eitaa logo
فاطمه‌ی سلطانی:)
29.2هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
141 ویدیو
262 فایل
🌱 مادرِ کارآفرین؛ دبیر‌جامعه‌شناسی بنیان‌گذار مدرسه رسانه‌‌ای فرهنگی عکاس‌بانو و گروه جهادی‌‌ سَیَلان لینک ناشناس؛ https://gkite.ir/es/10366055 هرسوالی داشتی ازم بپرس؛ @adm_fatemeyesoltaniii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای امروز؛ خدایا جامعه‌ی‌ مارو از بی‌بصیرتی حفظ کن...🌱 🌱 @fatemeyesoltanii
قصه‌ی پر غصه... شب آخری بود که زینبیه بودم و فردا صبح زودش قرار بود بریم حسیاء... 🌱 @fatemeyesoltanii
حسیاء شهرک صنعتی‌ای بود که بخشی از شیعیان فوعه کفریا که از شهرشون آواره شدن. اونجا پناهنده شدن ... رفته بودیم برای آموزش عکاسی و کار رسانه و چندتا خرد و کار دیگه 🌱 @fatemeyesoltanii
من ۴ ماهه بودم که رفتم؛ شب اولی که اونجا بودم فقط یه پیام برای خودم نوشتم و فرستادم؛ هیچوقت تا حالا انقدر دنیا برام سخت نبوده... 🌱 @fatemeyesoltanii
تعداد زیادی خانواده تو خونه های کوچیک چسبیده بهم بدون آب و گاز و... امکانات اولیه 😢 برق هم به لطف شهرک صنعتی بودن داشت... تو اون گرما خیلی از خونه‌ها پنکه هم نداشتن. جنس ساختمان‌های لعنتی بتن بود و خونه‌ها تو فصل گرما گرمممممممم و تو فصل سرما سررررررررر 🌱 @fatemeyesoltanii
و ساختمان‌ها همینجوری کنار هم ردیف شده بودند.... اهالی حسیا قرار بود ۷ ماه اینجا باشن اما ۷ سال بود که زمین‌گیر همینجا شده بودند... ۷ سال تو گرما و سرما... تو این بی امکاناتی محض... وقتی میگم گرما و سرما فراتر از حد تصورتون که تا حالا تجربه کردین رو تصور کنین.... 🌱 @fatemeyesoltanii
ولی امید زنده بود... امید داشتند... خاک حساء برای کشاورزی اصلا مناسب نیست؛ اهالی از جای دیگه خاک آوردند و جلوی خونشون باغچه‌های خونگی درست کردند... امید... چیزی که باعث می‌شه بدترین شرایط رو تحمل کنی... مثلاً من امید داشتم که یک هفته‌ی دیگه برمی‌گردم... کلمه‌ی امید رو خوب تو ذهنتون نگه دارید آخر داستان باهاش کار داریم... 🌱 @fatemeyesoltanii
با وجود همه‌ی سختی‌هایی که یک هزارمش رو نمی‌شه روایت کرد... نمی‌شه درکش کرد... نمی‌شه فهمیدش... همچنان زندگی در جریان بود... 🌱 @fatemeyesoltanii
شیعه بودن... عید غدیر هم مراسمی مفصلی گرفتند و اطعام کردند؛ تو اون شرایط سخت همینقدر امیدوار بودند، بنظرم چون به ازای نداشتن امکانات یه حداقل امنیتی داشتن... یه سرپناه... 🌱 @fatemeyesoltanii
اما یکی از شاگردهام... اون هم ماه چهارم بارداریش بود... اسمش زینب بود؛ روز آخر که نتونست بیاد کلاس، رفتیم خونشون، بین همه خونه ها خونش خیلی بوی تازگی میداد؛ بوی نو عروس و داماد... بوی زندگی تازه... ۹ ماه بود عروسی کرده بودند با همه‌ی ذوق و شوقش خونشون رو چیده بود... به اون خونه‌ی بتنی جان داده بود انگاری... عکس من و شاگردهام دیوار خونه‌ی زینب‌اینا و من و زینب... 🌱 @fatemeyesoltanii
عروسانه و خوش سلیقه برامون آب پرتقال آورد؛ نهایت خانومانگی و به روز بودنش رو به نمایش گذاشت؛ تازه ازدواج کردند تازه خونه و زندگی ساختن برای خودشون دارن صاحب فرزند میشن زیر سایه‌ی اندک امنیتی که دارن... بدون امکانات در یک جای سخت و بی روح... اما خدا رو شکر که اندک امنیتی دارن و میتونن شب راحت سرشون رو رو زمین بذارن... امنیت‌.. پی‌نوشت؛ دقت کنین👆 فرش خونشون زیرانداز حصیر پلاستیکی بود... 🌱 @fatemeyesoltanii