانهها این شکلی نیستند؛
و نکته سوم، حتی اگر ورودی خانه اینگونه باشد داخل خانه و سبک زندگیشان در تعریف اقتصادی ایران ضعیف شاید هم خیلی ضعیف است، اما در اینجا کاملا پذیرفته شده و خیلی هم خوب است!
#سِحر_سوریه #روایت_ششم #سفرنامه
فاطمهی سلطانی:)
#سفرنامه در نگاه اول شاید فکر کنید عجب جایی، عجب خانهای، خوش به حالشان! باید یادآور شوم که هیچوق
#سفرنامه
قبل از ظهر به سمت خانهی مورد نظر راهمیافتیم، در طول مسیر به خیابانها نگاهمیکنم، به مردمی که در رفت و آمدند به خانههایی که هنوز جای گلوله برجانشان هست،
اگر حضور گرم این مردم نبود این خانهها خرابهای بیش نبودند، البته فکر میکنم حس وطن دوستی است که این مردم را به این خانهها برگردانده.
پس ازاین گزاره نتیجه میگیرم این مردم وطن دوست اگر نبودند این خانهها همانطور زخمی جان میدادند اما حالا با گرمای زندگی دارند زندهمیشوند، به گمانم حتی به جوانه زدن هم فکر کردهاند...
سرکوچه از تاکسی پیاده میشویم، راستی اینجا کرایهی تاکسیها خیلی گران است، راننده میگوید بخاطر گرانی بنزین کرایهها هم گران هستند، مثلا از حرم تا فرودگاه به پول ما ۷۰۰ هزارتومن کرایه میگیرند!
میرسیم به در خانه، پدر خانه به استقبالمان میآید و مارا به داخل دعوت میکند، منظور از داخل خانهی حیاط دار نیستها، خانهای در طبقه سوم یا چهارم است بدون آسانسور
با پلههای کوتاه، در پاگردهایش جا پنجرهایهای بزرگی تعبیه شده، اما نه از چهارچوب پنجره خبری هست نه از شیشه، همینطور رها شده انگار یادشان رفته این مستطیل بزرگ را باچیزی بپوشانند؛
شایدهم در بطن زندگی سوری اصلا در اولویت نیست که بخواهند به فکرش باشند!
در نگاه جامعه شناسی شما نباید پیشفرض ذهنی یا قضاوتی داشته باشید، یعنی با دیدن این شرایط نباید بگویید "وای بیچاره ها چیکارمیکنن، طفلیها، یا چقدر اینا بدبختن!!!"
باید فقط ببینید و منتظر اتفاق بعدی باشید، شاید در این زندگی که شما اینگونه تعریفش میکنید آنها دارند نهایت خوشبختی را تجربه میکنند، یا در فرهنگ آنها این شرایط یعنی شما در وضعیت مطلوبی به سرمیبرید.
🍃#ادامه_دارد
#سِحر_سوریه #روایت_ششم #سفرنامه
#سفرنامه
بالاخره به طبقه موردنظر میرسیم؛
اولین مواردی که خیلی برایم جذاب به نظر میرسند
✳️ پردهای است که جلوی در کشیدهاند تا وقتی در باز میشود فرد بیرون از خانه به داخل خانه دید نداشته باشد.
✳️ با نوزادشان به استقبال ما آمدهاند!
مادر خانه به همراه دو دخترش با مادربزرگِ نوزاد به بغل منتظر ورود ما هستند و به گرمی از ما استقبال میکنند.
✳️ در بدو ورود به خانه اول وارد حال میشویم، اندازهاش متعجبم میکند!
اندازه حالشان چیزی حدود ۲ در ۳ متر بود؛
سعی میکنم عینک جامعه شناسیام را روی چشمانم نگهدارم و خیلیعادی بروم به سمت اتاق پذیراییشان، اینجا بیشتر متعجبم میکند، شاید اگر با نگاه فاطمهی معمولی وارد اینجا شده بودم همان اول میفهمیدند ماجرا از چه قرار است و شاید احساس شرم میکردند...
اما الان خیلی عادی از کنار این موضوع که اتاق پذیراییشان کلا ۹ متر است، با یک لامپ که روشن نیست چون اینجا در روز چند ساعت بیشتر برق ندارند،
با یک بخاری گازوئیلی که خاموش است چون هزینه گازوئیل هم بالاست؛ حتی با وجود یک نوزاد درخانه و هوای نسبتا سرد بازهم خاموش است، احتمالا به این شرایط عادت کردهاند و مشکلی هم ندارند.
