شب است و بوی جدایی ز کربلا آید
صدای ناله زینب ز نینوا آید
صدای خواندن قرآن ز حنجر اکبر
برای دفعه آخر چه با صفا آید
هنوز ماه مدینه محافظ حرم است
کنار خیمه طفلان صدای پا آید
نشسته بانوی مظلومه با برادر خود
سخن ز غربت و هجران در آن سرا آید
هر آنچه دشت هراسش همیشه، خواهد دید
امان زلحظه فرداکه پر بلا آید
دوباره پهلوی بشکسته را عیان بیند
که روی خاک به صورت غم آشنا آید
هنور یار نرفته، چنین پریشان است
چه می کند که سر او به نیزه ها آید
جواد حیدری
#امام_رضا
چون مرغ پرشکسته که زخمیست بال او
آشفته بود از اثرِ زهر حال او
آمد برون ز مجلس مأمون عبا به سر
گویی دگر رسیده زمان وصال او
بر خاکِ حُجره ذکر لبانش حسین بود
یادی ز دشت کربُبَلا در خیال او
ابن الرضا رسید و سرش را به برگرفت
آمد جواد.. دلبر نیکو خصال او
وای از حسین که ته گودال قتلگاه
یک لشگر است در پی جنگ و قتال او
کس را نبود زَهْره،که گیرد سر از تنش
از بس که بود هیبتِ حقّ در جلال او
آمد ز ره جوان نصارا به قتل و دید
دل می بَرَد ز خلق جهانی جمال او
با رأفت او نظر به سوی قاتلش نمود
خاموش کی شود نظرِ بی زوال او
با یک نگاه شامل لطف اله شد
نام شهید هم روی او شد کمال او
وحيد دكامين
@deabel
#امام_رضا_ع_شهادت
تلاش کرد نَیُفتَد؛ ولی ز پا افتاد
شبیهِ مادر خود بین کوچهها افتاد
چه خوب شد که مسیرِ عبور، خلوت بود
کسی ندید که آقایِ ما کجا افتاد
شبیهِ چادرِ خاکی، عبا شده خاکی
به پایِ خویش نیفتاد، بی هوا افتاد
میانِ حجرهی در بسته دست و پا میزد
چه آتشی به دلِ حضرتِ رضا افتاد
* * *
کسی مزاحمِ جان دادنِ امام نشد
به یادِ چکمه و گودالِ کربلا افتاد
میانِ آن همه قاتل، یکی جلو آمد
به ضربِ نیزهی او، شاه از صدا افتاد
کنارِ گودیِ گودال مادرش میدید
محاسنِ پسرش دستِ بی حیا افتاد
به اسبها همگی نعل تازه کوبیدند
به این دلیل بدن بینِ بوریا افتاد
میانِ کوچه و بازار بسکه رقصیدند
سرِ بریدهی آقا ز نیزهها افتاد
✍ #قاسم_نعمتی
📝
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
ستون خيمه ى اشراق ناگهان لرزيد
به سوگ حضرت خورشيد، كهكشان لرزيد
شكست آه غريبى سكوت صحرا را
زمينِ سامره با بانگ آسمان لرزيد
طنين اشك ملك بود هر طرف جارى
چنين كه عرش خدا نيز آن چنان لرزيد
گلوى سرخ گل از تشنگى ترك برداشت
در التهابِ عطشناك، باغبان لرزيد
غبار كهنه ماتم به رنگ كرب و بلا
نشست در دل سرداب و بى كران لرزيد
در آن فضاى نفس گير بغض زهرآلود
چقدر ناله ى مولاى بى نشان لرزيد
امامِ آينه را تا گرفت در آغوش
شبيه ابر بهارى در آن ميان لرزيد
به نامِ نامىِ موعود، عسكرى برخاست
دعا براى فرج خواند و بى امان لرزيد
قسم به سوره والعصر، صبح آدينه_
به استغاثه ياصاحبَ الزّمان لرزيد
شاعر: #محمدمهدى_عبداللهى
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
مادرت نیست ولیکن پسرت هست هنوز
جای شکر است که مهدی به سرت هست هنوز
نفست تنگ شده کنج قفس افتادی
باز خوب است که این بال و پرت هست هنوز
پسرت آمده بالای سرت آقا جان
