eitaa logo
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
2.9هزار دنبال‌کننده
31 عکس
29 ویدیو
31 فایل
فهرست https://eitaa.com/fatemi8/100 محرم https://eitaa.com/fatemi8/484 فهرست روضه ومداحی کانال اصلی https://eitaa.com/fatemi222/6620 اشعارویژه سفر عتبات https://eitaa.com/fatemi414/277
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ چهل سال است در تب گریه کردم چهل سال است هر شب گریه کردم چهل سال است من بیدار ماندم صحیفه را نوشتم روضه خواندم @hosenih چهل سال است غرق اشک و آهم شبانه روز یاد قتلگاهم چهل سال است خواب شمر دیدم به دستش خنجری دیدم پریدم چهل سال است گفتم دادِ بیداد همیشه ظرف آب از دستم افتاد چهل سال است تا مذبوح دیدم نشستم بر زمین، ضجه کشیدم چهل سال است دشت کربلایم به یاد روز دفن و بوریایم چهل سال است فکر اصغرم من عزادار ذبیحی پرپرم من چهل سال است مانند ربابم به کام تشنه، زیر آفتابم چهل سال است می گویم خدایا عطا کن خیر، سهلِ ساعدی را @hosenih چهل سال است یاد شهر شامم کنار عمه ها در ازدحامم چهل سال است بر زخمم نمک خورد بمیرم عمه ام زینب کتک خورد چهل سال است می گویم رقیه زنم بر دست می گویم رقیه چهل سال است در بزم شرابم به یاد خیزران خانه خرابم چهل سال است می سوزد وجودم به روی ناقه با غل بسته بودم @hosenih چهل سال است داد از سنگ دارم به روی خود نشان از چنگ دارم نگو این زهر امانم را بریده چهل سال است عمرم سر رسیده ⏹ © اشعار آیینی حسینیه
صدای گریه شنیدی اگر صدای من است مرا بزن به مرامت قسم سزای من است دلت شکسته از این بنده ی نمک نشناس دلت شکسته، دلیلش فقط خطای من است @hosenih بدی من که به دردت نمی خورد اما تو خوبی ات همه جوره گره گشای من است فدای رحمت و مهمان نوازی ات که فقط عنایتت سبب این برو بیای من است هر آن که گفت بگو مونس و پناهت کیست؟ همیشه گفته ام آن مهربان خدای من است تمام حاجتم این ماه، دیدن نجف است نجف مزار علی، شاه و مقتدای من است دلیل اشکِ سر سفره، وقت افطارم لبان تشنه ی ارباب با وفای من است نجات چیست؟ رسیدن به کشتی ارباب حسین راه نجات است و ناخدای من است که گفته روزی من نیست دیدن حرمش به دست دختر او رزق کربلای من است @hosenih فدای اشک رقیه که با پدر می گفت: چه خوب شد که سرت سهم گریه های من است گرسنه مانده ام اما غذا نمی خواهم چرا که کنج خرابه، کتک غذای من است شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
آمد زمان سخت اسیری میان شام کوچه به کوچه سختی ماندن در ازدحام دروازه ی شلوغ و تجمع میان راه ساعات سخت رد شدن از هجمه ی نگاه از روی نیزه حال خراب مرا ببین با آستین پاره حجاب مرا ببین در شام داده اند به ما چه مدارجی! با طعنه گفته اند به ما قوم خارجی خندیده اند بر غم ما در ازای چه؟! پوشیده اند رخت عروسی برای چه؟! ارکان آسمان و زمین تیره می شوند مردان مست شام به ما خیره می شوند رقاصه ها کنار من آهنگ می زنند زن ها ز پشت بام سویم سنگ می زنند