فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همراه با پدر شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مسیر_شهادت
🎞 روایت جانسوز از سه راه مرگ شلمچه
❇️ شب وفات حضرت خدیجه چند لحظه همه با هم بریم مدینه
#ضیافت_اندیشه
@a_fatemi24
🔴شهیدی که با صحنه شنا کردن دختران روبرو شد!
⬅️ دکتر محسن نوری دوست و همرزم شهید احمد علی نیری می گوید یکبار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
🔺نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند.
🔺یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم. راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم!
🔺بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند.من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.
🔺بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود.یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
🔺من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم.
🔺همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله…» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد.
🔺همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند.
🔺من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد.
🔺بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
https://eitaa.com/fatemi48/7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقدر در کوه ها و بیابان ها به دنبال شهادت گشتی
تا آخر تو را در آغوش گرفت
تو شهید زنده بودی
و حالا یارانت دورت را گرفته اند
قسم به حرمت حضرت مادر
برای هر قطره خونت باید هزینه ها بدهند
@fatemi48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دست و یک چشم اش از دست رفته بود میگفتند:برگرد عقب!
میگفت:هنوز یک چشم و یک دست دارم بگذارید بمانم
تا ابد مدیون شهدایی هستیم که ماندند تا ما بمانیم...
🌍 @fatemi48
💌 #ڪــلامشهـــید
ڪسانے بہ امامِ زمانشان خواهند رسید،
ڪہ اهل سرعت باشند... !!
و اِلّا تاریخ ڪربلا
نشان داده، ڪہ قافلہ
حسینے معطل ڪسے نمے ماند.
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
#برای_حسین
یاد شهید با صلوات🌹
@fatemi48
💞⚜️💞⚜️💞⚜️
#تلنگر
🔺مقصد رو فراموش نکنیم ، ما باید بتونیم از شهدا و اهل بیت به خدا برسیم ...
گاهی وقتا تو مسیر قرار میگیریم اما اونقدر غرق یه ماجرا میشیم که از خدا غافل میشیم ...
#برایم_دعای_شهادت_ڪنید
@fatemi48
💠شهیدی که سنگ مزارش همیشه معطر است
🔸او #فرمانده آر پیچیزنهای گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود. در یکی از پایگاه های زمان جنگ، به عنوان یک سرباز👤 معمولی کار میکرد.
🔹 #خدمت به رزمنده ها را دوست داشت. مثل همیشه برای سرکوبی و مبارزه با نفس داوطلبانه مشغول نظافت دستشویی ها بود🚽 برایش مهم نبود که بدنش همیشه #بوی_بد توالتها را بدهد.
🔸او همیشه مشغول #نظافت توالت های پایگاه بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می گرفت. در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آنجا برخورد میکند💥 و او #شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
🔹بعد از بمب باران، هنگامی که امداد گران در حال جمع آوری زخمی ها و #شهیدان بودند، متوجه میشوند که بوی شدید "گلابی" از زیر آوار می آید❗️ وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید🕊 روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.
🔸هنگامی که پیکر آن شهید را در #بهشت_زهرا تهران، در قطعه 26 به خاک میسپارند، همیشه سنگ قبر این شهید نمناک میباشد بهطوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک را خشک کنید از آن طرف سنگ از #گلاب مرطوب میشود🍃
#شهید_احمد_پلارک🌹
#یاد_کنیم_شهدا_را_با_ذکر_صلوات
@fatemi48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو این شبا رزق شهادت بگیریم
اگه شهید نشیم یه روز میمیریم
سید رضا نریمانی
@fatemi48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا الگوی زندگی ما هستند...
@talangoremazhabi
🍃🌱
#راهدرستهمینه☘️🍃
وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ .
🔸و آنان که به امانتها و عهد و پیمان خود کاملا وفا میکنند.
سوره مومنون.آیه۸
🔻#رسمخوبان🌷
🔹پسرم از روی پله ها افتاد.دستش شکست.
بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت.
چادر سرم کردم و دنبالش رفتم.ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان.
تا من رسیدم به اش،یک تاکسی گرفت.
درآن لحظه ها،ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
#شهیدحاجعبدالحسینبرونسی🌷🕊
من دزد دیدم کو برد مال و متاع مردمان
این دزد ما خود دزد را چون می بدزدد ازمیان
خواهند از سلطان امان چون دزد افزونی کند
دزدی چون سلطان می کند پس از کجا خواهند امان
📌#امانتداریدربرابربیتالمال
…❀
●➼┅═❧═┅┅───┄
سلام علیکم.
