سلام
🌹موضوع
1-اهمیت دشمن شناسی
2-انواع دشمنان در قرآن
3-علل و هدف دشمنی
4-روش ها و برنامه های و دام دشمن
5-وظیه ما در قبال دشمن؟
https://eitaa.com/fatemi5/1563
اى عمه بیا تا که غریبانه بگرییم
دور از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم
پژمرده گل روى تو از تابش خورشید
در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم
لبریز شد اى عمه دگر کاسه صبرم
بر حال تو و این دل ویرانه بگرییم
نومید ز دیدار پدر گشته دل من
بنشین به کنارم، پریشانه بگرییم
گردیم چون پروانه به گرد سر معشوق
چون شمع در این گوشه کاشانه بگرییم
این عقده مرا مى کشد اى عمه که باید
پیش نظر مردم بیگانه بگرییم
@fatemi222
🔸السلام علیک یا اباعبدالله🔸
"شب چهارم شهادت (طفلان حضرت زینب)
جان به کف مست طواف قبله ی مادر شدند
نعره ی یاهو به لب آیینه ی حیدر شدند
بوی عطر فاطمه در خیمه ها پیچیده شد
در تجلی آیه آیه یاس پیغمبر شدند
از لب دریای وحدت آب حق نوشیده اند
غرق ذات بی مثال حضرت داور شدند
لا فتی الا علی بر لب شعار شیرهاست
تیغ کج در کف شبیه ساقی کوثر شدند
میمنه تا میسره از تیغ آن ها خونی است
یک تنه خون خدا را یاور و لشگر شدند
سنگ باران رسم کوفی های بی غیرت شده
از هجومسنگ و تیر و نیزه ها پر پر شدند
تن میان خاک و خون و سر به روی نیزه ها
پای دلبر جای دل سر داده و بی سر شدند
پیکر شیران زمین افتاد و مادر غرق آه
کرکسان آماده ی غارت گری در قتلگاه
اربن اربا ، تشنه لب ، از خون دل صورت خضاب
سایبان پیکر آن ها نشد جز آفتاب
شاخه های یاس و نعل اسب کوفی ها کجا؟
یاس های زینب و مهمان شدن بر نیزه ها
پیکر آن ها به روی یک عبا آمد حرم
سر جدا و پیکر آن ها جدا آمد حرم
تا برادر را خجل دید و شکسته درحرم
از درون خیمه بیرون سر نیاورد از کرم
معنی تام خودش را عشق اینجا دید و بس
کی بفهمد عشق زینب را دل هر خار و خس
#سجاد_احمدیان
@fatemi222
✋فرستادن فرزندان به میدان:
🔹هنگامی که حضرت ابراهیم (علیه السلام) خواست اسماعیل را برای قربانی به همراه خود ببرد،به مادر او هاجر ، فرمود: فرزندت را زینت کن که او را به میهمانی دوست برم.
🔹پس از آنکه او را برد و با خطاب «وفدیناه بذبح عظیم» او را به ذبحی بزرگ باز خریدیم، او را از ذبح شدن نگهداری نمود، اسماعیل را به نزد مادرش بر گردانید هنگامی که هاجر چشمش به گلوی فرزند که از اثر کارد قرمز شده بود افتاد، بی اختیار غش کردو بر زمین افتاد.
🔹و بنا بر روایتی ، بیش از سه روز زنده نماند با اینکه اسماعیل هنوز سالم وزنده بود.
🔹ببین تفاوت از کجا تا به کجاست .
حضرت زینب علیها سلام لباس نو بر تن عون و محمد کرد به چشمانشان سرمه کشید اومد خدمت داداش
الا ای آسمان عشق بنگر اختر خود را
بلا گردان اصغر کن دو طفل خواهر خود را
بیا و بر مگردان این کفن پو شان زینب را
که نزد فاطمه بالا بگیرد او سر خود را
هر طوری بود ابی عبد الله (علیه السلام) را راضی کرد .
رفتند میدان جنگ نمایانی کردند تا اینکه به شهادت رسیدند .