مرهمی بر جگر پر شررت هست هنوز
اثر وضعی سم خشکی لبهاست، ولی
خوب شد کاسه ی آبی به برت هست هنوز
لب تو خشک و دو چشمان تو تر آقا جان
گوییا ظهر عطش در نظرت هست هنوز
شاعر: #وحید_محمدی
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
#مهدی_مقیمی
▶️
این داستان زهر و جگر مستمر شده
چشم پسر برای پدر باز، تر شده
تغییر کرده رنگ رخت یابنفاطمه
کز سوز سینهات پسرت با خبر شده
آثار زهر، صورتتان را کبود کرد
معلوم شد که هر چه شده با جگر شده
این تب که سوخت جسم تو تاثیر زهر بود؟
یا شعلهی در است ز تو شعلهور شده
این تازگی نداشت که با یاد مادری
در کوچه، قاتل پسری میخ در شده
آه ای امام یازدهم ارث فاطمه است
اینگونه گر که عمر شما مختصر شده
آقا دل شما نکند سمت کربلاست؟
که لحظهلحظه داغ دلت بیشتر شده
خنجر نمیبرید گلوی حسین را
اما به روی گردن او کارگر شده
خواهر که انیکاد برای تو خوانده بود!
دیگر چرا جمال منیرت نظر شده؟
ای بیادب بلند شو از روی سینهاش
سنگینیات مصیبت این محتضر شده
اوج مصیبت تو همین است خواهرت
با کاروان شمر و سنان همسفر شده
⏹
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
#حسن_لطفی
▶️
به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد
آب میخوردی و هِی ظرف به دندان میخورد
پسرِ کوچکِ تو مانده چه سازد با تو
زهر وقتی که بر این سینهی سوزان میخورد
آه میسوخت از این آه دوتا گونهی او
نفَست تا که بر آن چهرهی گریان میخورد
فقط از کنده و زنجیر و فلک خالی بود
ورنه این حجرهی پُر درد به زندان میخورد
بارها شد که تو پیچیدی و اُفتاد سرت
بارها خاک بر این زُلفِ پریشان میخورد
پسرت اینطرف و مادرت آنسو مُردند
دستهاشان به سر از وای حسنجان میخورد
دیدی از بسترِ خود شام و سَر و آتش را
آنهمه زخم که از بام به طفلان میخورد
یک به یک با سرِ خود رویِ زمین میخوردند
ضربِ شلاق که بر پشت و گریبان میخورد
خیره بر چشمِ پدر بود نفهمید که سوخت
آتشی را که بر آن دخترِ بی جان میخورد
دخترک زد به لبش گفت که دندانش کو
آنقدر سنگ که بر آن لب و دندان میخورد
⏹
بسم الله الرحمن الرحيم
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
#محمدجواد_شیرازی
▶️
آن کعبه ای که صاحب کعبه دچارش شد
قسمت نشد حاجی شود، حق بی قرارش شد
یک روز بین شیرها الله اکبر گفت
شیر درنده محو او گشت و دچارش شد
اسب چموشی را لگام انداخت...نازش کرد...
آن اسب رامش شد، سپس آقا سوارش شد
وقتی سه سال آقای ما در بین زندان بود
یعنی سه سالِ سخت، غربت... یارِ غارش شد
در روزها، در کنج زندان روزه داری کرد
شب ها مناجات و نماز و گریه کارش شد
گرچه دل تاریک و سنگی داشت زندان بان
آقا دعایش کرد تا تقوا نثارش شد
تا معتمد فهمید با زندان حریفش نیست
با جام زهری سویش آمد... سفره دارش شد
مسموم شد آقا، میان حجره اش افتاد
بر خاک چنگی می زد و دلتنگ یارش شد
از تشنگی آبی طلب کرد از غلام اما
مانع ز نوشیدن دو دست رعشه دارش شد
شکر خدا فرزندش آمد این دم آخر
دیدار رویش روزی چشمان تارش شد
این جا امام عسگری در بین این حجره...