در شب جمعه یادی کنیم از طلاب و فضلاء شهید گنابادی که مدیون همه آنها هستیم
🌹🌹🌹🌹
۱-شهید احمد قاسمی
۲-شهید پیشاهنگ
۳-شهید برومند
۴-شهید کامیاب
۵-شهید سیدعلی رضازاده
۶-شهید محمد برومند
۷-شهید ابراهیم رجائی
۸-شهید حسین دهقان
۹- شهید شوقی مزار بجستان
۱۰-شهید علیزاده بقچیر بجستان
۱۱- شهید حسین کیفی بجستانی
۱۲-شهید جعفر اهنگری روشناوند
۱۳-شهید حسین فاطمی
۱۴-شهید مصطفی کاظمی بیدخت
۱۵- شهید زمانیان قوژد
۱۶-شهید عباسعلی زمانی بیدخت
۱۷-شهید زایر کربلا شیخ حسین قدوسی
۱۸- شهید غلامرضااسماعیلیان سرتراز
۱۹- شهید حسین فیاضی سرتراز
۲۰-شهید مرتضی چوبداری گیسور
۲۱-شهید شیخ علی عجم
هدایت شده از نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید
🌷 روحاني شهيد حسين فاطمي
☀️ تولد: ۱۳۴۹
🥀 شهادت: ۱۴ خرداد ۱۳۶۶
🔸 سمت: تخريب چي
🌺 محل شهادت: شلمچه
💐 گلزار مطهر: گناباد روستاي حاجي آباد
#نفوس_مطمئنه ۸۷
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
هدایت شده از نفوس مطمئنه
#معرفی_شهید
🌷حجت الاسلام حسين فاطمي
🌸 از سرزمین شهیدپرور گناباد، دست پروردة محبت و زادة ایمان بود. در شب عاشورای حسینی سال ۱۳۴۹ هـ.ش در روستای «نوده» از توابع شهرستان گناباد، در خانوادهای مستضعف و روستایی، دیده به جهان هستی گشود.
🌸 مادر، غم و مهر حسین(ع) را با شیر به کودک میداد و پدر با لباس عزای حسینی بر تن، در حالیکه ذکر صلوات و نام مبارک حسین(ع) بر لب داشت، نام او را «حسین» نهاد تا در آیندهای نه چندان دور شاگرد ممتاز دانشگاه کربلا شود.
🌸 دوران ابتدایی حسین در وطنش به پایان رسید. همیشه در کلاس و درس موفق بود. به علت نبودن مدارس راهنمایی در روستا، جهت ادامه تحصیل به بخش بیدخت رفت.
🌸 در سال دوم راهنمایی جذبه محبت ساقی عشق حسین را حجره نشین دلدار کرد. او با اندیشهای بر گرفته از معرفت عاشقانه به امام زمان(عج) راهی حوزه علمیه شد.
🌸 با شروع جنگ تحمیلی، همچون هزاران بسیجی عاشق و دلباخته حق، با لبیک به ندای «هل من ناصر» پیر جماران، راهی جبهههای شرافت و ایثار شد تا در دانشگاه کربلای ایران فارغالتحصیل درس عشق و ایثار شود.
🌸 سرانجام این سرباز عاشورایی امام زمان(عج) در ۱۴ خرداد ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی «شلمچه» در حین پاکسازی و خنثی کردن مینهای دشمن بر اثر انفجار یک مین ضد تانک، به آرزوی دیرینهاش رسیده؛ شربت شیرین شهادت نوشید و عاشقانه سر در دامن مولایش حسین(ع) نهاد.
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
هدایت شده از نفوس مطمئنه
📸 #عکس_شهید
🌷 روحاني شهيد حسين فاطمي
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
هدایت شده از نفوس مطمئنه
📸 #عکس_شهید
🌷 روحاني شهيد حسين فاطمي
•┈┈••••✾•🍃🌹🍃•✾•••┈┈•
🆔 https://eitaa.com/nofoosmotmaene
هدایت شده از Kamalvand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢دلیل گریه ها و ناراحتی رهبر معظم انقلاب در غم از دست دادن سردار دل ها از زبان خود شهیدحاج قاسم سلیمانی
🇮🇷
باسمه تعالی
چون قراره مستندی از زندگی نامه شهید فاطمی تهیه بشه لطفا پاسخ سوالات را بصورت متن یا فیلم کوتاه برایمان به آیدی @a_f_133 بفرستید .