با ضرب کعب نیزه، به اجبار می برند ما را برای چه سر بازار می برند؟! حرفی نمی زنم که شدم از خجالت آب زینب کجا و رفتن در مجلس شراب؟! با دست بسته راهی دارالخلافه ام از مجلس یزید حسابی کلافه ام در بین طشت رفت سرت، نیمه جان شدم با چشم خیس خیره سوی خیزران شدم آنقدر زد به روی لبت در برابرم دندان تو شکست، بمیرم برادرم از ظلم روزگار گرفته دلم، چه بد... باید زن یزید به ما پوشیه دهد؟! پنجاه سال شد که به عشقت عجین شدم امشب بیا ببین که خرابه نشین شدم شاعر:
بسم الله الرحمن الرحيم ▶️ آن کعبه ای که صاحب کعبه دچارش شد قسمت نشد حاجی شود، حق بی قرارش شد یک روز بین شیرها الله اکبر گفت شیر درنده محو او گشت و دچارش شد اسب چموشی را لگام انداخت...نازش کرد... آن اسب رامش شد، سپس آقا سوارش شد وقتی سه سال آقای ما در بین زندان بود یعنی سه سالِ سخت، غربت... یارِ غارش شد در روزها، در کنج زندان روزه داری کرد شب ها مناجات و نماز و گریه کارش شد گرچه دل تاریک و سنگی داشت زندان بان آقا دعایش کرد تا تقوا نثارش شد تا معتمد فهمید با زندان حریفش نیست با جام زهری سویش آمد... سفره دارش شد مسموم شد آقا، میان حجره اش افتاد بر خاک چنگی می زد و دلتنگ یارش شد از تشنگی آبی طلب کرد از غلام اما مانع ز نوشیدن دو دست رعشه دارش شد شکر خدا فرزندش آمد این دم آخر دیدار رویش روزی چشمان تارش شد این جا امام عسگری در بین این حجره... ...جان کندنش بر روی پایِ یادگارش شد در کربلا اما همین که جد او افتاد قاتل به روی سینه، یارِ احتضارش شد رحمی به کهنه جامه اش حتی نکردند و... ...دست کسی غارتگر آن یادگارش شد سالار زینب را میان خون رها کردند گرمای سوزانِ بیابان سایه سارش شد زینب اسیری رفت و جای یک کفن آخر... ...تکه حصیری بر تن شاه و نگارش شد
بسم ‌الله الرحمن الرحیم ▶️ با تو چه کرده زهر، پدر دست و پا نزن با این گلوی خشک، کسی را صدا نزن مانند محتضر سرت افتاده، وای من رعشه به جان پیکرت افتاده، وای من نگذار تا که کعبه شود از تو بی نصیب این گونه پر نکش نرو از خانه، ای غریب پایان به شعله ی دل بی تاب می دهم با دست های خویش به تو آب می دهم مسموم زهرِ غربت این پادگان شدی سِنی نداشتی که شبیه خزان شدی داری چه سخت میکشی از سینه ات، نفس خسته شدی سه سال ازین بند و این قفس راحت شدی ازین همه سرباز و پادگان راحت شدی ز نعره ی هر روز پاسبان راحت شدی ازین همه حکام مستبد راحت شدی ازین همه نیرنگ معتمد وقت وداع آخرمان گریه می کنی داری به یاد مادرمان گریه می کنی یاد علی و غربت دستان بسته ای؟! یاد وداع مادر پهلو شکسته ای؟! در یاد محسنی که غریبانه پر کشید در پشت درب خانه ی صدیقه شد شهید تربت به دست داری و در حال احتضار رو می کنی به کرب و بلا با دو چشم تار یاد حسین و تشنگی اش بین قتلگاه با چشم خیس می کشی از سینه آه، آه در آخرین نظر، شده ای خیره بر کفن نام حسین، شد به لبت آخرین سخن
