eitaa logo
نفوس مطمئنه
521 دنبال‌کننده
955 عکس
620 ویدیو
92 فایل
🌸🍃﷽🍃🌸 تقدیم به روح همه شهدا خصوصا شهید فاطمی رفاقت با شهدا https://eitaa.com/fatemi48/279 داستانهای شهدا https://eitaa.com/fatemi48/280 روایتگری https://eitaa.com/fatemi48/979 @a_f_133
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆وقتی یک از مذاکره می‌گوید.. 🌹شهید همت: با کفر سرمیز مذاکره نشستن خصلت قاسطین و ناکثین و مارقین است؛ نه خصلت مؤمنین و متقین 📆۱۷اسفند، سالروز شهادت محمدابراهیم همت 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
@BayaneNab-گِله امام زمان به شهید سید اسد الله مدنی.pdf
194.2K
🌷سیره شهدا🌷 🔺موضوع 👇👇🔺 🔖 امام زمان به شهید سید اسد الله مدنی 🔖 🌷 یک شب در نجف پشت شهید مدنی نماز خواندنم. وقتی مسجد خلوت شد، دیدم شروع کرد به گریه کردن . . . 📎 📎 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سردار سلیمانی: شهید همت سوار بر موتور -نه سوار بر بنز ضدگلوله- به صورت ناشناس به شهادت رسید و تا ساعتها کسی نمیدانست او همت است... ♦️امروز سالگرد شهادت محمدابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) هست 🕊شادی روحشان صلوات 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️ حاوی صحنه دلخراش 😔شهید مدافع حرم که در حین احوالپرسی‌ تصـــــویری با پدر ومادر خــــودش از ناحیه سر هدف گلوله تک تیرانداز داعشی می شود. ❤️شهدا شرمنده ایم ✾•🌿🌺🌿•✾🆔 @fatemi222
✳️ چرا سلام کردی؟! 🔻 آخرین بار که آمده بود، شب ساعت ۱۱ بود که قدم می‌زدیم. یک مرد ناشناسی بود که نه من او را می‌شناختم و نه مصطفی. یک دفعه سلام کرد؛ یارو یک دفعه جا خورد گفت علیکم السلام، سریع جواب سلام داد و رفت. بعد گفتم مصطفی چرا سلام کردی؟ برگشت گفت: حدیث داریم در آخرالزمان مردمی که همدیگر را نمی‌شناسند به هم سلام نمی‌کنند. گفتم بگذار سلام کنم تا جزو این مردم نباشم. 📚 از کتاب | جستاری علمی دربارهٔ سیرهٔ تربیتی شهید مدافع حرم سید مصطفی صدرزاده https://eitaa.com/fatemi222/12485
✋فهرست احکام‌ روزه 🌸🍃﷽🍃🌸 ✋احکام عددی روزه 🔺وقت نيت روزه سه گونه است https://eitaa.com/ahkam31/830 🔺روزه بر ۱۱ گروه واجب نیست https://eitaa.com/ahkam31/829 🔺هشت مورد فقط باید قضاشود https://eitaa.com/ahkam31/835 🔺شش فرق نماز و روزه https://eitaa.com/ahkam31/834 🔺سه مورد روزه باطله ولی نباید خورد https://eitaa.com/ahkam31/833 🔺پنج نوع افطار https://eitaa.com/ahkam31/832 🔺هشت نوع روزه واجب https://eitaa.com/ahkam31/831 🔺سه نوع غسل‏ هاى واجب در رابطه با نماز و روزه‏ https://eitaa.com/ahkam31/837 🔺سه نوع كفاره مبطلات روزه‏ https://eitaa.com/ahkam31/838 🔺نه باطل کننده روزه😂 https://eitaa.com/ahkam31/841 🔺 احکام عددی روزه https://eitaa.com/ahkam31/836 🔻احکام روزه https://eitaa.com/fatemi222/5273 🔻فطریه https://eitaa.com/fatemi222/3147 🔺مبطلات روزه https://eitaa.com/ahkam31/379 🔺مباحث پزشکی و روزه https://eitaa.com/ahkam31/380 🔺ترک روزه https://eitaa.com/ahkam31/382 🔺سکوت حرام https://eitaa.com/ahkam31/770 ✅احکام بانوان در ماه مبارک رمضان https://eitaa.com/ahkam31/855 ✅رساله ماه مبارک https://eitaa.com/ahkam31/874
🎐 | 🏷غایت خلقت جهان،پرورش انسانهایی است که دربرابر شدائد بر هرچه ترس و شک وتردید وتعلق است غلبه کنند و حسینی شوند. 🎐 نشر دهید و همراه ما باشید 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
در آستانه ماه مبارک رمضان سیر شهدا در قرآن را ببینیم چطوری بوده است👇👇
انس با قرآن تا آخرین لحظه زندگی در سیره شهید علی ماهانی در شب عملیات والفجر ۳، موقع عبور از میدان مین، پای علی آقا رفت روی مین و از مچ قطع شد. چند نفر را گذاشتم تا ایشان را به عقب منتقل کنند. امدادگر ها می گفتند: نگذاشت به عقب منتقلش کنیم. می گفت: بچه هایی که حالشان بد است را منتقل کنید. به زور تا آخر میدان مین آوردیمش. وقتی زمین گذاشتیمش با آرامشی عجیب قرآنش را از جیبش در آورد و شروع به تلاوت قرآن کرد. راوی: حمید شفیعی کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، ✋شهدا و قرآن https://eitaa.com/fatemi48/280
