صدا در سینه ها ساکت که اینک یار مى اید
ز راه شام و کوفه سیدسجاد مى آید
غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش
به چشم آیینه ایزد نمایى تار مى آید
الا اى دردمندان مدینه با دو صد حسرت
طبیب دردمندان با دل تبدار مى آید
الا اى بانوان اهل یثرب پیشواز آیید
که زینب بى برادر با دل غمخوار مى آید
بیا ام البنین با دیده گریان تماشا کن
که اردوى حسینى بى سپهسالار مى آید
روضه و مرثیه:
چشمی که از داغ عزایش هر سحر تر نیست
https://eitaa.com/fatemi8/134
دستی رسید بال و پرم را كشید و رفت
https://eitaa.com/fatemi8/133
چاه زندان قتلگاه یوسف زهرا شده
https://eitaa.com/fatemi8/135
هر کجا مرغ اسیری است، ز خود شاد کنید
https://eitaa.com/fatemi8/136
من جوان بودم
https://eitaa.com/fatemi8/287
چه خیری دارد این روضه
https://eitaa.com/fatemi8/285
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
https://eitaa.com/fatemi8/286
چشمی که از داغ عزایش هر سحرتر نیست
https://eitaa.com/fatemi8/188
این تن غرق کبودی آسمان را محور است
https://eitaa.com/fatemi8/284
🔹پر بسته بود و وقت پریدن توان ..
https://eitaa.com/fatemi222/2434
🔹چشمی که ازداغ عزایش هر سحر
https://eitaa.com/fatemi222/2435
🔹مُردم ز غربت تا شبِ تارم سحر شد
https://eitaa.com/fatemi222/2437
🔹حال زارش را ببین حال بکایش را
https://eitaa.com/fatemi222/2438
🔹خدا از ما نگیرد
https://eitaa.com/fatemi222/7714
🔹با گریه با آه دمادم مینویسند
https://eitaa.com/fatemi222/7715
🔹بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
https://eitaa.com/fatemi222/7712
🔹چه خبری دارد این روضه چه حالی
https://eitaa.com/fatemi222/7709
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح_و_شهادت
آن ماه که در دامن زهرا بنشیند
باید که چنین در دل دنیا بنشیند
ای عرش نشین! شأن قدمهای تو تنها
این است که بر شانهی طاها بنشیند
حالا که تویی آیهای از سورهی کوثر_
باید که به تفسیر تو مولا بنشیند
شد لؤلؤ حُسن تو، فقط قسمت آن دل_
آن دل که به درگاه دو دریا بنشیند
آنقدر کریمی که فقیر آمد و گفتی:
از ماست، بگویید که بالا بنشیند
آقای جوانان بهشت است، جماعت!
دورِ که نشستید؟ که تنها بنشیند
اسلام شما چیست؟ که در آن پسر هند_
جای پسر امّ ابیها بنشیند
شاید پسر فاطمه از پای بیفتد
اما که شنیده است که از پا بنشیند؟
صلح تو چنان تیر که در چله نشستهست
گیرد هدف امروز، که فردا بنشیند
* * *
در حیرتم از جَعده، چگونه دلش آمد
آن زهر، به کام تو دلآرا بنشیند؟
این تیر که اینجا کفنت را به تنت دوخت
فرداست که بر دیدهی سقا بنشیند
لعنت به دلِ سنگ و سیاهی که سبب شد
داغت به دلِ گنبد خضرا بنشیند
شیرین دهن کرببلا، گلپسر توست
از توست که اینگونه به دلها بنشیند
میگفت: عمو! نامهی باباست به دستم
برخوان و بگو قاسمت آیا بنشیند؟
با اذن برادر، پسر تو، شب آخر
برخاست که خیمه به تماشا بنشیند
جسم پسرت، آه! شبیه جگرت شد
تا خونِ تو هم، در دل صحرا بنشیند
✍ #قاسم_صرافان
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi8/100
#امام_حسن_مجتبی_ع_شهادت
آنان که شعله بر دل غمپرورت زدند
روزی شراره بر جگر مادرت زدند
دیروز بر غریبی پدرت خنده کردهاند
شبباوران که خیمه به دور و برت زدند
این دشمنان دوستنمای هزار رنگ
زخمی به روی زخم دل مضطرت زدند
صلحت زمینهساز قیام حسین بود
تهمت به علم و دانش بار آورت زدند
سردار بی سپاه شدی و دریغ و درد
خنجر زپشت بر تو و بر باورت زدند
در هالهی غریبی خود سوختی ولی
با شعلههای زخم زبان آذرت زدند
گاهی کمر به قتل تو با زهر بستهاند
گاهی میان هجمهی غم، خنجرت زدند
بر حالت حسین، ملائک گریستند
از بس که تیر بر بدن پرپرت زدند
با گریه مینوشت «وفایی» که از غمت
آتش دوباره بر جگر خواهرت زدند
✍ #سیدهاشم_وفایی
شعر مداحی و مرثیه اهلبیت