...جان کندنش بر روی پایِ یادگارش شد
در کربلا اما همین که جد او افتاد
قاتل به روی سینه، یارِ احتضارش شد
رحمی به کهنه جامه اش حتی نکردند و...
...دست کسی غارتگر آن یادگارش شد
سالار زینب را میان خون رها کردند
گرمای سوزانِ بیابان سایه سارش شد
زینب اسیری رفت و جای یک کفن آخر...
...تکه حصیری بر تن شاه و نگارش شد
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
#سیدپوریا_هاشمی
▶️
اثر زهر به کل بدنت معلوم است
شدت درد تو و ضعف تنت معلوم است
گاه غش میکنی و گاه به خود میپیچی
خوب اوضاع تو با سوختنت معلوم است
حرف خود را به تکان دادن سر میگویی
حالت از گریه و طرز سخنت معلوم است
سعی داری که نبیند پسرت اما حیف
باز خاکی شدن پیرهنت معلوم است
چه سرت آمده جسم تو زمرّد شده است؟
تکهتکه ز عقیق یمنت معلوم است
پادگان جای تو و اهل و عیال تو نبود
در نگاه تو غم دلشکنت معلوم است
کاسه نزدیک لبت میشود و میافتد
باهمین زاویه زخم دهنت معلوم است
قصدت اینست تو هم کرببلایی بشوی
این مواسات در عطشانشدنت معلوم است
فرق بسیار تو با جد غریبت آقا
وقت تشییع و کفنداشتنت معلوم است
گوشهی دیگر فرق تو در این امنیتِ
خواهران و حرم لطمهزنت معلوم است
ته گودال نرفتی، به سرت سنگ نخورد
شکر این لحظهی آخر بدنت معلوم است
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
#محمدجواد_پرچمی
▶️
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ايم
همچو اشك از غم يك خاطره برخاسته ايم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ايم
به هواى حرم سامره برخاسته ايم
روضه غربت تو حال عجيبى دارد
هركه نامش حسن است ارث غريبى دارد
@hosenih
جان به قربان دلت جان به فداى سر او
فرق ها داشت نگاه تو و چشم تر او
كه تفاوت بكند ، همسرتو ... همسر او
طعنه بسيار شنيده دل غم پرور او
حسن سامره صحن حرمت محترم است
حسنى بين بقيع است كه او بى حرم است
ياحسن، آه تو پرداختنى ميخواهد
ياحسن ، داغ تو بر سرزدنى ميخواهد
ياحسن، نام تو دور از وطنى ميخواهد
ياحسن ، روضه تو سوختنى ميخواهد
دل تو تنگ مدينه است كه دلگير شدى
مادرى هستى عزيزم تو اگر پير شدى
خانه ی كوچك تو هيچ كم از زندان نيست
خالى از آمدن و رفتن زندانبان نيست
بين يك مشت نگهبان كه بوى ايمان نيست
زندگى با زن و بچه بخدا آسان نيست
خانه ات امنيت از دست نگهبانان داشت؟
واقعا ايمنى از حمله نااهلان داشت؟
اصلا اين غصه به پيمانه ی تو ريخته اند؟
اصلا آقا سر پروانه ی تو ريخته اند؟
شعله بر دامن كاشانه ی تو ريخته اند؟
چل نفر در وسط خانه ی تو ريخته اند ؟
راه ناموس تو را بسته كسى در كوچه؟
همسرت را زده پيوسته كسى در كوچه؟
كوچه اى بود مدينه ، كه زنى خورد زمين...
ناگهان مادرتان با زدنى خورد زمين ...
فاطمه با لگد بد دهنى خورد زمين ...
حسن عسكرى ، آنجا حسنى خورد زمين ...