اما نکته جانسوز این ماجرا اینه وقتی ابی عبد الله (علیه السلام) بدنهای نازنین بچه هارا به سمت خیمه ها آورد هر چه نگاه کرد دید زینب برا استقبال نیامد .
آخه این زینب همون زینبیه که تا علی اکبر روی زمین افتاد سراسیمه از خیمهها خارج شد فریاد مىکشید: «واحَبِیباه، یَابْنَ أُخَیَّاه ای پسر برادرم وَ جَاءَتْ فَأَکَبَّتْ عَلَیْهِ با عجله آمد و خود را روى پیکر على اکبر انداخت.
اما اونجا هر چه حسین انتظار کشید دید زینب حتی از خیمه بیرون هم نیومد نکنه یه وقت داداشش شر منده بشه.
هر دل که به عشق، مبتلایش کردند
آئینه ی رحمت خدایش کردند
آن را که سعادت و شرف بخشیدند
با عشق حسین آشنایش کردند
@fatemi222
منبرک فاطمی
🔰 #فیش_روضه شب پنجم محرم🔰
#فیش_روضه شب پنجم محرم👆
روح والای عبادت به ظهور آمده بود
یا که عبدالله در جبهه نور آمده بود
کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر
یازده لیله قدرش به حضور آمده بود
یازده عید به ابروی هلالیش هلال
تا به قربانگه جانان به سرور آمده بود
یازده برگ، گل یاس حسن بیش نداشت
که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود
یوسف دیگری از آل علی کز رخ او
چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود
باغبان در ورق چهره گرمازده اش
گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود
صورتش صفحه برجسته قرآن کریم
صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود
بی کلاه و کمر از خیمه به صحرا رو کرد
بس که از تاب تجلی به سرور آمده بود
قتلگه طور و حسین بن علی همچو کلیم
به تماشای کلیم الله و طور آمده بود
لَن تَرانی نشنید از اَرِنی گفتن خویش
پاسخش چون ز خداوند غفور آمده بود
به طواف حرم عشق ز آغوش حرم
دل ز جان شسته به شیدایی و شور آمده بود
طفل نوخاسته و خاسته از جان و جهان
آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود
عجب از این همه مستی چو برادر را دید
که چه ها بر سرش از سم ستور آمده بود
قتلگه طور و حسین بن علی هم چو کلیم
به تماشای کلیم الله و طور آمده بود
این یک آیینه حُسن آن دگر آیینه لطف
زین دو آیینه روان چشمه نور آمده بود
سر این آینه، آن آینه بر سینه گرفت
زآن سر و سینه محبت به ظهور آمده بود
بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق دریغ
نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود
@fatemi222
🌸🍃﷽🌸🍃
✋ #وقف_با_رویکرد_عزاداری
✍ ایام عزا و سوگواری حضرت سید الشهدا علیه السلام و هفته امر به معروف و نهی از منکر
👌در روایت است که امام حسین علیه السلام فرمودند: اَيُّهَا النّاسُ نافِسوا فِى المَکارِمِ وَ سارِعوا فِى المَغانِمِ. اى مردم در خوبىها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره گرفتن از فرصتها شتاب نمایید. (بحارالأنوار، ج 75، ص 121)
🔹يكي از فرصت هايي كه براي مومنين قرار داده شده وقف است و باتوجه به سوالاتی که در ایام عزای سالار و سرور شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام داریم نکاتی عرض می شود:
1⃣👈وقف آن است كه انسان مالي را بصورت مخصوص به موارد و مصارف معيني مثل مسجد، مدرسه، حرمهاي معصومين عليهمالسلام، مجالس عزاي سيد الشهداء عليه السلام يا فقرا....اختصاص دهد، البته وقف اختصاص به موارد فردي ندارد بلكه افرادي بايكديگر هم مي توانند چيزي را وقف كنند و همه از اين ثواب بهره ببرند .
2⃣👈اگر كسي چيزي را وقف كند از ملك او خارج ميشود و خود او و دیگران نمی توانند آن را ببخشند یا بفروشند یا حتی جهت و مصرف وقف راتغییر دهند البته در مواردی نادر مثل خرابی وقف با شرایط خاصی که دارد تغيير و فروش وقف جايز است كه براي اگاهي از شرايط و احكامش با كارشناس مسائل ديني مشورت شود.