دودِ هیزم در حرم آکنده شد آتش از روی علی شرمنده شد در چنان با شدت از جا کنده شد یاس حیدر بر زمین افکنده شد بانویی که حرمتش مفروض شد استخوان سینه اش مرضوض شد نعره ها پیوسته و ممتد شد و هتکِ حرمت های شان بی حد شد و حال زهرا پشت آن در بد شد و یک نفر با ضربه از در رد شد و قلبِ زهرا را قرار از دست رفت غنچه ی گل در فشار از دست رفت غربت شیر خدا شد بی حساب حمله می کردند سویش با عتاب دست هایش بسته شد بین طناب سوخت قلب حق برای بوتراب فاتح خیبر برای حفظ دین شد گرفتار دو بی دین لعین فضه زیر کتف مادر را گرفت دید حیدر را و قلبش پر گرفت زود زهرا شال حیدر را گرفت با نگاهش راه لشگر را گرفت دور حیدر بود در حال طواف تا که شد بیهوش با ضرب غلاف حیدری تنها و شمشیر و گلو فاطمه برخاست، آمد روبرو کل عالم می شد آن دم زیر و رو دست بر معجر اگر می برد او کار دشمن را علی راحت نکرد لحظه ای با اولی بیعت نکرد آه اما از دل زینب که دید یک نفر موی حسینش را کشید دیگری از راه با خنجر رسید لشگری پیراهنش را می درید دستباف فاطمه بود آن لباس شد بلند از هر شکافش بوی یاس شاعر: © اشعار آیینی حسینیه 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/525729794C288420984e
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ کوه اعتلا ز رفعت ام البنین گرفت دریا سخا ز رحمت ام البنین گرفت خورشید اگر که واسطه ی نور عالم است نور از جمال و طلعت ام البنین گرفت روح الامین برای تقرب، به طور عرش چله برای خدمت ام البنین گرفت افتادم از نفس سرِ نفسم ولی خدا دست مرا به حرمت ام البنین گرفت دست نیاز ما به خدا از همان ازل پیوند با کرامت ام البنین گرفت معصومه است بی شک و مانند فاطمه عصمت بها ز عصمت ام البنین گرفت عباس را به قله ی طاعت رسانده است درسی که از بصیرت ام البنین گرفت دستش شفیع خلق شود چون که بوسه از دستان با سخاوت ام البنین گرفت فردا علم به دوش حسین است یاورش هر کس به دوش، رایت ام البنین گرفت باید برات صحن ابالفضل را فقط از دست های حضرت ام البنین گرفت از بس بقیع رفت و ز عباس روضه خواند یثرب هوای غربت ام البنین گرفت داغش به جای خود، سپر خونی اش چنان صبر و قرار و طاقت ام البنین گرفت... مقتل نوشته است که از هوش رفته است جان مرا مصیبت ام البنین گرفت ⏹ @fatemi222 @hosenih
چه خیری دارد این روضه، چه حالی، احسن الحال است عزا و گریه بر موسی بن جعفر، خیرالاعمال است هر آن کس زد صدا در زندگی، باب الحوائج را علی رغم تمام مشکلاتِ خود، خوش اقبال است کسی که اعتقادش بر شفای روضه اش سُست است اساساً ریشه ی توحید و ایمانش پُر اشکال است همین که نام او در خاطر بیمار می آید طبیب از راه می آید، شفایش هم به دنبال است همیشه کار سائل ها، تمنا از کریمان است کریمان بینشان همواره بخشش، رسم و منوال است زن بدکاره را با یک نظاره زیر و رو کرد و... زن افتاده به سجده، نزد معبودش سبک بال است کسی که عرشیان مشتاق بر پابوسی اش هستند چرا منزلگهش بر خاک نمناک سیهچال است؟! به لب خلصنی یا رب دارد و مانند صدیقه نمی دانم چرا جسمش شبیه باغ آلاله است چرا