eitaa logo
فاطمیون
257 دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
19 فایل
پاسداری از حجاب وعفاف مدافعین چادر زهرایی هرکدام از ما می تواند باتبلیغ شیوه حجاب اسلامی یه مجاهد فی سبیل الله باشیم. @fatemyyon
مشاهده در ایتا
دانلود
😍یکـی یکـــ دونــــه ی خـــــدااااا! ⚜گاهی مسیــر یک و نیم کیلومتریِ متــرو🚈 تا سر خیابان را پای پیاده می آیم ⚜نگاهی به دور و برم می اندازم یک وقت هایی می شود که خودم را - چادریِ- کلِ خیابان می بینم! ⚜لبخند می زنم😊 ... ⚜ رو به آسمان می کنم و می گویم: 🌺خدایــــــا ! ممنونم که بهم اجازه دادی،بین همه ی این آدمای رنگ وارنگ  باشم😍... 🌺شک ندارم که این یه فرصتِ ویژه اس تا هم یکی یک دونه باشم! https://eitaa.com/fatemyyon
﷽ دختران با آراستن خود به زیور ؛ تقوا ... عفافـ ... دانش ... ایستادگے... تربیتــ صحیح فرزند ... اهمیتــ دادن به خانواده ... در راه حضرتــ زهرا حرکتــ کنند . https://eitaa.com/fatemyyon
💢دو روایت جالب از تعبیر سران و مشاهیر عرب درباره مقام معظم رهبری از زبان امیر عبداللهیان، معاون سابق وزیر امور خارجه💢 🔸سعود الفیصل (وزیر خارجه سابق عربستان) به من گفت: "سلام من را به "امام خامنه‌ای" برسانید و بگویید که شما در مقابل آمریکایی‌ها خوب ایستادید و استقلال کشورتان را حفظ کردید، اما ما نمی‌توانیم بایستیم!" 🔹حسنین هیکل (روزنامه نگار مشهور جهان عرب) هم می‌گفت: "من بیشتر از مردم و نخبگان شما سخنرانی‌های "امام خامنه‌ای" را دنبال می‌کنم؛ حرف‌هایی که ایشان می‌زند، ما خروجی‌اش را در عمل می‌بینیم. در دنیای امروز رهبری به این هوشمندی و سلامت نداریم." https://eitaa.com/fatemyyon
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌛عاشقی به افق حلب🌜 چشمم از پنجره به حیاط مدرسه افتاد... آسمان عجیب رنگ و بوی پاییزی به خود گرفته بود، باران به پنجره میکوبید و بوی نم خاک کلاس را برداشته بود... دلم شور میزد،نگران بودم...البته این نگرانی برایم تازگی نداشت اما نمیدانم چرا...انگار این بار فرق میکرد. _سمیه : ریحانه آیینه داری؟ریحانه... با توام...😕 +بله ! با من بودی؟ _حواست کجاست تو؟ میگم آیینه داری؟ +آره تو کیفمه...خودت بردار. سمیه همکلاسی من بود،تمام شیطنت ها و شلوغ کاری های من در مدرسه با سمیه بود و همیشه مثل حالا رشته ی افکار من را پاره میکرد... 🔔 زنگ مدرسه به صدا درآمد... بچه ها مثل قحطی زده ها که تازه به نان و نوایی رسیده اند از مدرسه خارج شدند... طبق عادت همیشگی برای مطالعه با هانیه و شقایق و سحر به کتابخانه رفتیم... کتاب را باز کردم، اما نه حوصله ی درس داشتم و نه تمرکز کافی برای مطالعه... دلشوره عجیبی داشتم. تمام حواسم در خانه بود...