ای امت رسول https://eitaa.com/fatemi8/782 وداع پیامبر https://eitaa.com/fatemi8/783 نوه های پیامبر h
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
https://eitaa.com/fatemi8/812
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#غزل
🔹سردار تنها🔹
ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت
باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت
آسمانِ چشم تو از ابرِ غم لبریز بود
غیر اشک و خون دل، این ابر بارانی نداشت
سینۀ تو، میزبان داغ و درد و رنج بود
«این مصیبتخانه کم دیدم که مهمانی نداشت»
تو همان سردار تنهایی که در قحطِ وفا
غم به غیر از سینۀ تو بیتالحزانی نداشت
نی، ز تو آموخت پنهان کردن غم را به دل
گر نمیآموخت از تو، نی نیستانی نداشت
صبر تو شد چلچراغ نهضت سرخ حسین
هیچکس مانند تو عمر درخشانی نداشت
بعد چندین سال رنج و خوردن خونِ جگر
زهر پایان داد بر آن غم که پایانی نداشت
تیرهای کینه وقتی بر تن پاکت نشست
چون حسینت هیچکس حال پریشانی نداشت
روی بال قدسیان تا گلشن فردوس رفت
عاقبت سامان گرفت آن دل که پایانی نداشت
لالهها همچون «وفایی» گریه کردند از غمت
غنچهای در باغِ هستی لعل خندانی نداشت
#سیدهاشم_وفایی
#مرثیه_امام_حسن #مرثیه_امام_حسن_مجتبی
وقتی میان کوچه سند پاره پاره شد
چشمان غصّه دار فلک پر ستاره شد
ناموس کبریا وسط کوچه های تنگ
محصور یک شقی صفتِ بدقواره شد
تهمت زد و به دختر طاها دروغ بست
داعیّه دارِ دین، پسرِ زشت کاره شد
گفتند، گفت زود سند را بده به من
گفتند، بعد از آن که ستم بی شماره شد
باپنجه وسعت فدکش راوجب گرفت
سیلی برای غصب فدک راه چاره شد
گفتند مست بود و صدایی نمی شنید
آنقدر زد که غنچه یاس اش عصاره شد
پا زد که بارِ شیشه ی او را بیفکند
اوّل نشد ولی چو لگد زد دوباره ، شد
چادر به پای مادر سادات گیر کرد
افتاد روی خاک و دلش پر شراره شد
گفتند یک طرف زده سیلی ولی حسن
پیگیرِ جستجوی دو تا گوشواره شد
🔸شاعر:#حسین_قربانچه
📎#صفر
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
حرف از وصیتهای آخر میزنی بابا
از پیش زهرایت کجا پر میزنی بابا
این لحظهها یاد گذشته کردهای انگار
حرف از وصیتهای مادر میزنی بابا
دلشوره داری، از نگاهت خوب میفهمم
داری گریزی به غمِ در میزنی بابا
زهرای تو پشت و پناه حیدر تنهاست
هرچند حرف از زخم بستر میزنی بابا
یک روز میبینی مرا بین در و دیوار
یک روز میآیی به من سر میزنی بابا
گفتی که خیلی زود میآیم کنار تو
پس لحظهها را میشمارد یادگار تو
✍ #محمد_بختیاری
#امام_رضا_ع_مدح_و_مناجات
همین که با خودم گذشته را مرور میکنم
از اینکه مشهد آمدم، حس غرور میکنم
اگرچه غرق آتشم، ولی به درد میخورم
برای مشعل حرم، شراره جور میکنم
راه درازی آمدم، به سینه دست رد نزن
از این به بعد جز تورا، زسینه دور میکنم
بال پریدنی بده، سپس ببین که هر سحر
کبوترانه از دل حرم عبور میکنم
طلعت بی کران تویی، ظلمت بی کران منم
کنارت این خرابه را، محفل نور میکنم
تو آروزی خلوت قبر منی و شب به شب
به خاطر تو خویش را، زنده به گور میکنم
سنگدلم ولی به لطف چشم تو نشستهام
خشت به خشت صحن را، سنگ صبور میکنم
شبی به صید من بیا، دام بیافکن و ببین
چگونه مثل آهوان، میل به تور میکنم
* * *
کنج حرم که میروم، یاد حسین میکنم
مصیبت سرِ به نیزه را مرور میکنم
نانِ غذایِ حضرت تو را که میل میکنم
یاد مصیبت سر و کنج تنور میکنم
✍ #حسین_قربانچه
هدایت شده از منبرک فاطمی
سبک زندگانی رضوی
https://eitaa.com/fatemi222/3540
#امام_رضا_علیه_السلام
◾️فرش حجره را جمع کن تا مثل جدّ غریبم بر روی خاکها جان بدهم...
در نقلی آمده است:
وقتی که امام جواد علیهالسلام به بالین پدر رسیدند و سر او را به دامن گرفتند، امام رضا علیهالسلام به پسرشان فرمودند:
بُنَیَّ! إنزَعِ الفِراشَ مِن تَحتی
▪️ای پسرم! این فرش را از زیر پایم جمع کن.
🩸امام جواد علیهالسلام عرضه داشتند:
لِمَ یا أبَه؟
▪️چرا این پدرجانم ؟!