3⃣👈بيرونبردن اموالي كه مخصوص مسجد يا حسينيه يا مكان ديگري است حتيبرايمدت كوتاه حرام است.
خداوند متعال به همه ما توفيق كارهاي خير را عنايت فرمايد به بركت صلوات بر محمد و آل محمد.
(تحریر الوسیله امام ،ج ،2 م 3 و 4 ،ص60 – استفتائات مقام معظم رهبری س 1995و1998ص489 هدایه العباد آیت الله صافی ج2 ص180هدایه العبادآیتاللهگلپایکانی ج2 ص140و آیت الله اراکی توضیح المسائل مراجع ج2 ذیل مساله 2677(
@fatemi222
﷽▬
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🍂🍃
🌸
شرایط #امر _به معروف و #نهی_از_منکر
✅ #چند چیز شرط👌 است در واجب بودن امر به معروف و نهی از منکر
1⃣👈آن که کسی که میخواهد امر☝️و نهی ⛔️ کند، بداند که آنچه شخص مکلف بجا نمیآورد #واجب👌است بجا آورد و آنچه بجا میآورد باید ترک کند. و بر کسی که معروف و منکر را نمیداند واجب نیست.
2⃣👈 آن که #احتمال بدهد #امر و #نهی او تأثیر میکند، پس اگر بداند اثر نمیکند واجب نیست.
3⃣👈 آن که بداند شخص معصیت کار بنا دارد که #معصیت خود را #تکرار کند، پس اگر #بداند یا #گمان کند یا #احتمال صحیح بدهد که تکرار نمیکند واجب نیست.
4⃣👈آن که در امر و نهی #مفسدهای نباشد، پس اگر بداند یا گمان کند که اگر #امر یا #نهی کند #ضرر_جانی یا #عِرضی و #آبرویی یا #مالی💰 قابل توجه به او میرسد #واجب نیست، بلکه اگر احتمال صحیح بدهد که از آن ترس ضررهای مذکور را پیدا کند واجب نیست بلکه اگر بترسد که #ضرری متوجّه متعلقان او میشود واجب نیست، بلکه با احتمال وقوع ضرر جانی یا عِرضی و آبرویی یا مالی موجب حَرَج بر بعضی مؤمنین، واجب نمیشود بلکه در بسیاری از موارد حرام است.
📗#منبع
۱. ملحقات رساله امام خمینی با حاشیه آیات عظام: (فاضل) لنکرانی و (نوری) همدانی
بخش امر به معروف
۲. سایت هدانا
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
@fatemi222
شاید قاسم شب عاشورا با برادر اینگونه گفته باشد: عبدالله بیا صحنه ای را یادآوری کنم، اون لحظه ای که
طشت جلوی بابام بود، خون از دهان مبارک، اشک از چشمان بابام می ریخت، من کنار بابام بودم، سراسیمه عموم
ابی عبدالله کنار بابام نشست، بابام تا چشمش به عمو افتاد، هر دو تا با هم گریه کردند، جمله ی بابام را یادم نمی
ره، عمو گریه کرد، فرمود: غارت زده به اونی نمی گند که مالش را بردند، غارت زده به اونی می گند که برادری به خوبی
تو را از دست می ده، بعد بابام گفت: حسین جان ! این طور گریه نکن، من غریب نیستم، الان تو و برادرم و خواهرم
کنارم هستید، غریب تویی، تویی که بین دو نهر آب ناله می زنی، کسی به فریادت نمی رسه، عموم گریه کرد، بعد
چشمای بی رمقش را بابام گردوند، تا رسید به من، دست من را گذاشت تو دست عمو حسین (علیه السّلام)، فرمود:
این دو تا بچه تحویل خودت، سفارش ما را بابامون به عمو کرد … . اما من موندم فردا عموم می خواد سفارش زن و
بچه اش رو به کی کنه؟
بیاد آن لحظه ای که قاسم از روی اسب افتاد ، صدا زد : یا عمّاه ادرکنی 1 ،عزیز فاطمه با عجله به سوی قاسم حرکت کرد ببیند دشمن دورش را محاصره کرده ، می خواهند سرش را از بدن جدا کنند . اما وقتی دیدند ابا عبدالله آمد همه فرار کردند، بدن قاسم زیر سم اسبها قرار گرفت همین که غبارها نشست . دیدند ابی عبدالله سر قاسم را به دامن گرفته ، دیگر لحظات آخر قاسم است از شدت درد پاهایش را به زمین می کوبد ، در همین حال فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد . بدن غرق به خون قاسم را بغل کرد به خیمه آورد کنار بدن جوانش علی اکبر گذاشت ، همه صدا بزنید حسین .