۱-در صورت وجود خاطره از شهید فاطمی آن را بیان نمایید.
۲-دوستان و همرزمان دیگر شهید فاطمی را با ذکر تلفن معرفی بفرمایید.
۳-لطفا در صورت وجود تصویر،فیلم،دست نوشته از این شهید بزرگوار در اختیار دارید آنرا از طریق شبکه های اجتماعی ارسال نمایید
@fatemi48
وقــتی بـا آن شـهید صـحبت مـیکردم، تـوصیفات
جـالبی از آن سوی هستی داشت. او اشاره میکرد که
بسیاری از مشکلات شما با توکل به خدا و درخواست
از شهدا برطرف میگردد.
مـقام شـهادت آنـقدر در پـیشگاه خـداوند با عظمت
اسـت کـه تـا وارد برزخ نشوید متوجه نمیشوید. در
ایـن مـدت عـمر، با اخلاص بندگی کنید و به بندگان
خـداوند خـدمت کـنید و دعـا کـنید مـرگ شـما هم
شهادت باشد.
بـعد گـفت: «ایـنجا بـهشتیان همچون پروانه به گرد
شـمع وجودی اهلبیت (علیهالسلام): حلقه میزنند و
از وجـــود نـــورانی آنهــا اســتفاده مــیکنند.»
مـن از نـعمتهای بـهشت کـه بـرای برای شهداست
سـؤال کـردم. از قـصرها و حـوریهها و...گفت: «تمام
نـعمتها زیـباست، امـا اگـر لـذت حـضور در جـمع
اهـلبیت (عـلیهالسلام) : را درک کنی، لحظهای حاضر
بـه تـرک مـحضر آنهـا نخواهی بود. من دیدهام که
بـرخی از شـهدا، تـاکنون سـراغ حـوریههای بـهشتی
نرفتهاند، از بس که مجذوب جمال نورانی محمد و آل
محمد شدهاند.»
صـحبتهای من با ایشان تمام شد. اما این نکته که
زیـبایی جـمال نـورانی اهل بیت)علیهالسلام) حتی با
حـوریهها قـابل مـقایسه نیست را در ماجرای عجیبی
درک کردم.
در دوران نـوجوانی و زمانی که در بسیج مسجد فعال
بودم، شبها در قبرستان محل، که پشت مسجد قرار
داشت، رفت و آمد داشتیم.
مـا طـبق عـادت نـوجوانی، بـرخی شـبها به داخل
قبرهای خالی میرفتیم و رفقا را میترساندیم! اما یک
شـب مـاجرای عـجیبی پیش آمد. من داخل یک قبر
رفتم، یکباره متوجه شدم دیواره قبر کناری فروریخته و
سـنگ لحدهای قبر پیداست! من در تاریکی، از حفره
ایـجاد شـده بـه درون آن قبر نگاه کردم. اسکلت یک
انـسان پـیدا بـود! از نـشانههای روی قبر فهمیدم که
آنجا قبر یک خانم است.
هـمان لـحظه یـکی از دوستانم رسید و وارد قبر شد.
او مـیخواست اسـکلتهای مـرده را بردارد! هرچه با
او صـحبت کـردم کـه این کار را نکن، قبول نکرد. من
از آنـجا رفتم. لحظاتی بعد صدای جیغ این دوستم را
شنیدم! نفمیدم چه دیده بود که از ترس اینگونه فریاد
زد!
مـن او را بـیرون آوردم و بـلافاصله وارد قبر شدم، به
هـر طـریقی بـود، قسمت سوراخ قبر را پوشاندم و با
گـذاشتن چند خشت و ریختن خاک، قبر آن مرحومه
را کامل درست کردم.
در آن سـوی هـستی و درست زمانی که این ماجرا را
به من نشان دادند، گفته شد: آن قبری که پوشاندی،
مـربوط بـه یـک زن مؤمن و باتقوا بود. به خاطر این
عمل و دعای آن زن، چندین حوریه بهشتی در بهشت
مـنتظر شـما هـستند. همان لحظه وجود نورانی اهل
بـیت (عـلیهالسلام) در مـقابل مـن قرار گرفتند و من
مـدهوش دیـدار این چهرههای نورانی شدم. از طرفی
چـهرهی زیبای آن حوریهها را نیز به من نشان دادند.