جسم نحیفش از رد شلاق گلگون شد؟! چرا آخر عبای ریش ریش او لگدمال است؟! چرا مولای ما افتاده گیر بددهانی پست؟! چرا هر صبح و شب در دور آقا جار و جنجال است؟! چگونه ساق پایش را شکسته سندی ملعون؟! تکان که می خورد پایش، تمام روز بدحال است ** چکیده اشک روضه بر لبِ خشکیده از زهرش به یاد غربت لب تشنه ای در بین گودال است مگر آخر چه شد در وقت غارت کردن ارباب؟! به دست هر کسی یک تکه از پیراهن و شال است شاعر: 🍃 @fatemi222
همین که گفتم الهی...، اجابتم کردی سریع آمدی و غرق رحمتم کردی کسی که دست منِ پر گناه را نگرفت خودت همیشه رسیدی، حمایتم کردی بزرگواری و اصلاً ندیده‌ای انگار زمانِ معصیتم گرچه رؤیتم کردی به پشتوانه‌ی فضلت گناه کردم من به پشتوانه‌ی حِلمت رعایتم کردی حیا نکردم و مُهلت به بنده‌ات دادی حیا به جای من و این وقاحتم کردی به برکتِ نَفَس و رحمت امام زمان محب فاطمه و اهل هیئتم کردی همین که ناله زدم عائذٌ بِأسمائک گدای دائمیِ آل عصتم کردی ** صدا زدم مددی...، زود آمدی حیدر به لطف باده‌ی کوثر طهارتم کردی پناه می‌برم امشب به زیر ایوانت که زیر سایه‌ی ایوان، شفاعتم کردی اگرچه عبدِ بدم، باز مُنتسب به توأم تویی همان که همیشه ضمانتم کردی تو قدر بودی و قدر تو را ندانستند خودت برای شب قدر، دعوتم کردی چقدر ناله زدی بین چاه، مظلومم چقدر گریه کنِ این مصیبتم کردی فدای زخم عمیق سرت شوم آقا پرت به خاک مکش، غرق غربتم کردی صدا زدی به سوی قاتلت، ز دنیایی، که فاطمه به برم نیست، راحتم کردی ✍️
همین که گفتم الهی...، اجابتم کردی سریع آمدی و غرق رحمتم کردی کسی که دست منِ پر گناه را نگرفت خودت همیشه رسیدی، حمایتم کردی بزرگواری و اصلاً ندیده‌ای انگار زمانِ معصیتم گرچه رؤیتم کردی به پشتوانه‌ی فضلت گناه کردم من به پشتوانه‌ی حِلمت رعایتم کردی حیا نکردم و مُهلت به بنده‌ات دادی حیا به جای من و این وقاحتم کردی به برکتِ نَفَس و رحمت امام زمان محب فاطمه و اهل هیئتم کردی همین که ناله زدم عائذٌ بِأسمائک گدای دائمیِ آل عصتم کردی ** صدا زدم مددی...، زود آمدی حیدر به لطف باده‌ی کوثر طهارتم کردی پناه می‌برم امشب به زیر ایوانت که زیر سایه‌ی ایوان، شفاعتم کردی اگرچه عبدِ بدم، باز مُنتسب به توأم تویی همان که همیشه ضمانتم کردی تو قدر بودی و قدر تو را ندانستند خودت برای شب قدر، دعوتم کردی چقدر ناله زدی بین چاه، مظلومم چقدر گریه کنِ این مصیبتم کردی فدای زخم عمیق سرت شوم آقا پرت به خاک مکش، غرق غربتم کردی صدا زدی به سوی قاتلت، ز دنیایی، که فاطمه به برم نیست، راحتم کردی ✍️
سوزانده تب زهر، تمام گلویش را برده است مکافاتِ عطش، رنگ و رویش را از شرم، سرش رو به زمین است، بمیرم با رقص، زمین ریخته اند آبرویش را آن قدر صدای دهل و ساز بلند است پوشانده صدای لبِ تسبیح گویش را از هر طرفی پا شد و برخاست، زمین خورد بُرده است چنان تشنگی از دیده سویش را در پیش دو چشمش به زمین ریخته اند آب تا که نکند جستجو این آرزویش را با آب زمین ریخته آورد به خاطر مرثیه ی پُر ماتم شرم عمویش را آن قدر که پیچید به خود در کف حجره هر گوشه ای از حجره گرفته است بویش را بردند تنش را به چه وضعی به روی بام تا که نکند هیچ کسی جستجویش را خوب است که بر بام ز دورش همه رفتند خوب است که پوشانده لباسش، گلویش را سوی تن ارباب ولی آه سنان رفت تا با نوک نی، قطع کند گفت و گویش را از بس که به پیشانی او زخم نشسته است گویا که گرفته است به خونش، وضویش را با سنگ، کسی آمد و بر صورت او زد وقتی که نمی دید دگر روبرویش را شاعر: https://eitaa.com/fatemi222/7609
بسم آن وجه خدا، باب مراد بندگانیم به دربار جواد نزد ما شأن و مقامش والاست عُلقه اش در دل ما لطف رضاست با جوادش همه مأنوس شدیم کاظمینی شده از طوس شدیم می دهد برکت و خیر از هر سو گریه کن های جوادش را او باز با رخصت آقاجانم روضه ای از پسرش می خوانم نور چشمان رضا بی کس ماند همسرش سخت دلش را سوزاند محتضر بود امامش، کف زد نه دعا خواند، نه قرآن، دف زد نمک از کینه به زخمش پاشید در حرم بین کنیزان رقصید سوخت چون شمع، دل پروانه جای رقاصه نبود آن خانه تشنه شد از جگرش آه کشید سوخت و ناله ی جانکاه کشید ناله اش بر جگرش تاب نداد یک نفر هم به امام آب نداد میوه ی قلب امام هشتم ناله اش بین صداها شد گم او که داغ پدرش را دیده مثل بابا به خودش پیچیده وقت رفتن شده باید چه کند؟ خواهری هم که ندارد چه کند؟ روضه اش روضه ی غمناکی شد همه ی بال و پرش خاکی شد آه، عمامه اش از سر افتاد وسط هلهله آخر جان داد بر تنش داغ پر ابهام رسید با چه وضعی به روی بام رسید دل، ازین روضه ی حساس گرفت پله ها بوی گل یاس گرفت گرچه از منزلتش شرم نشد زیر مرکب بدنش نرم نشد شد رها پیکر او عریان نه بین شمشیر و سنان پنهان نه نیزه از قوم نظر تنگ نخورد خوب شد بر بدنش سنگ نخورد گرچه بر بام، تنش تنها بود خوب شد بال کبوترها بود شاعر: https://eitaa.com/fatemi222/7609
بسم الله الرحمن الرحيم ▶️ دشمنانش همه درمانده و نیرنگ زدند به تلافی جمل، ضربه هماهنگ زدند دوره کردند، دویدند سویش با عجله دسته ای که همه جا، پای ولا لنگ زدند یوسف نجمه، نقابش به روی خاک افتاد گرگ ها بر بدن زخمی او چنگ زدند پهلویش بوی حسن داشت، بوی فاطمه داشت نیزه بر پهلوی او قومِ نظر تنگ زدند اسب ها جای حنا بر سر و بر صورت او تاختند آن قدر از خون، به رخش رنگ زدند نعل ها داغ که گشتند جگرسوز شدند با صدای ترکِ سینه اش آهنگ زدند جای یک جرعه فقط آب، هزاران ضربه... بر دهانی که شده تشنه ی از جنگ زدند نجمه ماند و دل خون... تا که پس از ساعاتی شعله بر چادر آن مادرِ دلتنگ زدند