قسمت اين بود كه او دردو محن جمع كند...
گوشوار از وسط كوچه حسن جمع كند
قسمت اين بود از اين داغ تو را هم دادند
به تو هم موى سپيدى و قدى خم دادند
در جوانى پسر فاطمه را سَم دادند
به لب خشك تو از جام محرم دادند
عطش پيكر مسموم تو ميگفت حسين...
نفس تشنه ی حلقوم تو ميگفت حسين ...
پسرى داشتى و آب به لبهاى تو ريخت
لحظه تشنگى ات گريه به غمهاى تو ريخت
اشك بالاى سر پيكر تنهاى تو ريخت
خاكها بر سرش از ماتم عظماى تو ريخت
روى زانوى پسر بودى و عطشان نشدى
حسن فاطمه صد شكر كه عريان نشدى
پسرى داشتى و زود كفن كرد تو را
كفن فاخر و شايسته به تن كرد تو را
درخور شان تو تشييع بدن كرد تو را
تيرباران چه كسى مثل حسن كرد تو را؟
نيتم بود حسين و ز كفن ميگفتم
ناخودآگاه همش ياد حسن مي افتم ...
خواهرى داشتى و حرمت او حفظ شده
احترام دل بى طاقت او حفظ شده
بعد تو روسرىِ عصمت او حفظ شده
دست بسته نشده عزت او حفظ شده
خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت
به اسيرى وسط مجلس اغيار نرفت
⏹
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
#محمدجواد_شیرازی
▶️
با تو چه کرده زهر، پدر دست و پا نزن
با این گلوی خشک، کسی را صدا نزن
مانند محتضر سرت افتاده، وای من
رعشه به جان پیکرت افتاده، وای من
نگذار تا که کعبه شود از تو بی نصیب
این گونه پر نکش نرو از خانه، ای غریب
پایان به شعله ی دل بی تاب می دهم
با دست های خویش به تو آب می دهم
مسموم زهرِ غربت این پادگان شدی
سِنی نداشتی که شبیه خزان شدی
داری چه سخت میکشی از سینه ات، نفس
خسته شدی سه سال ازین بند و این قفس
راحت شدی ازین همه سرباز و پادگان
راحت شدی ز نعره ی هر روز پاسبان
راحت شدی ازین همه حکام مستبد
راحت شدی ازین همه نیرنگ معتمد
وقت وداع آخرمان گریه می کنی
داری به یاد مادرمان گریه می کنی
یاد علی و غربت دستان بسته ای؟!
یاد وداع مادر پهلو شکسته ای؟!
در یاد محسنی که غریبانه پر کشید
در پشت درب خانه ی صدیقه شد شهید
تربت به دست داری و در حال احتضار
رو می کنی به کرب و بلا با دو چشم تار
یاد حسین و تشنگی اش بین قتلگاه
با چشم خیس می کشی از سینه آه، آه
در آخرین نظر، شده ای خیره بر کفن
نام حسین، شد به لبت آخرین سخن
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
نشد که غوره ی نارس شراب ناب شود
ضریح دامن او دست این گدا نرسید
نشد که فطرس آن آستانه باشم حیف
شکسته باد، پرم چون به سامرا نرسید
غریب کرببلا لاأقل زهیری داشت
کنار حضرت آقا حبیب بوده و هست
همیشه هر شب جمعه حرم پر از زائر
ولی مزار حسن ها غریب بوده و هست
شبیه برگ گلی بین حجره می لرزید
ز درد در وسط حجره دست و پا می زد
برای مرهم زخمش برای تسکینش
بلند مادر خود را فقط صدا می زد