نتوانستم تحمل کنم، بلند شدم و از بچه ها خداحافظی کردم و به سمت خانه حرکت کردم... باران همچنان میبارید و من همچنان دلم شور میزد... مسیر کتابخانه تا خانه را پرواز کردم. زنگ در را زدم... یک بار... دو بار... سه بار ! هیچکس نیست ! مگر میشود؟ پس مادر کجاست؟ نگرانی ام هر لحظه بیشتر میشد... زنگ طبقه پایین را زدم... زندایی در را برایم باز کرد... ما در یک ساختمان سه طبقه زندگی میکنیم، طبقه اول دایی یاشار با خانواده اش ،طبقه دوم خانواده ما و طبقه سوم مادر بزرگم. پله ها را دوتا یکی بالا رفتم... +مامان؟ بابا؟ کجایید؟ مهدی کجایی؟؟؟ مهدی کوچک ترین عضو خانواده ما بود...برادر شش ساله من... هیچکس نبود! با آن وضعیتی که بابا دارد ،کجا میتوانند رفته باشند؟! از استرس لب هایم خشک شده بود... لیوان را برداشتم تا آب بخورم اما با دیدن صحنه ی رو به رویم خشکم زد! لیوان از دستم افتاد و شکست... ادامه دارد... ✍نویسنده: 🌜🌹 🌹🌛 https://eitaa.com/fatemyyon
پوشش زنان و مردان باید به گونه ای باشه که باعث جلب توجه دیگران نشه. https://eitaa.com/fatemyyon
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌛عاشقی به افق حلب🌜 قطره های خون روی فرش جلوی آشپزخانه ته دلم را خالی کرد. دویدم سمت راه رو... توان حرف زدن نداشتم... نشستم زمین و جیغ زدم ... زندایی فاطمه سراسیمه از پله ها بالا آمد... کنارم نشست و صورتم را بین دست هایش گرفت... _ریحانه چی شده؟ منو نگاه کن...ریحانه؟ +خون...زندایی خون... ناله میکردم و زجه میزدم! _ریحانه نصف جون شدم...بگو چیشده؟ زبانم بند آمده بود.دست زندایی را گرفتم و بردمش کنار فرشی که قطره های خون روی آن بود... زندایی که تازه متوجه ماجرا شده بود ،دستم را گرفت و مرا روی مبل نشاند... رنگ به رخسار نداشتم و دست و پایم به لرزه افتاده بود... _بیا بگیر این آب قند را بخور تا حالت جا بیاید و جریان را برایت تعریف کنم... کمی از آب قند خوردم ،حالم بهتر شد... +زندایی خواهش میکنم بگو...بابا طوریش شده؟ _چیز خاصی نیست نگران نباش...فقط... +فقط چی زندایی؟ بگو! _پدرت طبق معمول از جایش بلند شد و نتوانست خودش را کنترل کند و افتاد،سرش خورد به لبه ی پله آشپزخانه و شکست... +چی؟تو رو خدا زندایی راستشو بگو ...چه بلایی سر بابا اومده؟😭 سیل اشک هایم گونه ام را خیس کرده بود... من دومین و آخرین دختر بابا بودم... به قول خودش ته تقاری شیطون و تخس بابا... عجیب دلبسته بابا بودم... حتی تحمل نداشتم یک خار به پای بابا برود... اما حالا چه میشنیدم ؟! بابای من سرش شکسته؟😭 ادامه دارد... ✍نویسنده: 🌜🌹 https://eitaa.com/fatemyyon
‏دستور مهم#آقابه بسیج در هفته ی بسیج ؛ در هیچ زمینه‌ای غافلگیر نشوید و سعی کنید در همه محله‌ها حضور داشته باشید. از تجربه کمیته‌های انقلاب اسلامی در ‎#سال۶۰ استفاده کنید که در هر ‎#حادثه‌ای که رخ میداد حضور داشتند. یهتدون: این یعنی فراخوان رزمندگان به میدان #جنگ_امنیتی مردم این جنگ همچنان ادامه دارد. #هوشیار_باشیم