امام رضا علیهالسلام فرمودند:
أُحِبُّ أنْ أقضِیَ عَلَی وَجهِ التُّرابِ کمٰا قَضٰی جَدّیَ الحُسین علیهالسلام
▪️دوست دارم همانگونه که جدّم حسین علیهالسّلام بر روی خاک جان داد، من هم بر روی خاک جان دهم.
📚العبرة الساکتة ج٢ ص۵۱۴
📚الطریق،کاشی،ج۳ص۵۴۹
✍خاطرت باز سوی کرب و بلا جمع شده
فرش های کف این حجره چرا جمع شده؟!
نه رد سُرمه به چشم است، نه ردّ اَخم است
کار گریه به حسین است، دو پلکت زخم است
غم مخور تا که جوادت به دلت تاب دهد
تشنه ای؟ زود به دستت قدحی آب دهد
بین این حجره کسی سنگ به سویت نزند
پنجه ی شمر لعین شانه به مویت نزند
حرمله نیست، سنان نیست، خیالت راحت
خواهرت دل نگران نیست، خیالت راحت
دم آخر احدی دست به خنجر نَبَرد
بین این حجره کسی پیرهنت را ندرد
داغدار غم جدت شده ای؟ نیست عجیب
بازهم روضه بخوان، ناله بزن یابن شبیب...
#چند_خط_روضه...
از مدینه که میخواد وداع کنه زنُ و بچه ش رو صدا زد...
فرمود دورم حلقه بزنید...
برام گریه کنید...
آقا پشتِ سرِ مسافر گریه نداره؟
گفت این برا مسافریه که میدونه برمیگرده...
اما سفرِ من برگشت نداره…
حالا داره با این زن و بچه وداع میکنه...
حضرت یه نگاه به غلامش کرد، فرمود از همه دل میکنم...
اما از جوادم نمیتونم دل بکنم...
اگه میتونی پسرمُ تا یه جایی ببریم، آرام آرام جدا شیم…
وقتی همه داشتن پشتِ سر امام رضا گریه میکردن، خواهرشم ناله میزد...
شاید فرموده باشد برات نامه مینویسم بیای...
اما کربلا برعکس شد...
امام رضا(علیهالسلام) فرمودند:
«فَعَلی مِثْلِ الْحُسَینِ فَلْیَبْكِ الْباكُونَ فَاِنَّ البُكاءَ عَلَیهِ یَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ»…
فرمود اونایی که میتونن برا حسین گریه کنن؛
چرا؟...
چون گریۀ برحسین گناهانِ بزرگُ از بین میبره…
ابی عبدالله فرمود به زن و بچه ها مخصوصاً بی بی دوعالم، زینب جان گریه نکنید...
من دشمن شاد میشم...
تا وقتی زنده ام صدایِ گریه تون بلند نشه...
انقدر این زن و بچه آروم و بغض دار گریه کردن...
یه وقت دیدن زمین و آسمان میلرزه و تیره و تار شده...
دختر علی دوید به سمت مقتل…
دید همۀ لشکر ریختن رو سرِ برادر...
دارن حسینشُ غارت میکنن...
#شهادت_امام_رضا علیهالسلام
🏴سرچشمه های جود و کرم مشهدالرضاست
سرمنشا وجود و عدم مشهدالرضاست
▪️هستند کربلاو مدینه ، نجف ولی
در معنی لغات ، حرم مشهدالرضاست
من در قطار نه روی بال ملائکم
وقتی که مقصد سفرم مشهدالرضاست
تا عرش شوق پر زدن امشب گرفته ام
چون آسمان پر زدنم مشهدالرضاست
وقتی همیشه باز دمم کربلاست، پس
باید یقین نمود که دم ، مشهدالرضاست
یک گام تا بهشت دلم شور می زند
قلبم دقایقی است که بد جور می زند
با دست خود به زائر خود داده زاد را
پا داده است هر که ز پایش فتاد را
با دست خالی آمده این بار هم گدا
خالی کنید گوشه باب الجواد را
خوش گفته اند عالم آل محمدی
امشب بگیر دست من بی سواد را
یا باد آمده است که عرض ادب کند
یا پرچمت دوباره تکان داده باد را
صحن و رواق و گنبد و گلدسته ها تک است
چشم حسود کور، بخوان ان یکاد را
من عاشق حریم توام ثامن الحجج
سلطان تویی ندیم توام ثامن الحجج
قلبم شکست دست دلم را خدا گرفت
هم بغض کرده زائرتان هم هوا گرفت
چیزی نگفته حاجت دل را کریم داد
اذن دخول خواندم و دست مرا گرفت
نقاره خانه می زند این بار هشتم است
یعنی مریض هشتم تان هم شفا گرفت
حتی صدای ناله ز عرش خدا رسید
تا بین صحن های شما ناله پا گرفت
آن گوشه های پنجره فولاد، زائری
اصرار کرد و بالاخره کربلا گرفت
آه ای امید پیر و جوان ایها الرئوف
من را به کربلا برسان ایها الرئوف