همین که بر جگرش زهر چنگ می انداخت
شراره می زد و داغی دوباره شد تازه
دوباره کوچه و نامحرم و فدکنامه
و زخم گم شدن گوشواره شد تازه
همین که او دم آخر لبش عطش نوشید
برای تشنگی ا قدری آب آوردند
هنوز خاطر او مانده است این روضه
برای حضرت هادی شراب آوردند
غریب بوده ولیکن امام بعد از او
سحر به پیکر پاکش نماز می خواند
کنار پیکر او تا سحر نمی خوابد
شبیه ناحیه او روضه باز می خواند
فدای تو پدر و مادرم حسین غریب
فدای آن تن زخمی که بوریا شده بود
شنیده ام که لباس تو را کسی دزدید
سه روز روی زمین پیکرت رها شده بود
شاعر: حجتالاسلام #محسن_حنیفی
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
سوزاند چنان زهر جفا بال و پرش را
انگار نمیديد دگر دور و برش را
جانش ز عطش سوخت چنان جد غريبش
طوری كه بهم ريخت تمام جگرش را
شش سال ،نگهداشت علیرغم اسيری
ميراثِ به جا ماندهی نسلِ پدرش را
پنداشته بودند اگر حبس كنندش
از شاخه بريدند دگر برگ و برش را
با اينكه به زندان شده مسموم، ولی باز
تاريخ نوشت آنچه كه آمد به سرش را
تا شيعه به بيراههی ترديد نيفتد
بگذاشت درين معركه، تنها پسرش را
شاعر: #نفيسه_سادات_موسوى
روضه شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام.mp3
4.72M
🔉 #روضه
▪️روضه امام حسن عسکری علیهالسلام
بابا چه بی وفا شده دنیای بعد تو
من ماندم و مصائب عظمای بعد تو
چشم انتظار رفتن تو بود امتت
شعله کشید فتنه ز فردای بعد تو
داغت برای فاطمه سنگین تمام شد
پشت مرا شکسته قضایای بعد تو
اصحاب تو چه زود به ما پشت پا زدند
آری گواه فاطمه شبهای بعد تو
دارد به قتل حجت حق حکم میکند
اجماع این سقیفه و فتوای بعد تو
در کوچهها ادا شده اجر رسالتت
یعنی شکست حرمت مولای بعد تو
در تنگنای این در و دیوار عاقبت
از دست رفت ام ابیهای بعد تو
آتش، هجوم، کوچه، قباله، فدک! ببین
چیزی نمانده از تن زهرای بعد تو
قنفذ معاف میشود از مالیاتها!
سیلی به دخترت شده سرمایه بعد تو
دیگر ببر مرا که زمانش رسیده است
نه! نیست جای فاطمه دنیای بعد تو
https://eitaa.com/fatemi222/724
با رفتنت خالی مکن دور و برم را
پاشیده تر از این مگردان لشگرم را
ای نیمه ی مجروحِ من،ای کاش با تو
در خاک بگذارند نیمِ دیگرم را
بعد از تو ای سرو شکسته تا قیامت
از خجلتم بالا نمی گیرم سرم را
باور نمی کردم که روزی پیش چشمم
از پا بیندازد غلافی همسرم را
تو بینِ آتش رفتی و من گُر گرفتم
حالا بیا و جمع کن خاکسترم را
هرشب حسن در خواب می گوید:مغیره
دست از سرش بردار کُشتی مادرم را
دیروز اگر در پیشِ طفلانم حرم سوخت
فردا بسوزانند با طفلان حرم را
*صَلَّ اللهُ عَلَی العُریان، صَلَّ اللهُ عَلَی العَطشان....*
از کربلا دیشب صدایی را شنیدم
انگار طفلی گفت: عمه! معجرم را...