هربار آب دیدم و هربار سوختم بسیار گریه کردم و بسیار سوختم ای زهر، داغ سینه‌ی من حاصل تو نیست من سال‌ها به دیده‌ی خون‌بار سوختم از سال شصت و یک که چهل سال طی شده هر لحظه یاد قتلگه یار سوختم دادم به گریه حکم عَلیکُنَّ بِالفرار در بین خیمه، تشنه و تبدار سوختم یادم نرفته در وسط نیزه‌دارها دیدم نشسته عمه گرفتار، سوختم وقتی به نیزه شد سر بابای بی کسم شد کل دهر بر سرم آوار، سوختم یادم نرفته بوسه به رگ‌های حنجرش هر روز یاد آن غم دشوار سوختم دیدم رقیه خورده زمین روی بوته‌ای بیرون کشیدم از بدنش خار، سوختم در بند مست‌ها چقدر حرمتم شکست با ناسزای دسته‌ی اشرار، سوختم تا ازدحام می‌شود از حال می‌روم خیلی به یاد روضه‌ی بازار سوختم گهواره‌ی رضیع حرم را میان شام دیدم میان دکه‌ی تجار، سوختم زخم عمیق سلسله هم آن قَدَر نسوخت طوری که از تهاجم انظار، سوختم با دیدن سکینه‌ی مظلومه خواهرم یک عمر یاد شرم علمدار سوختم دیدم کفن به پیکر هر مرده می‌کنند... سر را گذاشتم روی دیوار، سوختم ✍ فهرست روضه ومداحی https://eitaa.com/fatemi8/100
آمد زمان سختِ اسیری میان شام کوچه به کوچه سختی ماندن در ازدحام دروازه‌ی شلوغ و تجمع میان راه ساعات سختِ رد شدن از هجمه‌ی نگاه در شام داده‌اند به ما چه مدارجی! با طعنه گفته‌اند به ما قوم خارجی خندیده‌اند بر غم ما در ازای چه؟! پوشیده‌اند رخت عروسی برای چه؟! ارکان آسمان و زمین تیره می‌شوند مردان مستِ شام، به ما خیره می‌شوند رقاصه‌ها کنار من آهنگ می‌زنند زن‌ها ز پشت بام، سویم سنگ می‌زنند با ضرب کعب نیزه، به اجبار می‌برند ما را برای چه سر بازار می‌برند؟! حرفی نمی‌زنم که شدم از خجالت آب زینب کجا و رفتن در مجلس شراب؟! با دست بسته راهی دارالخلافه‌ام از مجلس یزید حسابی کلافه‌ام در بین طشت رفت سرت، نیمه‌جان شدم با چشمِ خیس، خیره سوی خیزران شدم آنقدر زد به روی لبت در برابرم دندان تو شکست، بمیرم برادرم از ظلم روزگار گرفته دلم، چه بد... باید زن یزید به ما پوشیه دهد؟! پنجاه سال شد که به عشقت عجین شدم امشب بیا ببین که خرابه نشین شدم ✍
به سوی یار از ندارها سلام می‌رسد خوشیم این سلام‌ها به آن امام می‌رسد شدیم بی نصیب از نظاره‌ی رخش ولی نگاه لطف او به ما علی الدوام می‌رسد عطای یار و منعِ بخشش‌اش یکی‌ست باطناً صلاح ماست هر دوتاش...، هر کدام می‌رسد بریده می‌شود نخِ توسل اهالی‌اش به پای سفره‌ای که لقمه‌ی حرام می‌رسد از این طرف گناه ما فقط به سوی او رسید از آن طرف همیشه لطف و احترام می‌رسد همین که بر دعا دو دست خود بلند می‌کند به قلب ما همان دقیقه التیام می‌رسد دلِ شکسته! از غریبیِ عقیله صبر کن می‌آید آن امام و وقت انتقام می‌رسد ** فدای دختر علی که با قد خمیده‌اش محله‌ی یهودیانِ شهر شام می‌رسد چقدر کارِ این بزرگ‌زاده سخت می‌شود در آن زمان که کاروان به ازدحام می‌رسد گرسنه‌اند کودکان و رو به کس نمی‌زنند اگرچه بوی نان تازه بر مشام می‌رسد
منزل به منزل، غصه‌ام، اشک روانم با دستِ بسته، پشت محمل، روضه خوانم خورشید، بعد از سال‌ها روی مرا دید او هم دگر فهمید که بی سایه‌بانم ماه دل آرایم، به شوقت سر شکستم وقتی که کامل شد رخت در آسمانم در محمل بی پرده رفتم بین انظار شاگردها دادند با طعنه نشانم همسایه‌ی سابق مرا خیرات بخشید آتش گرفته بند بند استخوانم دریاب حال دختر دردانه‌ات را اشک یتیمی‌اش زده آتش به جانم شد هم کلامم ابن مرجانه، برادر فرزند بد‌کاره زده زخم زبانم با خطبه‌هایم خوار کردم بی حیا را صوت پدر خارج شد انگار از دهانم می‌خواست زین العابدین را سر بِبُرد سینه سپر کردم که باشد در امانم لب‌های تو خونی شد و من دردم آمد آشفته از برخورد چوب خیزرانم باور نمی‌کردم که در زندان بخوابم باور نمی‌کردم شود این امتحانم نذرم شده این که بیایم اربعینت_ تا قبر خاکی‌ات، اگر زنده بمانم ✍ فهرست روضه ومداحی https://eitaa.com/fatemi8/100