شهید صیاد شیرازی برای ایجاد صمیمیت با فرزندان از قرآن کمک میگرفت بابا اخلاقش خیلی جدی و محترمانه بود. از آن طرف هم همیشه سرش شلوغ بود. همین باعث شده بود که رابطه مان مثل خیلی از پدر و دخترها نشود. خودش هم این را متوجه شده بود. یک صدا روز صدایم کرد. رفتم توی اتاقش. جلوی پایم بلند شد. خیلی سرخ شدم. گفت: مریم جان! از فردا بعد از نماز صبح به مدت ۴۵ دقیقه می نشینیم و با هم صحبت می کنیم. چهل و پنج دقیقه اش عجبیب نبود. در طی این مدت به برنامه مریزی های دقیقه ای اش عادت کرده بود. گفتم: درباره چه موضوعی؟ گفت: در هر موضوعی که دلت بخواهد. صبح وقتی رفتم اتاقش. بابا سوره عصر را خواند و منتظر شد تا من صحبت کنم؛ اما من آنقدر خجالت می کشیدم که خودش فرمان را گرفت دستش. این برنامه همه روزه مان بود. کم کم من هم یخم باز شد و صحبت می کردم. در همین برنامه صبحگاهی می رفتیم بیرون دور می زدیم. نان می گرفتیم و برمی گشتیم. قبلا گواهی نامه رانندگی گرفته بودم. خودش می نشست کنار دستم تا دست فرمانم خوب شود. این برنامه این قدر ادامه پیدا کرد که آن شرم و خجالت تبدیل به صمیمیت شد. چقدر شیرین بود. تازه پدرم را پیدا کرده بودم. راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر شهید کتاب خدا می خواست زنده بمانی ؛ کتاب صیاد شیرازی، ✋شهدا و قرآن https://eitaa.com/fatemi48/280
انس با قرآن در سیره شهید احمد کشوری آرزوی قلبی احمد تجلی آیات قرآن در زندگی و حکومت بود. برش اول: روز ۲۲ بهمن بود. وقتی خبر سقوط نظام ستم شاهی به گوش مان رسید، در پادگان مرزی پیرانشهر تبعید بودیم. با شنیدن خبر بچه ها به مجشمه شاه حمله کردند و با بستن طناب آن را زیر پا انداخته تکه تکه اش کردند. احمد قطعه ای از گوش مجسمه را برداشت و خطاب به من گفت: این تکه از گوش شاه را برداشتم تا یادم باشد مردم می توانند توی گوش استبداد سرود آزادی بخوانند. من هم تکه ای از بینی را به نشان بینی بر خاک مالیدن پهلوی برداشتم. وقتی مراسم صبحگاه شروع شد، احمد قرآن کوچکش را باز کرده و شروع به تلاوت کرد. به یاد صبحگاه های پایگاه کرمانشاه افتادم که پر از هلهله مارش نظامی و موسیقی های ناهنجار بود. احمد همانجا گفت: دلم می خواهد روزی به جای این موسیقی های بی محتوا آیات قرآن را در مراسم صبحگاه بخوانم. آرزوی قلبی احمد محقق شده بود. برش دوم: احمد همیشه دلش با قرآن بود. بعد از انقلاب هم در برخی پروازها، احمد با صوت دل نشین شروع به تلاوت قرآن می کرد. با آن که منطقه نظامی بود و احتمال خطر وجود داشت، همه بالگردها بی سیم ها را روشن کرده بودند و به صدای تلاوت احمد گوش می دادند و لذت می بردند. راوی: غلام رضا شه پرست و علی محمد آزاد کتاب خانه ای کوچک با گردسوزی روشن؛ خاطرات شهید احمد کشوری؛ ✋شهدا و قرآن https://eitaa.com/fatemi48/280
🌹 ۲۲ اسفند روز بزرگداشت شهدا گرامي باد 🕊شادی روحشان صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نماهنگ شهيد|🌹ياران چو غريبانه بمناسبت 22اسفند روز شهدا 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
🕊🕊 زنده زنده سوخت.... اما آخ نگفت... 😭😭 نشست ترک موتورم. بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در می سوخت. فهمیدیم یک داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد! من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش! جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا و نمی زد! و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: ! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی! خدایا! الان سینه ام داره می سوزه! این سوزش به سوزش سینه ی حضرت نمی رسه! خدایا! الان دست هام سوخت! می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم! نمی خوام دست هام گناه کار باشه! خدایا! صورتم داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه! برای ولایته! اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت! آتش که به سرش رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله، خدایا! خودت باش! خودت شهادت بده آخ نگفتم! آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود. دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟ ما ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ شد. 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587
🌹شهید ماه اسفند؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی 🌹سهم خانواده من 🌹همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد . فصل بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سرو رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلي بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🌹 بعد از شهادتش، همان رفيقش می‌گفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 📚منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587 📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید