eitaa logo
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
2.7هزار دنبال‌کننده
27 عکس
24 ویدیو
31 فایل
فهرست https://eitaa.com/fatemi8/100 محرم https://eitaa.com/fatemi8/484 فهرست روضه ومداحی کانال اصلی https://eitaa.com/fatemi222/6620 اشعارویژه سفر عتبات https://eitaa.com/fatemi414/277
مشاهده در ایتا
دانلود
سوزانده تب زهر، تمام گلویش را برده است مکافاتِ عطش، رنگ و رویش را از شرم، سرش رو به زمین است، بمیرم با رقص، زمین ریخته اند آبرویش را آن قدر صدای دهل و ساز بلند است پوشانده صدای لبِ تسبیح گویش را از هر طرفی پا شد و برخاست، زمین خورد بُرده است چنان تشنگی از دیده سویش را در پیش دو چشمش به زمین ریخته اند آب تا که نکند جستجو این آرزویش را با آب زمین ریخته آورد به خاطر مرثیه ی پُر ماتم شرم عمویش را آن قدر که پیچید به خود در کف حجره هر گوشه ای از حجره گرفته است بویش را بردند تنش را به چه وضعی به روی بام تا که نکند هیچ کسی جستجویش را خوب است که بر بام ز دورش همه رفتند خوب است که پوشانده لباسش، گلویش را سوی تن ارباب ولی آه سنان رفت تا با نوک نی، قطع کند گفت و گویش را از بس که به پیشانی او زخم نشسته است گویا که گرفته است به خونش، وضویش را با سنگ، کسی آمد و بر صورت او زد وقتی که نمی دید دگر روبرویش را شاعر: https://eitaa.com/fatemi222/7609
دوباره ماتمی در قلب خاص و عام افتاده اگر شال عزا بر شانهٔ اسلام افتاده زنی در قالب همسر دوباره شر به پا کرده شبیه جعده(لع) در ذهنش خیالی خام افتاده نشانده نقشه های شوم را در چشمهای خود جواد إبن رضا(ع) در چنگ مکری تام افتاده چه برّنده ست شمشیرِ زبانِ نحسِ أمّ الفضل(لع) کلامش باز هم در ورطهٔ دشنام افتاده نفس میسوزد از زهرِ هلاهل...جایِ قدری آب زمین خورده! جوانی تشنه و ناکام افتاده گلویش شعله ور در آتش و از کنج لبهایش عطش جاریست و دریا کنار جام افتاده به سختی گام برمیدارد و از لرزش بسیار عبا از شانه اش بیتاب در هر گام افتاده بمیرم! در میان هلهله مظلوم جان داده چه تنها کنج حجره پیکری آرام افتاده * تنش در زیر سمّ اسب هایِ سخت-جولان نه... به زیر تابش ِ خورشید، روی بام افتاده! شاعر: https://eitaa.com/fatemi222/7609
با نگاهت، چشمه، باران، رود، معنا می‌شود بخشش و احسان و لطف و جود معنا می‌شود بی‌وجودت کارِ دنیا، غرقِ خسران می‌شود با وجودِ اهلِ جودت، سود معنا می‌شود یا جوادِ اهلِ بیتِ مصطفی، با دستِ تو دم به دم، بخشایشِ معبود، معنا می‌شود رخت بستی از زمینِ خاکی و در این جهان هرچه غربت بود و خواهد بود، معنا می‌شود ای شهیدِ زهرِ کین!، ای نورِ حق، با رفتنت ناگهان این بغضِ حزن‌آلود، معنا می‌شود شاعر: https://eitaa.com/fatemi222/7609
آن روز کاظمین چو بازار شام شد دنیا برای بار نهم بی‌امام شد دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت آن‌قدر اشک ریخت که چشمش تمام شد جنت وزید و حُجرهٔ در بستهٔ امام در بارش ملائکه خود، بار عام شد تا سایه‌بان شود به تن زهر دیده‌اش خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد... آن روز ذوالجناح حسین از نفس فتاد آن روز ذوالفقار علی در نیام شد آتش نشست در جگر کربلایی‌اش یعنی به رسم خون خدا تشنه‌کام شد... شاعر: https://eitaa.com/fatemi222/7609
بعد از سقیفه، چونکه شد اسلام، وَالسلام دیگر نماند فاطمه را هیچ احترام آل علی، به حال علی، نوحه گر شدند تا صبح فجر، تا برسد روز انتقام ما آل فاطمه که امانِ خلایقیم خود صیدِ کید و مکرِ خواصیم و هم عوام مردم سوار گرده ی نیکانِ خود شدند از بسکه شد طعامِ شکمهایشان حرام مالِ حرام و شبهه، بسازد امام کُش مائیم کشته های سقیفه علیَ الدوام بس داغ روی داغ، تحمل نموده ایم پیریِ زودرس شده روزیِ ما تمام □ □ □ حالا ز بعدِ فاطمه اَم من، جوان ترین... معصومِ جان به لب شده ی کینه و خِصام رحمی نکرد قاتلِ من بر جوانی اَم عمرم شبیهِ مادرمان، ماند ناتمام ای اُم فضل، من چه بدی با تو کرده ام؟ از من چه دیده ای تو، بجز خوبیِ مدام؟ تیر جفای تو جگرم را نشانه رفت این بود پاسخ کرم و جود و احترام؟ میشد چنان رباب، به عهدت وفا کنی اما شبیهِ جعده شدی قاتلِ امام!؟ من وارثِ حسینم و هم وارثِ حسن سوزِ عطش به دردِ غریبی است اِلتیام یادِ گلوی تشنه ی جدم که میکنم... نیزه نخورده، میکِشَم آهِ گلو، به کام من در میان حجره زدم دست و پا، ولی جد غریبِ من تهِ گودال، صیدِ دام چون شمر، زنده زنده سرش از قفا برید فریادِ یاحسین بگوش آمد از خیام راسُ الحسین، بر سرِ نیزه شد و تنش... زیرِ سمِ ستور، ولی باز ناتمام چون ساربان به پیکرِ غارت زده رسید انگشت شد، بهانه انگشترِ امام ای ساربان، مقابلِ چشمانِ مادرش... دیگر مَبُر، که فاطمه غش کرد، وَالسلام شاعر: https://eitaa.com/fatemi222/7609
حجره شلوغ است و کسی هم در نمی آید دیگر تن تو از پس سم بر نمی آید از جعده بدتر ام فضل است و کنیزانش از این همه زن ، یک مسلمان در نمی آید جان کندن ات را ذره ذره دید در حجره این زن دلش آمد ، دل کافر نمی آید از تشنگی چشمت سیاهی می رود اما با کاسهْ آبی ، هیچ کس آخر نمی آید انقدر بی حالی که در بین مناجاتت مانده نفس در سینه ، بالاتر نمی آید مثل حسن زخم از خودی خوردید... با این فرق شکر خدا بالا سرت خواهر نمی آید اینها که چیزی نیست ، جای شکر دارد که اینجا اقلاً ، شمر با خنجر نمی آید کشتند تشنه لب تو را ، اما همین خوب است چل نعل تازه روی این پیکر نمی آید بر روی بام خانه ماندن حکمتی دارد... پس ساربان دنبال انگشتر نمی آید کشته شدی اما ، غرورت را کسی نشکست در این میان حرفی هم از معجر نمی آید https://eitaa.com/fatemi222/7609
بسم آن وجه خدا، باب مراد بندگانیم به دربار جواد نزد ما شأن و مقامش والاست عُلقه اش در دل ما لطف رضاست با جوادش همه مأنوس شدیم کاظمینی شده از طوس شدیم می دهد برکت و خیر از هر سو گریه کن های جوادش را او باز با رخصت آقاجانم روضه ای از پسرش می خوانم نور چشمان رضا بی کس ماند همسرش سخت دلش را سوزاند محتضر بود امامش، کف زد نه دعا خواند، نه قرآن، دف زد نمک از کینه به زخمش پاشید در حرم بین کنیزان رقصید سوخت چون شمع، دل پروانه جای رقاصه نبود آن خانه تشنه شد از جگرش آه کشید سوخت و ناله ی جانکاه کشید ناله اش بر جگرش تاب نداد یک نفر هم به امام آب نداد میوه ی قلب امام هشتم ناله اش بین صداها شد گم او که داغ پدرش را دیده مثل بابا به خودش پیچیده وقت رفتن شده باید چه کند؟ خواهری هم که ندارد چه کند؟ روضه اش روضه ی غمناکی شد همه ی بال و پرش خاکی شد آه، عمامه اش از سر افتاد وسط هلهله آخر جان داد بر تنش داغ پر ابهام رسید با چه وضعی به روی بام رسید دل، ازین روضه ی حساس گرفت پله ها بوی گل یاس گرفت گرچه از منزلتش شرم نشد زیر مرکب بدنش نرم نشد شد رها پیکر او عریان نه بین شمشیر و سنان پنهان نه نیزه از قوم نظر تنگ نخورد خوب شد بر بدنش سنگ نخورد گرچه بر بام، تنش تنها بود خوب شد بال کبوترها بود شاعر: https://eitaa.com/fatemi222/7609
زهری تمامیِ جگرش را گرفته بود سیلاب خون دو چشم ترش را گرفته بود طوبای باغ سبز "رضا" زرد زرد شد آفت تمام برگ و برش را گرفته بود از درد مثل حضرت زهرا خمیده شد با دستهای خود کمرش را گرفته بود حُجره شلوغ بود ولی مونسی نداشت ای کاش یک نفر خبرش را گرفته بود بی حرمتیِّ مَحرَم او تا کجا کشید... دستی دهان شعله‌ورش را گرفته بود او داد می کشید..،به دادش نمی رسند یک عده پست دور و برش را گرفته بود آمد کنیز و کاسه ی آبی به خاک ریخت ای کاش جرعه‌ای شررش را گرفته بود دور از مدینه غربت بغداد را چشید ارث غریبی پدرش را گرفته بود خوبیِ بام بود که سُم بر تنش نرفت این ارتفاع ها ضررش را گرفته بود شکر خدا نه پیرهنش دست خورده بود نه نیزه حجم بال و پرش را گرفته بود ▪️ ▪️ در پیش چشم مادر پهلو شکسته ای شمر از قفا سر پسرش را گرفته بود با ضربه های ممتد او استخوان شکست در پیش خواهری که سرش را گرفته بود ای کاش بیخیال شود ساربان..،ولی انگشتریِّ او نظرش را گرفته بود شاعر: https://eitaa.com/fatemi222/7609
حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است هرکجا مینگرم دوروبرم دیوار است ناله ی العطش من نرسیده ب کسی چه کنم هرچه کنم هلهله ها بسیار است صورت خاکی مارا برو از کوچه بپرس در زمین خوردن ما دست دگر در کار است علتش چیست که بالاسر من میرقصند پیش معصوم مگر جای زن بدکار است؟! نه مرا سنگ زدند و نه سرم برنیزه است جای این اذیت وآزار فقط بازار است به روی بام اگر رفت تنم سالم رفت از روی اسب بیفتی ب زمین دشوار است جان به قربان تنی که همه اش غارت شد بیش از پیرهنش پیکر پاکش.... شاعر: https://eitaa.com/fatemi222/7609
میان حجره چنان ناله از جفا می‌زد که سوز ناله‌اش آتش به ماسوا می‌زد به لب ز کینۀ بیگانه هیچ شکوه نداشت و لیک داد، ز بیداد آشنا می‌زد شرار زهر ز یک‌سو، لهیب غم یک‌سوی به جان و پیکرش آتش، جدا جدا می‌زد... صدای نالۀ وِی هی ضعیف‌تر می‌شد که پیک مرگ بر او از جنان صلا می‌زد برون حجره همه پای‌کوب و دست‌افشان درون حجره یکی بود و دست و پا می‌زد ستاده بود و جواد الائمّه جان می‌داد از او بپرس که زخم زبان چرا می‌زد ✍ 📝 اشعار امام جواد علیه السلام| عضو شوید👇 ↳ https://eitaa.com/fatemi8/1273