بعد از زیارت تو دعا چیز دیگری است
حال و هوای صحن شما چیز دیگری است
شد قار قار، نغمه بلبل عجیب نیست
در انعکاس صحن، صدا چیز دیگری است
این خیل زائران حریمت همیشگی است
دلدادگی مردم ما چیز دیگری است
صدبار مشهد آمده یک بار کربلا
چون مشهدالرضای شما چیز دیگری است
در بین ذکر های شفابخش درد عشق
الحق که یا امام رضا چیز دیگری است
مُهر غلامی ات سند بندگی من
آقا زیارتت هدف زندگی من
بر سر در حریم شما بوسه می زنم
گویی به روی دست خدا بوسه می زنم
گفتی سه جا جواب مرا می دهی و من
با شوق بوسه های شما بوسه می زنم
احساس میکنم وسط بوسه های خود
بر روی خاک کرب وبلا بوسه می زنم
من می چشم شراب طهور بهشت را
وقتی که بر ضریح رضا بوسه می زنم
باید که جان به لب شوم از فرط اشتیاق
حالیم اگر شود به کجا بوسه می زنم
دور ضریح جامه احرام بر تنم
مشغول این فریضه لبیک گفتنم
هم خواستم عنایت شمس الشموس را
هم وعده شفاعت شمس الشموس را
از فرش تا به عرش معلی شنیده اند
آوازه ی کرامت شمس الشموس را
بعد از وفات هم بگذارید خواهشا
بر دیده هام تربت شمس الشموس را
با نسیه بهشت عوض، نه نمی کنم
نقد حریم حضرت شمس الشموس را
وقت وداع با حرم احساس می کنم
در قلب خویش غربت شمس الشموس را
با این دل شکسته و از غم هوایی ام
فریاد می زنم که همیشه رضایی ام
#منبرک_فاطمی
🆔 @fatemi222
#امام_رضا_ع_شهادت
ز سوز زهر شراری به حنجرش افتاد
نفس نفس زد و از پای، آخرش افتاد
اگر چه سخت در آنجا به خویش میپیچید
ولی به حجره، به در، دیدهی ترش افتاد
به کوچه روی زمین مینشست و برمیخاست
زمین که خورد، فقط یاد مادرش افتاد
همین که در وسط حجره فرش را برچید
به یاد قتلگه و جد اطهرش افتاد
* * *
چگونه خورد به حجره زمین، نمیدانم!
ولی حسین به گودال، با سرش افتاد
ز ابن سعد عقیله چقدر خواهش کرد:
ببین به تنگی گودال، پیکرش افتاد!
تو را به جان عزیزت، بگو سرش نبُرند
که بین خیمه از این غصه، دخترش افتاد
✍ #محمود_اسدی
#امام_رضا_ع_شهادت
باز آتش به دلِ زخمیِ دریا افتاد
شعلهای سُرخ روی سینهی صحرا افتاد
ملکوت است عزادارِ عزیزِ حیدر
بر زمین بارِ دگر قِبلهی دنیا افتاد
چه غریبانه در این غُربتِ خود میمیرد
چه نفس گیر به خاک، این گُلِ زهرا افتاد
صورتش خورد به دیوار، صدا زد: مادر!
فاطمه بود کنارش؛ ولی از پا افتاد
گاه میگفت: حَسن؛ گاه حُسین؛ گاه عبّاس
یادِ اولادِ علی بود به هرجا افتاد
باز هم شُکر، جَوادش به کنارش آمد
روی دامانِ پسر صورتِ بابا افتاد
کربلا قصّه عَوَض شد، پسری پرپر شد
پدری آمد و بر نعشِ پسر تا افتاد_
گفت: بعد از تو دگر خاک بر این دَهر علی
بعدِ تو بر دلِ من ماتم عُظمی افتاد
✍ #رضا_رسول_زاده
عالم کون و مکان را کبریای پنج تن کرد خلقت روز اول از برای پنج تن
آب و باد و خاک وآتش عرش و فرش و ممکنات
در وجود آورد از بهر ولای پنج تن
احمد و حیدر مکان کردند در زیر کسا حضرت صدیقه و هم مجتبای پنج تن
شد چو داخل در کسا سر حلقه میدان عشق
خامس آل عبا گلگون قبای پنج تن
جبرئیل آندم گرفت اذن از خدا و مصطفی گشت وارد بر در دولت سرای پنج تن
آن زمان خیل ملک گفتند کای حی کریم چیست در عالم الهی ماجرای پنج تن
وحی آمد آنزمان از جانب پروردگار
من نکردم خلق عالم جز برای پنج تن
کسیتند این پنج تنای مالک روز شمار شد ندا این فاطمه با مصطفای پنج تن
فاطمه باشد بلی با شوهر او مرتضی فاطمه است نور چشمش مجتبای پنج تن
فاطمه است خسرو کرب وبلا یعنی حسین آنکه بر افراشت برگردون لوای پنج تن
حق زهرا و علی و مصطفی، اولادشان حاجت بانی بر آورای خدای پنج تن
یک مکان زیر کسا یک جا میان قتلگاه کربلا گردیدشان ماتم سرای پنج تن