دلتنگ و خراب آمده‌ام باز رو به راهم کن مسیح من بِدَم و عاری از گناهم کن   نیامدم به تمنای آب و نان سویت کمی به حُرمت ام البنین نگاهم کن   فدای جُون شوم، روسپید عالم شد نگاهِ لطف به ظرفِ دلِ سیاهم کن   عطا به جای خودش، جای این همه گریه... برای سینه زنت، ذوالکرم دعا هم کن   به زیر بارِ گران علامتت گفتم: گذر ز توشه‌ی سنگین اشتباهم کن   مُقدم است به کارم، همیشه کار شما بیا و پیرِ همین راه و دستگاهم کن   عجیب دلهره دارم به کربلا نرسم برات کرب و بلای مرا فراهم کن   میان گودیِ قبرم، زمان تلقینم اسیرِ روضه‌ی گودیِ قتلگاهم کن   زمان تشنگیِ حشر، یاد تشنگی‌ات جواز گریه بده، غرقِ اشک و آهم کن ✍
سال ها طی شد و دل، زائرِ محبوب نبود این همه سال نشستن به دعا خوب نبود نه غم قحطی و نان داشت، نه داغ پیری جز غم دوری یوسف، غم یعقوب نبود هرچه گشتم عملی هدیه به آقام کنم بین بار عملم، توشه‌ی مرغوب نبود حاجت از چشم ترم خواند و دعایم فرمود گرچه حاجت به دلم مانده‌ و مکتوب نبود از ازل سینه‌ی زهرایی ما سینه زنان جز به آقای نجف، ملحق و منسوب نبود نکند قسمت من نیست براتِ عتبات سال‌ها بود دلم این همه آشوب نبود چشم خشکیده‌ی از معصیتم، جز به غم و... روضه‌های پسر فاطمه مغلوب نبود ** نیزه‌ها در بدنش بود؛ ولی حداقل کاش جسمش ته گودال لگدکوب نبود چقدر بوسه زدش پیش همه ختم رسل حق آن صورت و دندان به خدا چوب نبود ✍ فهرست روضه ومداحی https://eitaa.com/fatemi8/100
با تو چه کرده زهر، پدر دست و پا نزن با این گلوی خشک، کسی را صدا نزن مانند محتضر سرت افتاده، وای من رعشه به جان پیکرت افتاده، وای من نگذار تا که کعبه شود از تو بی نصیب این گونه پر نکش نرو از خانه، ای غریب پایان به شعله ی دل بی تاب می دهم با دست های خویش به تو آب می دهم مسموم زهرِ غربت این پادگان شدی سِنی نداشتی که شبیه خزان شدی داری چه سخت میکشی از سینه ات، نفس خسته شدی سه سال ازین بند و این قفس راحت شدی ازین همه سرباز و پادگان راحت شدی ز نعره ی هر روز پاسبان راحت شدی ازین همه حکام مستبد راحت شدی ازین همه نیرنگ معتمد وقت وداع آخرمان گریه می کنی داری به یاد مادرمان گریه می کنی یاد علی و غربت دستان بسته ای؟! یاد وداع مادر پهلو شکسته ای؟! در یاد محسنی که غریبانه پر کشید در پشت درب خانه ی صدیقه شد شهید تربت به دست داری و در حال احتضار رو می کنی به کرب و بلا با دو چشم تار یاد حسین و تشنگی اش بین قتلگاه با چشم خیس می کشی از سینه آه، آه در آخرین نظر، شده ای خیره بر کفن نام حسین، شد به لبت آخرین سخن شاعر:
