❇️پاسخ به شبهات دانش آموزی ۱
یک #تجربه برای بزرگوارانی که با نوجوان ها سروکار دارند:
بعد از مرحله ارتباط گیری موثر با دانش آموزان مجموعه ی شبهات آن ها را جمع آوری کنیم.مرحله شنیدن و همدلی با آن ها که قبلا عرض شد مرحله ای بود که علاوه بر همدلی از دغدغه های آن ها هم مطلع شدیم. شبهاتی همچون
چرا آزادی حجاب نداریم
چرا امکان روابط ....نداریم
چرا برخی مهارتها مثل خوانندگی برای ما دختران مسدود است.
چرا نمی توانیم این سبک زندگی خاص را عوض کنیم
و....
محورشان (آزادی انسان) است.به جای پاسخ های موردی که احیانا شبهات دیگری را در پی دارد می توان به بررسی مبنایی موضوع حدود اختیار یا آزادی های انسان پرداخت.
✅برای چینش بحث هم بهتر است از اطلاعات دادن به نوجوان خودداری شود چون نوجوان در این سن خود را به نوعی عقل کل و مستقل می پندارد و از اینکه با کلیشه ها به قول او پاسخ سوالاتش داده شود بیزار است. خصوصا از سوی ما که غالبا نماینده حکومت شناخته می شویم.پس طرح درس نباید بصورت سنتی و یک طرفه باشد.
با توجه به تجربه ارائه یک بحث مبنایی و استقبال نوجوان های معترض، پیشنهاد حقیر این است که مجموعه شبهات را دسته بندی کنیم که معمولا چندین شبهه ذیل یک بحث قابل طرح است و نیازی نیست موردی به آن پاسخ دهیم. به مرور به مصادیق گریزی بزنیم.
ادامه دارد...
🔹فتح قلم🔹
@fatheGhalam
#تجربه
#دانش_آموزی
#پرسش
یکی از دانش آموزا بعد از نماز پرسید:
من یک آیه دیدم که خداوند می گفت:راه اینه شما خواستید هدایت بشید نخواستید گمراه بشید.چرا لحنش انقدر تهدید آمیزه.یا من حس می کنم تهدید آمیزه مهربون تر نیست.
گفتم:
اتفاقا یک جورایی این لحن پر از دادن اختیار هست.اما اگر شما چنین حسی دارید می شود گفت این نوعی خبردادن هست.فرض کنید پشت دیوار نمازخانه مدرسه اتفاق بد یا خوبی بیفتد که شما از آن بی اطلاع باشید . کسی را که آن جا را می بیند و به شما خبر می دهد که حواست به آن طرف دیوار باشد شما سرزنشش می کنید؟
یا مثلا در آزمایشگاه دو ماده را بصورت اتفاقی باهم ترکیب می کنید و یک ماده جدید حاصل می شود.شما نه از فرمول مولکولی آن نه از خواصش اطلاعی ندارید.بعدا با تجربه و مطالعه ،شناخت پیدا می کنید.اگر همان روز که شما بی اطلاعید یک نفر شیمیدان که خبره است به شما بگوید ادامه ی این آزمایش منجر به انفجار می شود خواستی ادامه بده نخواستی ادامه تده با این خبر،تلقی شما از گوینده، بی خیالی و سردی و خشن بودن اوست یا اینکه دلسوزی و در عین حال اختیار دادن به شما؟هر کاری که انجام می دهیم مثل یک واکنش شیمیایی است که ما ظاهرش را می بینیم اما از ترکیبی که تولید می شود بی اطلاعیم.در آزمایشگاه شما نهایتا رنگ و مزه آن محصول را می بینید اما چیستی و ویژگی های آن محصول را نمی شناسید مگر با تحصیل و پژوهش.یک شیمیدان ماهر وجود دارد که البته بدون اینکه نیازی به آزمایش داشته باشد،اثر آن کار یا فکر را می بیند. از تمام واکنش هایی که افکار و اعمال ما با جهان و با خودنان انجام میدهد اطلاع دارد.ترکیب حاصل از هر واکنش را می شناسد. خبر می دهد که تکرار این فکر یا رفتار مثل آن آزمایش باعث ته نشین شدن چیزی در وجودت یا در وجود دیگران می شود.انقدر رسوب ادامه پیدا می کند تا وقتی دیگر محلولی در کار نباشد ووجودت بجای آنکه سیال و زلال وحلال باشد به یک لوله آزمایشگاهی پر از رسوب جامد تبدیل شده که باید دورش بریزی.انگار که شما سنگ شدی.
🔹فتح قلم🔹
@fatheGhalam
❇️باور کنیم ته دلشان بر آقا غیرت دارند.
صله رحم نوروزانه را که به جا آوردیم،داشتیم برمی گشتیم قم؛ توی ماشین درباره تفاوت ها ورفتارها و عقاید مختلفی که این مدت دیدیم با دخترم حرف می زدم.یعنی از من می پرسیدند و من نظرم را می گفتم.همیشه پرسش بچه ها نشانه ی تمایل شان به عقیده ی مخالف ما نیست ، گاهی صرفا برای بیشتر فهمیدن و کنجکاوی است.مخصوصا نوجوان که دنبال یک هویت می گردد از این دست بگو مگوها و پرسش و پاسخ ها زیاد دارد.شاید اگر ساده انگارانه بخواهم قضاوتشان کنم باید با هر سوالی فرزندانم را متهم کنم که علاقه ای به دین ندارند و تمایلشان به عقاید مخالف من است.ولی نمی خواهم و نباید چنین قضاوت کنم.چون پرسش گریِ نوجوان گناهش نیست، همان جور که تنبلی و بی خیالی من برای پاسخ ندادن،زرنگی نیست.
صفاشهر برای نماز نیم ساعتی ماندیم.دست و صورتم را آبی زدم که دخترم از سرویس اومد بیرون؛چشمهایش درشت شده بود.با تعجب به من زل زد وبا دستش به دستشویی اشاره کرد و گفت:
_"وای مامان !بیا ببین توی دستشویی ها چی نوشتن؟"
حواسم به دو تا خانمی بود که داشتند گوش می دادند. صدایش را شنیدند ولی واکنشی نداشتند.رفتم پشت در را نگاه کردم.هنر دست بیچاره های برانداز روی در و دیوار سرویس مانده بود.در واقع اثر عقده هایی که نهایت توانستند بر در دستشویی ها خالی اش کنند.😊
دخترم اصرار داشت، برود ماژیک بیاورد و در و دیوار سرویس را با ماژیک بپوشاند. خیلی دیر شده بود.شب وسط جاده بودیم و هفت هشت ساعت تا قم هم مانده بود.از طرفی بد نبود ملت، درجه شجاعت این پادوها را هم ببینند.بهش گفتم که وقتش نیست.خیلی ناراحت شد.بعد که نشستیم توی ماشین خودم هم پشیمان شدم.قرار شد دیگر هر وقت پیاده می شویم مجهز برود🖍.خلاصه که ماژیک را گذاشت سر دست که تا پیاده شدیم دست به سلاح ببرد.
این را داشته باشید یک نکته دیگر هم عرض کنم.
#تربیت_الهی
#تجربه
https://eitaa.com/fatheGhalam