بعد از رسول حرمت آل عبا شکست
دست قضا ، شیشه ی شرم و حیا شکست
آتش گرفت باب نزول ملائکه
در سست شد به ضرب لگد از جفا شکست
یا ایهاالرسول بخوان واقعه که چون
مسمار در ، سینه ی خیرالنسا شکست
سنگی که حرمت رخ آیینه را نداشت
با سیلی ای که زد رخ آیینه را شکست
گوشواره ای که بود ضریح طواف حور
یا رب به ضرب سیلی ِ یک بیحیا شکست
افتاد از نفس ، پر پروانه هم که سوخت
روح غرور و غیرت شیر خدا شکست
وقتی که قلب حضرت خاتم زغم شکست
عیسی صلیب و موسی عمران عصا شکست
دست قضا قدر همه را جمع کرد بعد
این غصه را به روی سر کربلا شکست
یاایهالرسول کجایی قیامت است
سر نیزه پهلوی پسر مرتضا شکست
آه از دمی که گودی گودال خون گرفت
با نعل تازه سم ستور سینه را شکست
با سنگ و تیر و نیزه همه “زائر”ش شدند
یک پیرمرد گونه ی او با عصا شکست
رامین برومند
آقا سلام روضه مادر شروع شد
باران اشک های مکرر شروع شد
آقا اجازه هست بخوانم برایتان
این اتفاق از دم یک در شروع شد
تا ریشه های چادر خاکی مادرت
آتش گرفت، روضه معجر شروع شد
فریادهای مادر پهلو شکسته ات
تا شد فشار در دو برابر شروع شد
این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب
بی اختیار گریه حیدر شروع شد
وقتی رسید قصه به اینجای شعر من
ایام خانه داری دختر شروع شد ...
---
دختر رسید تا خود آن لحظه ای که ظهر
یک ماجرا به قافیه سر شروع شد
شاعر : وحید محمدی
#حضرت_زهرا_س_مدح
تا اَبد هر دو جهان بر سَرِ خوانِ زهراست
عَطرِ جَنَّت زِ دَمِ مُشک فِشانِ زهراست
سِرِّ مَستورِ خُدا کیست بِجُز کُفو عَلی؟
سَندِ مُعتبرم قَبرِ نَهانِ زهراست
خونِ او در رَگِ عُشّاقِ عَلی می جوشَد
جانِ ما فاطِمیّون بَسته به جانِ زهراست
روزِ مَحشَر که فَراری ست پِسَر از مادَر
روی پیشانیِ ما خَطِّ اَمانِ زهراست
کارِ این خَلق به اَغیار اَگر اُفتاده
کارِ ما نیز به دستِ پِسَرانِ زهراست
گُنبدِ مَسجد و مِحراب، هِلالی ست اگر
یادگاریِ هَمان قَدِّ کَمانِ زهراست
شاعر: #رضا_رسول_زاده
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
دودِ هیزم در حرم آکنده شد
آتش از روی علی شرمنده شد
در چنان با شدت از جا کنده شد
یاس حیدر بر زمین افکنده شد
بانویی که حرمتش مفروض شد
استخوان سینه اش مرضوض شد
نعره ها پیوسته و ممتد شد و
هتکِ حرمت های شان بی حد شد و
حال زهرا پشت آن در بد شد و
یک نفر با ضربه از در رد شد و
قلبِ زهرا را قرار از دست رفت
غنچه ی گل در فشار از دست رفت
غربت شیر خدا شد بی حساب
حمله می کردند سویش با عتاب
دست هایش بسته شد بین طناب
سوخت قلب حق برای بوتراب
فاتح خیبر برای حفظ دین
شد گرفتار دو بی دین لعین
فضه زیر کتف مادر را گرفت
دید حیدر را و قلبش پر گرفت
زود زهرا شال حیدر را گرفت
با نگاهش راه لشگر را گرفت
دور حیدر بود در حال طواف
تا که شد بیهوش با ضرب غلاف
حیدری تنها و شمشیر و گلو
فاطمه برخاست، آمد روبرو
کل عالم می شد آن دم زیر و رو
دست بر معجر اگر می برد او
کار دشمن را علی راحت نکرد
لحظه ای با اولی بیعت نکرد
آه اما از دل زینب که دید
یک نفر موی حسینش را کشید
دیگری از راه با خنجر رسید
لشگری پیراهنش را می درید
دستباف فاطمه بود آن لباس
شد بلند از هر شکافش بوی یاس
شاعر: #محمدجواد_شیرازی
© اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e