وقتی امام عصر ما امشب عزادار است برپایی این روضه ها واجب ترین کار است پیراهن و شال عزا مولا به تن دارد امشب تمام عرش با آقا عزادار است بی جرم و تقصیری به زندان شد امامِ ما یوسف به زندانی شدن آیا سزاوار است؟ زندان برای عاشقان خلوتگه خوبی است هر روز، روزه... هر شبش دیدارِ دلدار است ای کاش قدری معتمد شرم و حیا می کرد اصلا که گفته او ز آقا دست بردار است؟ با زهرِ کاری، عاقبت زهر خودش را ریخت این روضه ی زهر و جگر الحق که دشوار است از ترسِ رسواییِ خود از این جنایت ها در هر کجا پشت سرش گفتند: "بیمار است..." مردی که هر شب تا سحر غرق عبادت بود این چند روزه تا سحر از درد، بیدار است رنگش دگرگون می شود هر بار از دردش... ...پهلو به پهلو می کند، هرچند ناچار است در این دم آخر شنیدم کعبه هم می گفت: بیچاره من که قسمتم هجرانِ از یار است در سامرا بوی مدینه می رسد انگار آقا به یاد محسن و خونِ به دیوار است در بسترش هر شب سؤال از مادرش می کرد مادر چرا پس بسترت اینقدر گلدار است؟ در جست و جوی علت آن سینه ی مجروح... ...حالا شده خیره به در، در فکر مسمار است میخواست تا یک جرعه ی آبی بنوشد که افتاد از دستش قَدح، از بس که تب دار است این جا پسر سیراب کرد آخر امامش را در کربلا شرمندگی سهم علمدار است سر منشأ هر روضه ای از روضه ی زهراست گرچه مصیبت در دل تاریخ بسیار است شاعر:
گرچه تنهاست عمو جان و سراپا خشمم عمه جان، هرچه بگویی تو به روی چشمم به شهیدان حرم، دلهره دارم نرسم دست من را تو گرفتی که به یارم نرسم؟! ای که عزت همه‌اش در نظر رحمت توست آن چه خیر است برایم به خدا حکمت توست خودت ای عمه‌ی سادات بگو تا چه کنم؟! بغض پنهان شده در بین گلو را چه کنم؟! عمویم روی تراب است، به خود می‌پیچد جگرش تشنه‌ی آب است، به خود می‌پیچد بنشینم ز تنش پیرهنش را بدرند؟! رمقِ آخر مانده به تنش را ببرند؟! گرگ‌ها دور تن محتضرش ریخته‌اند چند تایی ته گودال، سرش ریخته‌اند آه... عمامه‌ی جدش ز سرش افتاده شمر با خنجر کندش شده است آماده به پرستوی زمین‌گیر و اسیر اذن بده دست خود را کمی آرام بگیر، اذن بده من نمردم که کسی سنگ به سویش بزند نانجیبی برسد، دست به مویش بزند منم عبدالله و مجنون اباعبدالله قتلگه پر شده از خون اباعبدالله حرمله، شمر، سنان، خولی و اخنس، همه را دور سازم، برهانم پسر فاطمه را دست خود را جلوی تیغ سپر می‌سازم سر خود را به فدای سر او می‌بازم عمه جان، تاب ندارم که بمانم دیگر می زنم مثل ابالفضل به قلب لشگر جد من، شیر اُحد، حیدر خیبر شکن است ذکر طوفانی من ذکر أنا ابن الحسن است رفتم و در دل گودال دلیری کردم بین روبه صفتان یک تنه شیری کردم تا که خنجر نخورد بر بدن ثارالله قطع شد دست من و ناله زدم وا اُماه ایستادم به روی پنجه، روی پاهایم حرمله دوخت تنم را به تن مولایم نام بابا حسنم بین گلو... جان دادم چه یتیمانه روی پای عمو جان دادم آه عمه بنگر، روضه چه مبسوط شده خون من با پسر فاطمه مخلوط شده ✍️ https://eitaa.com/fatemi8/100