اما زیبایی جمال نورانی اهل بیت (علیهالسلام) کجا و
چـهرهی حوریههای بهشتی؟! من در آنجا هیچ چیزی
بـه زیـبایی جـمال اهـل بـیت (عـلیهالسلام) ندیدم.
امـا نـکته مـهمی که در آنجا فهمیدم و بسیار با ارزش
بـود اینکه؛ توفیق شهادت نصیب هر کسی نمیشود.
انـسان بـا اخـلاصی که بتواند از تمام تعلقات دنیایی
دل بـکند، لـیاقت شهادت مییابد. شهادت یک اتفاق
نـیست، یـک انـتخاب است. یک انتخاب آگاهانه که
بــرای آن بــاید تـمام تـعلقات را از خـود دور کـرد.
مـثالی بـزنم تـا بهتر متوجه شدید. همان شبی که با
دوسـتانم در سـوریه دور هـم جمع بودیم و گفتم چه
کسانی شهید میشوند، به یکی از رفقا هم تأکید کردم
کـــه فـــردا بــا دیــگر رفــقا شــهید مــیشوی.
روز بـعد، در حـین عـملیات، تـانک نیروهای ما مورد
هـدف قرار گرفت. سیدیحیی و سجاد، در همان زمان
بـه شـهادت رسیدند. درست در کنار همین تانک، آن
دوست ما قرار داشت که من شهادت او را دیده بودم.
امـا ایـن دوسـت ما زنده ماند و در زیر بارش سنگین
رگـبار نـیروهای داعـش، تـوانست بـه عـقب بـیاید!
مـن خـیلی تـعجب کـردم. یعنی اشتباه دیده بودم؟!
دو سـه سـال از ایـن ماجرا گذشت. یک روز در محل
کـار بودم که این بنده خدا به دیدنم آمد. پس از کمی
حـال و احـوال، شـروع به صحبت کرد و گفت: خیلی
پـشیمانم. خـیلی... بـاتعجب گفتم: از چی پشیمانی؟
گـفت: «یـادته تو سوریه به من وعده شهادت دادی؟
آن روز، وقـتی کـه تـانک مـورد هـدف قرار گرفت، به
داخـل یـک چاله کوچک پرت شدم. ما وسط دشت و
درســـــت در تـــــیررس دشـــــمن بـــــودیم.
یـقین داشـتم کـه الـان شـهید میشوم. باور کن من
دیـدم کـه رفـقایم بـه آسمان رفتند! اما همان لحظه،
فـرزندان خـردسالم در مـقابل چـشمانم آمدند. دیدم
نمیتوانم از آنها دل بکنم!
در درونـم بـه حـضرت زیـنب (سـلاماللهعلیها) عرض
کـردم: خـانم جـان، مـن لـیاقت دفاع از حرم شما را
ندارم. من میخواهم پیش فرزندانم برگردم. خواهش
مـیکنم... هنوز این حرفهای من تمام نشده بود که
حـس کردمیک نیروی غیبی به یاری من آمد! دستی
زیـر سـرم قـرار گـرفت و مرا از چاله بیرون آورد. آنجا
رگــــبار تــ
ــیربار دشــــمن قــــطع نــــمیشد.
مـن بـه سـمت عقب میرفتم و صدای گلولهها که از
کـنار گـوشم رد میشد را میشنیدم، بدون اینکه حتی
یـک گـلوله یـا تـرکش بـه من اصابت کند! گویی آن
نـیروی غـیبی مـرا حـفاظت کـرد تـا بـه عقب آمدم.
امـا حـالا خـیلی پـشیمانم. نمیدانم چرا در آن لحظه
ایـن حـرفها را زدم! توفیق شهادت همیشه به سراغ
انسان نمیآید.»
او مـــیگفت و هـــمینطور اشـــک مـــیریخت...
درسـت هـمین تـوصیفات را یـکی دیـگر از جانبازان
مـدافع حـرم داشـت. او میگفت: وقتی تیر خوردم و
بـه زمـین افتادم، روح از بدنم خارج شد و به آسمان
رفتم.
یـک دلـم مـیگفت بـرو، اما با خودم گفتم خانم من
خـیلی تنهاست. حیفه در جوانی بیوه شود. من خیلی
او را دوست دارم...
هـمین کـه تعلل کردم و جواب ندادم، یکباره دیدم به
سـمت پـایین پرت شدم و با سرعت وارد بدنم شدم.