@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@
منم قاسم حسن را نور عینم برادر زاده مولا حسینم
منم قاسم ز آل مصطفایم فروغ دیدگان مجتبایم
اگر چه خسته جان و تشنه کامم کجا من دست بردار از امامم
عمو بده دیگر اذن جهادم که افتاد است شوری در نهادم
نمی خواهم دگر این زندگانی به امید شهادت سخت شادم
همی خواهم چو اکبر کشته گردم چه می شد می رسیدم بر مرادم
میان این همه آشوب و نیزه و شمشیر مرا ببخش اگر مثل لاله وا شده ام
به خاک خیمه گه آرام بگذاریدم مر ا که زیر سم اسب نخ نما شده ام
چند نکته در میدان رفتن حضرت قاسم قابل تأمل است:
1- مرحوم محدّث قمّى در نفسالمهموم نقل مىکند:
(جَعَلا یَبْکیانِ حَتّى غُشِىَ عَلَیهِما)؛
«هر دو آنقدر گریه کردند که هر دو بیهوش شدند»! ما در وداع هیچ شهیدى از شهداى کربلا این حال را از امام (علیه السلام) نمىبینیم!!(1)و این از مختصات این مظلوم است.
2- امام علیه السلام به قاسم فرمود:
یابن اخی انت من اخی علامه و ارید ان تبقی لِاَتسلی بک.
وجود تو موجب تسلی دل من است. را ستی چه مقام با عظمتی است که در سن سیزده سالگی باعث آرامش دل عموست. (2)
3- نحوه آمدن اما حسین علیه السلام بر بالین او:
فَجَلَّى الْحُسَیْنُ علیه السلام کَمَا یُجَلِّی الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَیْثٍ أُغْضِبَ
حسین علیه السلام که فریاد برادرزادهاش را شنید مانند باز شکارى خود را ببالین وى رسانیده و چون شیر ژیانى شمشیر کشیده بقاتل وى حمله کرد.
4- قضایاى کربلا قضایاى روشنى است و سراسر این قضایا هم افتخارآمیز است، ولى ما آمدهایم چهره این حادثه تابناک تاریخى را تا این مقدار مُشوَّه کردهایم! بزرگترین خیانتها را ما به امام حسین علیه السلام کردهایم. ما آمده ایم قاسمى درست کرده ایم که آرزویش فقط دامادى بوده، آرزوى عمویش هم دامادى او بوده است. این را شما مقایسه کنید با قاسمى که در تاریخ بوده است.
تا لاله گون شود کفنم بیشتر زدند از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند
قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود گفتم که زاده ی حسنم بیشتر زدند
این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند
می خواستند از نظر عمق زخم ها پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند
تا تنهایی عمو رو دید اومد
اجازه میدان بگیره امام دستهایش را به گردن قاسم انداخت ، آنقدر گریه کردند که هر دو بیهوش شدند. امام علیه السلام به قاسم فرمود:
یابن اخی انت من اخی علامه و ارید ان تبقی لِاَتسلی بک.
ای پسر برادرم تو یادگار برادرمنی وجود تو موجب تسلی دل من است.
«فَلَمْ یَزَلْ یُقَبِّلُ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ حَتَّى أذِنَ لَه»
اینقدردستو پای عمو را بوسید تا عمو را راضی کرد رفت میدان اما:
امان زلحضه آخر که دست و پا میزد
عموی بی کس خود را فقط صدا می زد
هنوز زنده بود که اون نانجیب می خواست سر از بدنش جدا کنه .