گفت زهراای غریبای کشته مادر حسین گشتهای عریان چراای با وفای پنج تن
ایکه میخواهی سعادت در جهان وآخرت همچو صالح باش دائم خاک پای پنج تن
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#جمهوری_اسلامی_ایران
در سِلک ما، معراج رفتن، پَر نمیخواهد
مؤمن پَری بهتر ز چشم تَر نمیخواهد
با اشک، وقتی حاجت ما را روا کردند
گریه کُنات مشکلگُشا دیگر نمیخواهد
خاک حسینیه برای شاعران کافیست
از تو نوشتن جوهر و دفتر نمیخواهد
جاروی دستم را نگیر از دست من «خانم»
این روضهخانهها مگر نوکر نمیخواهد!؟
ذات تو را تمثال "أَعْطَیْنا" بیان کردند
تفسیرِ دیگر، سورهی کوثر نمیخواهد
با دیدن روی تو با خود روبهرو میشد
آئینهای بعد از تو پیغمبر نمیخواهد
تو مستقیماً حامل وحی خداوندی
دیگر خدا جبریلِ نامهبر نمیخواهد
نور وجودت را «علی» از قبل خِلقَت دید
این مُدَّعا شاهد از این بهتر نمیخواهد
وقتی دعای تو نگهدار علی باشد
دیگر «سپر» را فاتح خیبر نمیخواهد
نان تو خادمپرورِ بیتِ یدالله است
نانی بهجز این سفره را قنبر نمیخواهد
ذرات روی چادرت حُکم طلا دارد
تا گرد و خاکش هست، فضّه، زر نمیخواهد
چادرنمازت سایهسارِ مُلک سَلمان است
جز سایهی امنِ تو این کشور نمیخواهد
این نسل سِوُّم، خوب در پیکار ثابت کرد
حرف دفاع از دین که باشد، سر نمیخواهد
تمّار اگر باشی به روی دار خواهیگفت:
حرف ولایت را زدن، منبر نمیخواهد
این انقلاب فاطمی چل سال ثابت کرد
جز نسلِ زهرا و علی، سرور نمیخواهد
چل سال جنگیدیم پای پرچم زهرا
فرزندْ جز خونخواهیِ مادر نمیخواهد
* *
نجّار کاش از ابتدا بی میخ، در میساخت
هرگز کسی اینگونه دردسر، نمیخواهد
مادر تقلا میکند قدری رها گردد
دیوار پیله کرده، میخ در نمیخواهد...
✍ #بردیا_محمدی
فهرست روضه ومداحی
https://eitaa.com/fatemi8/100
۱🌹 حضرت سکینه (س)
🌹تو کیستی؟ چراغ بهشت مدینه ای
آیینه دار حُسن حسینی، سکینه ای
🌹باید به رتبه زینب ثانی بخوانمت
چون عمه ات به صبر نداری قرینه ای
🌹در آسمان صبر فروزنده کوکبی
بین تمامی اُسرار رکن زینبی
🌹دشمن ذلیل عزّو وقار سکینه است
فریاد کربلای حسینی به سینه است
🌹در مکتب مجاهدت و صبر و ابتلا
ایثار و استقامت و ایمان گزینه است
🌹هر چند درد و رنج اسارت کشیده ای
تو خصم را به بند حقارت کشیده ای
🌹روی تو آفتاب تماشای باب بود
آئینة تمام نمای رباب بود
🌹در منطق تو معجزة نطق مرتضی
پیغام تو حیا و عفاف و حجاب بود
🌹از سنگ و تازیانه که در شکوه نیستی
در قتلگه ز بردن چادر گریستی
🌹در مجلس یزید که قلبت کباب بود
دیدی میان طشت طلا آفتاب بود
🌹نامحرمت به دور و غمت بی حساب بود
بر چهره آستین و دو دستت حجاب بود
🌹فریاد و آه و اشک و غم از گریة تو سوخت
حتی دل یزید هم از گریة تو سوخت
🌹گاهی صدای گریه اصغر شنیده ای
گه ناله در شهادت اکبر کشیده ای
🌹گاهی به روی خار مغیلان دویده ای
گه حنجر بریده به گودال دیده ای
🌹در هر بلیّه حمد الاهیت بر لب است
الحق تو را مقاومت و صبر زینب است
🌹ای یادگار فاطمه ای دختر حسین
همگام زینبینی و هم سنگر حسین
🌹در راه شام راهنمایت سر پدر
منزل به منزلی تو پیام آور حسین
🌹هر خانه ای که هست رباب و سکینه اش
باشد صفای روضة شهر مدینه اش
🌹تو مصحف حسین و بهشت است دامنت
بر صفحة جمال فروزنده احسنَت
🌹پامال حرمتت شده از جور دشمنان
با تازیانه آیه نوشتند بر تنت
🌹تو راز ناشنیده ز بابا شنیده ای
تو قاصد پیام گلوی بریده ای
🌹ای پاکی و عفاف و حیا شرمسار تو
دشمن حقیر منزلت و اقتدار تو
🌹پیوسته باد باغ شهادت بهار تو
تا روز حشر گریة "میثم" نثار تو
🌹قلب حسین و چشم و چراغ مدینه ای