درسـت در هـمان لـحظه، پـیکرهای شهدا را که من،
هـمراه آنهـا بـودم، از مـاشین بـه داخل بیمارستان
بــردند کــه مــتوجه زنــده بـودن مـن شـدند و...
شـبیه ایـن روایـت را یـکی از جانبازان حادثه انفجار
اتـوبوس سـپاه داشـت. او میگفت: همین که انفجار
صـورت گـرفت، هـمراه دهها پاسدار شهید به آسمان
رفـتم! در آنـجا دیـدم کـه رفقای من، از جمع ما جدا
شـده و با استقبال ملائک، بدون حساب وارد بهشت
میشدند، نوبت به من رسید. گفتند: آیا دوست داری
همراه آنها بروی؟
گـفتم: بـله، امـا یـکباره یـاد زن و فـرزندانم افـتادم.
مـحبت آنها یکباره در دلم نشست. همان لحظه مرا
از جمع شهدا بیرون کردند.
مــن بــلافاصله بــه درون بــدنم مــنتقل شــدم.
حـالا چـقدر افسوس میخورم. چرا من غفلت کردم!؟
مـگر خـداوند خـودش یاور بازماندگان شهدا نیست؟
مـن خـیلی اشـتباه کـردم. ولـی یـقین پیدا کردم که
شـهادت تـوفیقی اسـت کـه نـصیب هـمه نمیشود.
____________________________
متن بالا از نرمافزار کتاب سه دقیقه در قیامت ارسال شده است شما میتوانید از لینک زیر این کتاب را دانلود کنید 👇
https://cafebazaar.ir/app/com.threedaghighe.book/?l=fa
در ایـن سـفر کـوتاه بـه قـیامت، نگاه من به شهید و
شـهادت تـغییر کـرد. عـلت آن هـم چـند ماجرا بود:
👌یـکی از مـعلمین و مـربیان شـهر ما، در مسجد محل تـلاش فوقالعادهای داشت که بچهها را #جذب_مسجد و هیئت کند.
او خـالصانه فـعالیت مـیکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی تأثیر داشت.
👈ایـن مـرد خـدا ، یـکبار کـه با ماشین در حرکت بود،از چـراغ قـرمز عـبور کرد و سانحهای شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد.
مـن ایـن بـنده خـدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجـه آنهـا بـود! مـن تـوانستم بـا او صحبت کنم.
ایـشان بـهخاطر اعـمال خـوبی که در مسجد و محل داشـت و رعایت دستورات دین، به مقام شهدا دست یـافته بـود. در واقـع او در دنیا شهید زندگی کرد و به مقام شهدا دست یافت.
امـا سـؤالی کـه در ذهـن مـن بود، تصادف او و عدم رعــایت قــانون و در واقــع عــلت مــرگش بــود.
ایـشان بـه مـن گـفت: مـن در پشت فرمان ماشین سـکته کـردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم. هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود.
🔰در جـایی دیـگر یـکی از دوستان پدرم که اوایل جنگشـهید شـده بـود و در گلزار شهدای شهرمان به خاک سـپرده شـده بـود را دیـدم. اما او خیلی گرفتار بود و اصـــــلاً در رتــــبه شــــهدا قــــرار نــــداشت!
تـعجب کـردم. تشییع او را به یاد داشتم که در تابوت شهدا بود و... اما چرا؟!
خـودش گـفت: من برای جهاد به جبهه نرفتم. من به دنـبال کـاسبی و خـرید و فروش بودم که برای خرید جـنس، بـه مـناطق مـرزی رفتم که آنجا بمباران شد.
مـن کـشته شـدم. بدن مرا با شهدای رزمنده به شهر مــنتقل شــد و فــکر کــردند مــن رزمــندهام و...
🔰امـا مهمترین مطلبی که از شهدا دیدم، مربوط به یکی
از همسایگان ما بود.
خـوب بـه یـاد داشـتم کـه در دوره دبـستان، بیشتر شـبها در مـسجد مـحل، کـلاس و جلسه قرآن و یا هیئت داشتیم.
آخـر شـب وقـتی بـه سـمت مـنزل میآمدیم، از یک کـــوچه بـــاریک و تـــاریک عـــبور مـــیکردیم.
از هـمان بـچگی شـیطنت داشـتم. با برخی از بچهها زنـگ خـانه مـردم را مـیزدیم و سریع فرار میکردیم!