فَجَلَّى الْحُسَیْنُ علیه السلام کَمَا یُجَلِّی الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَیْثٍ أُغْضِبَ
حسین علیه السلام که فریاد برادرزادهاش را شنید مانند باز شکارى خود را ببالین وى رسانیده و چون شیر ژیانى شمشیر کشیده بقاتل وى حمله کرد. بعضی از شهدا همان یک دفعه آقا را صدا می زدند اما این ناز دانه با اینکه ابی عبد الله علیه السلام بالای سرش تشریف داشتند مکرر صدا می زد یا عماه ، و پاشنه پایش را حرکت می داد.
امان زتشنگی و پا کشیدنش بر خاک
که مُهر داغ دلش را به کربلا می زد
عجیب نیست که قدش ، چون قد آقا شد
زبس که بر بدنش خصم، نیزه جا میکرد
هر آنکه بود در آنجا تن یتیمش را
به روی خاک زمین یا کشید یا می زد
منبرک فاطمی
احکام مرتبط با صرفه جویی و... @fatemi222
آقای خامنه ای! بگویید دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند
▪️در یکی از روزهای سال 1362 ، زمانی آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور وقت ، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستور خارج می شد ، در مسیر حرکتش تا خودرو ، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد.
صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.ٰ» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم».
رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست».
▪️لحظاتی پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید ، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد. رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت :« اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود ، با هیجان و به ترکی گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اردبیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
مرحمت گفت: « آقا جان! من از ادربیل آمدم تا این جا که یک خواهشی از شما بکنم.» رییس جمهور عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرد و گفت: « بگو پسرم. چه خواهشی؟»
-آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم(ع) نخوانند!
-چرا پسرم؟
▪️مرحمت به یک باره بغضش ترکید و سرش را پایی انداخت و با کلماتی بریده بریده گفت: « آقا جان ! حضرت قاسم(ع) 13 ساله بود که امام حسین(ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم . هر چه التماسش میکنم،میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم(ع) را چرا می خوانند؟ » حالا دیگر شانه های مرحمت آشکارا می لرزید. رییس جمهور دلش لرزید. دستش را دوباره روی شانه مرحمت گذاشت و گفت:« پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است» مرحمت هیچی نگفت. فقط گریه کرد و حالا هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش می رسید.
رییس جمهور مرحمت را جلو کشید و در آغوش گرفت و رو به سرتیم محافظانش کرد و گفت :« آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ... تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است. هر کاری دارد راه بیاندازید. هر کجا هم خودش خواست ببریدش.بعد هم یک ترتیبی هم بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل. نتیجه را هم به من بگویید»
آقای خامنه ای خم شد ، صورت خیس از اشک مرحمت را بوسید و گفت : « ما را دعا کن پسرم. درس و مدرسه را هم فراموش نکن. سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان» و...
▪️کمتر از سه روز بعد ، فرمانده سپاه اردبیل ، مرحمت را خوشحال و خندان دید که با حکمی پیشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. می توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولی مطمئن بود که می رود و این بار از خود امام خمینی حکم می آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در لیست بسیجیان لشکر 31 عاشورا.
@fatemi222
سلام ما به حسین و علی اصغر او
امیر عشق که گهواره بود سنگر او
رضیع داده خدایش، نشان سربازی
صغیر برهمه پیدا، مقام اکبر او
شکفت لاله ی عصمت به روی دوش حسین
چو تیر حرمله آمد به سوی حنجر او
مجال گریه نبودش که خنده کرد علی
حسین، مات از حالِ گریه آور او
گرفت خونش و بر اوج آسمان پاشید
که پیک تسلیت آمد زپیک داور او
کنار خیمه به خاکش سپرد و امضاء شد
کتاب سرخ شهادت به خون اصغر او
اگر چه پیکراو را به خاک پوشیدند
به شهر کوفه سرش را به نیزه ها دیدند
سید رضا مؤید