سرتا قدم جلال و وقار و سکینه ای
*استاد حاج غلامرضا سازگار*
https://eitaa.com/fatemi8
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
ستون خيمه ى اشراق ناگهان لرزيد
به سوگ حضرت خورشيد، كهكشان لرزيد
شكست آه غريبى سكوت صحرا را
زمينِ سامره با بانگ آسمان لرزيد
طنين اشك ملك بود هر طرف جارى
چنين كه عرش خدا نيز آن چنان لرزيد
گلوى سرخ گل از تشنگى ترك برداشت
در التهابِ عطشناك، باغبان لرزيد
غبار كهنه ماتم به رنگ كرب و بلا
نشست در دل سرداب و بى كران لرزيد
در آن فضاى نفس گير بغض زهرآلود
چقدر ناله ى مولاى بى نشان لرزيد
امامِ آينه را تا گرفت در آغوش
شبيه ابر بهارى در آن ميان لرزيد
به نامِ نامىِ موعود، عسكرى برخاست
دعا براى فرج خواند و بى امان لرزيد
قسم به سوره والعصر، صبح آدينه_
به استغاثه ياصاحبَ الزّمان لرزيد
شاعر: #محمدمهدى_عبداللهى
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
مادرت نیست ولیکن پسرت هست هنوز
جای شکر است که مهدی به سرت هست هنوز
نفست تنگ شده کنج قفس افتادی
باز خوب است که این بال و پرت هست هنوز
پسرت آمده بالای سرت آقا جان
مرهمی بر جگر پر شررت هست هنوز
اثر وضعی سم خشکی لبهاست، ولی
خوب شد کاسه ی آبی به برت هست هنوز
لب تو خشک و دو چشمان تو تر آقا جان
گوییا ظهر عطش در نظرت هست هنوز
شاعر: #وحید_محمدی
#روضه_امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
متن روضه 1
🔸تسلیت ای حجّت ثانی عشر یابن الحسن
آجرک الله یا صاحب الزمان
🔸تسلیت ای حجّت ثانی عشر یابن الحسن
🔸زود بود از بهر تو داغ پدر یابن الحسن
بمیرم برات یا صاحب الزمان...
پنج سال بیشتر نداشتید اقا...
داغ بابا رو به دلتون گذاشتند...
🔸قلب بابت از شرار زهر دشمن آب شد
🔸سوخت جسم و جانش از پا تا به سر یابن الحسن
از همینجا یک کاروان دل بریم...
خانه امام عسکری...
🔸طفل بودی پیش چشمت چشم بابا بسته شد
🔸تو نگه کردی و او زد بال و پر یابن الحسن
راوی میگه لحظات آخر...
دیدم امام عسکری در بستر بیماری...
فرمود برید پسرم مهدی رو خبر کنید...
بگید پسرم بیاد...
میگه رفتم داخل حجره نگاه کردم دیدم...
یه آقازاده خوش سیمایی...
صورت مبارکش مثل ماه میدرخشه...
مشغول عبادت خداست...
(الهی... یعنی میشه ما زنده باشیم یک روز چشم ما هم به جمال دلربای یوسف فاطمه روشن بشه)
عرضه داشتم آقا جان...
حال امام عسکری منقلبه...
میگه تا بر پدر وارد شد...
نگاه امام عسکری به جمال دلربای مهدیش افتاد...
صدا زد...
یا سَیِّدَ اَهْل ِبَیْتِهِ...
إسْقِنِی الْمَاءَ...
پسرم مهدی جان جرعه آبی برام بیار
بابا...
فَاِنّی ذاهِبٌ اِلی رَبّی...
من دیگه رفتنیم بابا...
دیگه بعد از من یتیم میشی بابا...
دیگه بعد از من غریب میشی بابا...
پسرم.. بعد از من سر به بیابون ها میزاری...
همه تنهات میگذارند...
خدا ميدونه...
خیلی سخته برا فرزندی ببینه...
جلو چشمانش بابا داره جان میده...
نتونه کاری کنه...
اما هر طوری بود لحظات آخر...
حضرت با دستان مبارک به پدر آب دادند...
نگذاشتند امام عسکری با لب تشنه از دنیا برند...
عرضه بداریم یا صاحب الزمان...
خوب شد لحظات جان دادن شما کنار بابا بودید...
پدر رو سیراب کردید...
🔸پدرت لحظه های آخر عمر
🔸آب از دست پاکتان نوشید
اما یا صاحب الزمان...
میخوام بگم...
🔸دم آخر پسر نداشت حسین
آی کربلایی ها...
آماده ای بگم یا نه...
🔸دم آخر پسر نداشت حسین
🔸تشنگی از گلویش می جوشید
مردم.. من از شما سوال میکنم...
لحظه آخر پسران ابی عبدالله کجا بودند؟...
عزیزان ابی عبدالله کجا بودند سر بابا رو در آغوش بگیرند...
یک طرف علی اکبر...