میگذرم و سعی میکنم به ارتباط بین خودم و اعضای خانه فکر کنم.
ما با خودشان میشویم یازده نفر، برای دو نفر صندلی کمبود که خیلی عادی صندلی پلاستیکی قهوهای رنگی آوردند و مشکل را حل کردند!
این حجم از نگاه ساده به حل مسأله بدون احساس شرم یا خجالت از هرکجا که آمده برای من خیلی دلچسب است.
راستی این شرایط زندگی که برایتان گفتم در تعریف مردم زینبیه سطح متوسط رو به بالا دارد.
.
بگذریم؛
اسم نوزادشان را میپرسم میگویند اسمش "جوری" است. به معنی گل قرمز، یکی از همراهان ما که کمی فارسی بلد است چندبار تکرار میکند گل قرمزی و بلند میخندد، یاد برنامههای عمو پورنگ میافتم که میگفت سه بار بگو قوری گل قرمزی...
.
🍃#ادامه_دارد
#سِحر_سوریه #روایت_ششم #سفرنامه
#سفرنامه
وقت خداحافظی، عبارت سوریاش را یادم میآید و با گفتن "معالسلام" خداحافظی میکنم و به سمت جدید ترین تجربه زندگیام میروم.
عجیب است اصلا استرس ندارم، هیجانهم همینطور...
شاید چون نگاهم به این تجربه نگاه عادی نیست، بیشتر تکلیف است برای مدرسه عکاسبانو در برابر هرکس که میشناسم حتی اگر اهل زینبیه باشند..
اولین تجربهی آموزش عکاسی با موبایل به زبان عربی!
.
قبل از کلاس، کمی در مسیر عکاسی میکنم؛ سرکلاس هنرجوها(به زبان سوری طلاب) با دیدن عکسها میگویند اینجا کجای زینبیه است!!!
بعد میگویند ما عمرا همچین عکسهایی بگیریم، میگویم صَبِر خودم درستتان میکنم:))
.
🍃#ادامه_دارد
#سِحر_سوریه #روایت_ششم #سفرنامه
اینجا مغازهدارها میوههارا انبار نمیکنند!
از هر میوه کمی موجود میکنند که تا فردا نماند که خراب شود، هیچکس هم میوههارا زیاد نمیخرد، به گمانم بخاطر کمبود برق خیلیها یخچال ندارند تا میوههارا تازه نگهدارند و یکی از دلایلش میتواند همین باشد.
.
عکس "بشاراسد" رییس جمهور سوریه هم به وفور در همهجای شهر دیده میشود. حتی در میوهفروشی!
#سفرنامه
از کلاسمان نمیتوانم خاطرهای بگویم؛ چون بیشتر بحث تخصصی عکاسی است،
اما آنهایی که هنرجوی مدرسه عکاسبانوی ما بودند میدانند اولین قانون اساسی در عکاسی این است که عکس کج نگیریم؛
حتی اگر علم عکاسی با موبایل را درکشور دیگر خواستیم آموزش دهیم هم این قانون سرجایش است!!
.
درسفرهای قبلی از اینکه میدیدم مردم از حرمها و مکانهای تاریخی عکس کج میگیرند خیلی حرص میخوردم اما حالا در مقام مربی میتوانستم بهشان توضیح دهم که چرا نباید عکس کج گرفت!
این یکی بیشتراز همه مباحث دیگر بهمن چسبید، شاید بخاطر حرصهایی بود که خورده بودم!
خوشحالم حداقل هنرجوهای ما دیگر عکس کج نمیگیرند:)
.
به امید تربیت نیروهای رسانهای قوی در برابر دشمن مشترکمان.
#سِحر_سوریه #روایت_هفتم #روایت
این چند روز سخت درگیر کار هستیم، هروقت فرصت کنم براتون ادامه سفرنامه رو میگم.
فاطمهی سلطانی:)
امروز هوا برای عکاسی عالی بود☺️
این عکس هیچ ادیتی نداره؛ هوا همینقدر تمیز بود.
البته فکر نکنید هرروز اینجوریه😁
چون سرده و اینجا مازوت میسوزونن(گازوئیل) هوا وقت فصل سرد بیشتر کثیف و سیاهه...
دیشب بارون مفصلی اومده بود و صبحش ما مهمون چند ساعتهی این هوا بودیم.
دعای امروز:
خدایا کار ما را به قدر خودت بپذیر نه به اندازه ما. 🍃
#دعا