هدایت شده از منتظر
1_1403421.mp3
1.28M
#فایل_صوتي_امام_زمان ۳۱ ✍نبودنت لای مشکلات مان گم شده... آنقدر که؛ خودمان را هم در این میانه، گم کرده ایم! نمیدانم ، این دردِ بی دردی، تا کِـی ادامه خواهد داشت؟
❣🏡❣ 👌 ◀️طرف تو زندگیش هر خلافی که بگی کرده... از هیچ خلافی کوتاهی نکرده...😏 💠اونوقت توقّع داره وقتی می‌خواد ازدواج کنه، یه آدم چشم و گوش بسته، و آفتاب مهتاب ندیده، قسمتش بشه..😐. یه دسته گل💐، یه آدمِ همــه چی تموم...😌 خوب نمیشه عزیزم... 😊 👈توقّع زیادی داری👉.. ❌ اون آقا پسری که خدای نکرده، با دخترهای نامحرم رفیقه، منتظر باشه که موقعِ ازدواج، یه خانومی👰 گیرش بیاد که قبلاً با پسرهای دیگه رفیق بوده😱... 👈 دختر خانوم‌ها هم همینطور..👉. این حرف قرآنه: الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ ۖ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ ۚ ✨زنان خبیث و ناپاک، از آنِ مردان خبیث و ناپاکند! و مردان خبیث و ناپاک نیز متعلّق به زنان خبیث و ناپاک هستند.✨. 💕سوره نور آیه ۲۶💕 ✅اصلاً این فقط برای ازدواج نیست که، این یه قانون کلّی تو عالم هست. این یکی از اون فرمولهای خدایی هست پس: 👌: 💠 تا دوستانی پاک پیدا کنیم. 💠 تا ازدواج موفق و پاکی داشته باشیم. 💠 تا فرزندان پاکی داشته باشیم. 💠 تا شغل‌های پاک و مناسبی سر راهمون سبز بشه. 💠 تا افکاری پاک و زیبا نصیبمون بشه. 💠 پاکیها رو به سمت خودمون جذب کنیم. ✅👌اگر تو این دنیا پاک زندگی کنیم، مطمئن باش قیامت هم با پاکان و خوبان همنشین هستیم.😊 ❣🏡❣ 💖 # https://eitaa.com/fatemyyon
هدایت شده از دانشگاه حجاب
دینداریمون کج و کوله ست🤕 این کلیپو که دیدم یاد اونایی افتادم که میگن شما میگیرید،شما رو سخت کردید... - آقا وقتی همه دارن آرایش میکنن و همه میبینن اگه ابروی اصلاح شده و تتو شده رو نامحرم ببینه که اتفاقی نمیفته، دیگه... + خوردن گوشت خوک هم یه جاهایی عرفه ، شمام بری اونجا گوشت خوک میخوری؟؟
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 •| کاش برای یکبار هم که شده 🍃 تجــربه اش میکردی ... تابستان که می‌رود، حس می‌کنم ثواب پوشیدنش کم تر می‌شود... واقعا لذت بخش بود شدت گرمایی که سیاهی چادرم چند برابرش کرده بود!! لذت بخش بود که در آن گرما یاد  سلام الله علیها باشی و عاشقانه ذکر (یا فاطمه الزهرا )بگویی و قدم برداری!!! . لذت بخش بود که احساس کنی نگاه  تو را دنبال می کند... نگاهی از روی .... 😍 . ✔️ و لذت بخش تر از همه ی اینها  اینکه احساس کنی  اینگونه بیشتر ... اینکه احساس کنی از اینکه به حرف خدا گوش داده ای و برای رضایش گرما را فراموش کرده ای از تو راضی است!!! 😇 اینکه احساس کنی با خوشنودی نگاهت میکند...!!!  .... لذتی که جز با آن درک نخواهی کرد... . ❥ کاش برای یکبار هم که شده 🍃 تجربه اش میکردی ... 😍❤️ https://eitaa.com/fatemyyon