با بدن قطعه قطعه...
روی زمین کربلا...
یک طرف دیگه هم امام سجاد...
از شدت بیماری...
با صورت به زمین افتاده...
نميتونه از جاش بلند شه...
لحظات آخر هر چی نگاه کرد ابی عبدالله...
دید کسی نمیاد کنارش...
یا صاحب الزمان منو ببخشید آقا...
یک وقت چشمان مبارک باز کنه ببینه...
( وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِكَ، وَ مُولِـغٌ سَيْفَهُ عَلى نَحْرِكَ )
شمر روی سینه حسین...
خنجر برهنه کرده...
تسلای دل امام زمان...
ناله بزن یاحسین...
🔸مولا چه عاشقانه به معراج رفته بود
🔸وقتي که زير چکمه ي آن نانجيب بود
🔸پيچيده بود ناله ي زينب ولي چه سود
🔸تنها سلاح خواهرش" امّن يجيب "بود
-https://eitaa.com/fatemi222/6725
#روضه_امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
متن روضه 2
🔸یابن الحسن فدای تو و دیدۀ ترت
آجرك الله يا صاحب الزمان...
امشب کجا زانوی غم بغل گرفتی...
برای غربت امام عسکری زار زار گریه می کنی و...
اشک میریزی...
🔸یابن الحسن فدای تو و دیدۀ ترت
🔸خون جای اشک می چکد از چشم اطهرت
داغ پدر.. خیلی سخته...
مخصوصا.. برا کسی که پنج سال بیشتر نداره...
مخصوصا.. برای کسی که بابای مهربونی...مثل امام عسکری داره...
🔸داغی نشسته بر جگر داغدار تو
🔸در خون نشسته است دل درد پرورت
🔸قربان آن امام، که در آخرین نفس
خدایا امشب خانه امام عسکری چه خبره...
🔸قربان آن امام، که در آخرین نفس
🔸سیراب گشته است به دست مطهرت
یکی از سخت ترین لحظات برای فرزند...
اون موقعیه که...
بابا در بستر احتضار باشه و...
فرزند نتونه کاری کنه...
امام زمان آمد کنار بابا نشست...
هی خیره خیره به صورت قشنگ بابا نگاه میکرد...
گریه میکرد...
یک وقت امام عسکری فرمودند...
پسرم... مهدی جان...
تشنه ام بابا...
سریع رفتند یک ظرف آبی رو آوردند...
خود امام زمان...
با دستان مبارک لحظات آخر به بابا آب دادند...
پدر رو سیراب کردند...
عرضه بداریم...
یا صاحب الزمان...
خوب شد شما...
لحظه آخر کنار پدر بودید...
حضرت رو سیراب کردید...
نگذاشتید امام عسکری...
با لب تشنه از دنیا بره...
اما دلها بسوزه برای اون آقایی که کربلا...
گودال قتلگاه...
با لب تشنه...
سر از بدنش جدا کردند...
🔸مگر به کرببلا آب قیمت جان است
🔸چرا نگفته کسی این حسین مهمان است
فقط همین رو بگم...
وقتی ذوالجناح برگشت به طرف خیمه ها...
دختر ابی عبدالله اومد کنار ذوالجناح...
صدا زد... ذوالجناح...
میدونم بابام رو به شهادت رسوندند...
میدونم سر از بدنش جدا کردند...
فقط بهم بگو...
آیا بهش آب دادند یا نه...
یا جَوادَ اَبی هَل سُقِیَ اَبی اَم قَتَلُوهُ عَطشاناً
🔸چرا به تشنه لبان هیچ کس جواب نداد
🔸به کام تشنه شان یک دو جرعه آب نداد
https://eitaa.com/fatemi222/6725
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
مادرت نیست ولیکن پسرت هست هنوز
جای شکر است که مهدی به سرت هست هنوز
نفست تنگ شده کنج قفس افتادی
باز خوب است که این بال و پرت هست هنوز
پسرت آمده بالای سرت آقا جان
مرهمی بر جگر پر شررت هست هنوز
اثر وضعی سم خشکی لبهاست، ولی
خوب شد کاسه ی آبی به برت هست هنوز
لب تو خشک و دو چشمان تو تر آقا جان
گوییا ظهر عطش در نظرت هست هنوز
شاعر: #وحید_محمدی
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
این داستان زهر و جگر مستمر شده
چشم پسر برای پدر باز، تر شده
تغییر کرده رنگ رخت یابنفاطمه
کز سوز سینهات پسرت با خبر شده
آثار زهر، صورتتان را کبود کرد
معلوم شد که هر چه شده با جگر شده
این تب که سوخت جسم تو تاثیر زهر بود؟
یا شعلهی در است ز تو شعلهور شده
این تازگی نداشت که با یاد مادری
در کوچه، قاتل پسری میخ در شده
آه ای امام یازدهم ارث فاطمه است
اینگونه گر که عمر شما مختصر شده
آقا دل شما نکند سمت کربلاست؟
که لحظهلحظه داغ دلت بیشتر شده
خنجر نمیبرید گلوی حسین را
اما به روی گردن او کارگر شده
خواهر که انیکاد برای تو خوانده بود!