یـک شـب مـن دیـرتر از بقیه دوستانم از مسجد راه افـتادم. وسـط همانذکوچه بودم که دیدم رفقای من که زودتر از کوچه رد شدند، یک چسب را به زنگ یک خــانه چــسباندند! صــدای زنــگ قـطع نـمیشد.
یـکباره پـسر صاحبخانه که از بسیجیان مسجد محل
بـود، بـیرون آمـد. چـسب را از روی زنگ جدا کرد و نگاهش به من افتاد.
او شـنیده بـود که من، قبلاً از این کارها کردهام، برای هـمین جلو آمد و مچ دستم را گرفت و گفت: باید به پـــــدرت بــــگویم کــــه چــــهکار مــــیکنی!
هـرچی اصرار کردم که من نبودم و... بیفایده بود. او مــرا بــه مـقابل مـنزلمان بـرد و پـدرم را صـدا زد.
آن شـب هـمسایه مـا عروسی داشت. توی خیابان و جلوی منزل ما شلوغ بود.
پـدرم وقـتی این مطلب را شنید خیلی عصبانی شد و جـــلوی چــشم هــمه، حــسابی مــرا کــتک زد.
ایـن جـوان بـسیجی کـه در ایـنجا قضاوت اشتباهی داشـت، چـند سـال بـعد و در روزهـای پایانی دفاع مقدس به شهادت رسید.
ایـن مـاجرا و کـتک خـوردن بـه نـاحق من، در نامه اعمال نوشته شده بود. به جوان پشت میز گفتم: من چـطور باید حقم را از آن شهید بگیرم؟ او در مورد من زود قضاوت کرد.
او گـفت: لازم نیست که آن شهید به اینجا بیاید. من
اجـازه دارم آنـقدر از گناهان تو ببخشم تا از آن شهید
راضی شوی.
بـعد یـکباره دیـدم کـه صفحات نامه اعمال من ورق خـورد! گناهان هر صفحه پاک میشد و اعمال خوب آن میماند.
خـیلی خوشحال شدم. ذوق زده بودم. حدود یکی دو ســـال از اعـــمال مـــن ایـــنطور طـــی شـــد.
جـــوان پـــشت مـــیز گـــفت: راضــی شــدی؟
گفتم: بله، عالی است. البته بعدها پشیمان شدم. چرا نـــگذاشتم تـــمام اعــمال بــدم را پــاک کــند!؟
امـا بـاز بـد نـبود. هـمان لحظه دیدم آن شهید آمد و سـلام و روبـوسی کـرد. خیلی از دیدنش خوشحال
شدم.
گـفت: با اینکه لازم نبود، اما گفتم بیایم و حضوری از
شـما حلالیت بطلبم. هرچند شما هم بهخاطر کارهای
گــــذشته در آن مــــاجرا بــــیتقصیر نـــبودی.
____________________________
متن بالا از نرمافزار کتاب سه دقیقه در قیامت ارسال شده است شما میتوانید از لینک زیر این کتاب را دانلود کنید 👇
https://cafebazaar.ir/app/com.threedaghighe.book/?l=fa
سلام علیکم.
✅امروز ۳۰ اردیبهشت سالروز شهادت شهید طلبه علی حیدری هست.
🔰ضمنا نشست خاطره گویی شهید علی حیدری مندی بزودی در مندبرگزار میشود.
🔰کسانی که خاطره یا مستنداتی دارند جهت آیدی کانال ارسال نمایند.
✅همچنین
🔰قراره ۱۴ خرداد همزمان با سالروز شهادت شهید حسین فاطمی نشست خاطره گویی و همچنین در ۲۱ خرداد جهت شهید پیشاهنگ در روستای دلویی نشست خاطره گویی بنام شهید پیشاهنگ برگزار میشود.
🔰از تمام کسانی که خاطره دارند دعوت بحضور میشود.
مکان جلسه متعاقبا اعلام میشود.
🔰ضمنا عزیزانی که عکس یا خاطره از شهید حیدری،فاطمی،پیشاهنگ دارند درخواست میشود انها را رابصورت مکتوب یا فیلم جهت ادمین کانال ارسال نمایند.
@a_f_133
#شهید_حیدری_مند
#شهید_فاطمی_حاجی_آباد
#شهید_پیشاهنگ_دلویی
#شهدای_خرداد_گناباد
#شهدای_روحانی
کانال مستندات #شهدای_روحانی
@fatemi48