دیگر چرا جمال منیرت نظر شده؟
ای بیادب بلند شو از روی سینهاش
سنگینیات مصیبت این محتضر شده
اوج مصیبت تو همین است خواهرت
با کاروان شمر و سنان همسفر شده
شاعر: #مهدی_مقیمی
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ايم
همچو اشك از غم يك خاطره برخاسته ايم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ايم
به هواى حرم سامره برخاسته ايم
روضه غربت تو حال عجيبى دارد
هركه نامش حسن است ارث غريبى دارد
جان به قربان دلت جان به فداى سر او
فرق ها داشت نگاه تو و چشم تر او
كه تفاوت بكند ، همسرتو ... همسر او
طعنه بسيار شنيده دل غم پرور او
حسن سامره صحن حرمت محترم است
حسنى بين بقيع است كه او بى حرم است
ياحسن، آه تو پرداختنى ميخواهد
ياحسن ، داغ تو بر سرزدنى ميخواهد
ياحسن، نام تو دور از وطنى ميخواهد
ياحسن ، روضه تو سوختنى ميخواهد
دل تو تنگ مدينه است كه دلگير شدى
مادرى هستى عزيزم تو اگر پير شدى
خانه ی كوچك تو هيچ كم از زندان نيست
خالى از آمدن و رفتن زندانبان نيست
بين يك مشت نگهبان كه بوى ايمان نيست
زندگى با زن و بچه بخدا آسان نيست
خانه ات امنيت از دست نگهبانان داشت؟
واقعا ايمنى از حمله نااهلان داشت؟
اصلا اين غصه به پيمانه ی تو ريخته اند؟
اصلا آقا سر پروانه ی تو ريخته اند؟
شعله بر دامن كاشانه ی تو ريخته اند؟
چل نفر در وسط خانه ی تو ريخته اند ؟
راه ناموس تو را بسته كسى در كوچه؟
همسرت را زده پيوسته كسى در كوچه؟
كوچه اى بود مدينه ، كه زنى خورد زمين...
ناگهان مادرتان با زدنى خورد زمين ...
فاطمه با لگد بد دهنى خورد زمين ...
حسن عسكرى ، آنجا حسنى خورد زمين ...
قسمت اين بود كه او دردو محن جمع كند...
گوشوار از وسط كوچه حسن جمع كند
قسمت اين بود از اين داغ تو را هم دادند
به تو هم موى سپيدى و قدى خم دادند
در جوانى پسر فاطمه را سَم دادند
به لب خشك تو از جام محرم دادند
عطش پيكر مسموم تو ميگفت حسين...
نفس تشنه ی حلقوم تو ميگفت حسين ...
پسرى داشتى و آب به لبهاى تو ريخت
لحظه تشنگى ات گريه به غمهاى تو ريخت
اشك بالاى سر پيكر تنهاى تو ريخت
خاكها بر سرش از ماتم عظماى تو ريخت
روى زانوى پسر بودى و عطشان نشدى
حسن فاطمه صد شكر كه عريان نشدى
پسرى داشتى و زود كفن كرد تو را
كفن فاخر و شايسته به تن كرد تو را
درخور شان تو تشييع بدن كرد تو را
تيرباران چه كسى مثل حسن كرد تو را؟
نيتم بود حسين و ز كفن ميگفتم
ناخودآگاه همش ياد حسن مي افتم ...
خواهرى داشتى و حرمت او حفظ شده
احترام دل بى طاقت او حفظ شده
بعد تو روسرىِ عصمت او حفظ شده
دست بسته نشده عزت او حفظ شده
خواهرت بزم شراب و سر بازار نرفت
به اسيرى وسط مجلس اغيار نرفت
شاعر: #محمدجواد_پرچمی
#امام_حسن_عسکری_ع_شهادت
به لبِ خشکِ تو انگار که باران میخورد
آب میخوردی و هِی ظرف به دندان میخورد
پسرِ کوچکِ تو مانده چه سازد با تو
زهر وقتی که بر این سینهی سوزان میخورد
آه میسوخت از این آه دوتا گونهی او
نفَست تا که بر آن چهرهی گریان میخورد
فقط از کنده و زنجیر و فلک خالی بود
ورنه این حجرهی پُر درد به زندان میخورد
بارها شد که تو پیچیدی و اُفتاد سرت
بارها خاک بر این زُلفِ پریشان میخورد
پسرت اینطرف و مادرت آنسو مُردند
دستهاشان به سر از وای حسنجان میخورد
دیدی از بسترِ خود شام و سَر و آتش را
آنهمه زخم که از بام به طفلان میخورد
یک به یک با سرِ خود رویِ زمین میخوردند
ضربِ شلاق که بر پشت و گریبان میخورد
خیره بر چشمِ پدر بود نفهمید که سوخت
آتشی را که بر آن دخترِ بی جان میخورد
دخترک زد به لبش گفت که دندانش کو
آنقدر سنگ که بر آن لب و دندان میخورد
شاعر: #حسن_لطفی