eitaa logo
فتح قلم🖋
177 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
778 ویدیو
2 فایل
هوالبصیر (ما با ذهنها مواجهیم، با دلها مواجهیم؛ باید دلها قانع بشود. اگر دلها قانع نشد، بدنها به راه نمی‌افتد، جسم‌ها به‌کار نمی‌افتد»(۱۳۹۵/۰۴/۱۲) تنها شمشیر سلاح فتح نیست.قلم، سلاح حزب الله است در فتح فکرها. محتاج عنایت خدا هستم. @Rahj00
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به دوستای انقلابی 🌹🌹🌹 همرهان خوب میلاد بانو کریمه اهل بیت مبارک باشه🌸❤️🎉🎈🎁 هم بر امام زمان مون هم بر دخترای دیروز و امروز
اگه اهل داستان خوندن هستید این دو تا یادداشت رو ببینید. به امید جلب رضایت خداوند و امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
❇️صاحبخانه به دادم رسید.۱ چند سال پیش مشکلی برای خانه پیش آمده بود.با آمدن تعمیرکار معلوم شد آبگرمکن همسایه نشتی داشته و چند ماه آب توی سقف ما فرو می رفته.دیوارها هم بخاطر لوله کشی معیوب از داخل خراب شده بودند.یک روز خانم صاحبخانه آمد خانه را ببیند.می گفت تاوقتی درستش نکرده اند وسایل مان را بگذاریم طبقه بالا پیش خودشان و برویم داخل سوییتی که طبقه سوم دارند. چیزی به خانم نگفتم.می ترسید ما برویم یکی دیگر بیاید که او راضی نباشد.اصرار داشت که ما بلند نشویم.دلهره از چشمانش می بارید.برای اینکه ما از آنجا نرویم در اجاره هم باهامان مدارا می کردند.خانم، قبل از اینکه چایش را بخورد شروع کرد به گله کردن از شوهرش. نصیحتش کردم ولی فایده نداشت.از قبل می دانستم باهم مشکل دارند.گاهی زن و شوهر می آمدند داخل بالکن ودیگر نگویم ...😔.آن وقت های کذا مجبور می شدم صدای تلویزیون را بلند کنم تا صدای دعوایشان به گوش بچه ها نرسد.بیشتر، سحرها هاتف ما برای توفیق بیداری اجباری سحر دعوای خانم بود.البته کم بهره نبودیم‌.شبها موقع خواب هم ماجرا ادامه داشت.بیچاره مرد خانه همه اش ساکت بود.همه اش خانم غر می زد.حتی یادآوری اش هم خسته ام می کند چه رسد به بازگویش.گاهی کامپیوتر را روشن می کردم‌،دعایی می گذاشتم و صدایش را بلند می کردم تا بدانند ما بیداریم وآن ناسزاها را می شنویم.داستان، همان ماجرای بی اعتمادی زن به مرد بود. خانم می گفت مستاجرهای قبلی هم اهل رعایت نبودند و این جوری بوده که شکش بیشتر شده بود.آقای صاحبخانه هر وقت من یا خانمهای همسایه را می دید سرش را می انداخت پایین حتی سلام مان نمی کرد!و جواب سلام هم نمی داد! انقدر سنگین بود که بعید بود اهل خیانت باشد.اینکه آن روزها چه می شد و ما چه ها می شنیدیم بماند.یک شب رفتم اتاق دخترم که بخوابانمش. یواش یواش صدایی بلند شد.چند ثانیه طول کشید.چون لامپ خاموش بود نمی دانستم چی است‌ که یکدفعه با صدایی عجیب چیزی خورد به زمین.لامپ را روشن کردم.دیدم سقف ترک برداشته ویک تکه سنگین از گچکاری سقف کنده شده .دخترم خیلی ترسید.هرچند از ساخت خانه زمان زیادی نمی گذشت ولی لوله کشی اش مشکل داشت.مطمئن شدم آنجا دیگر جای ماندن نیست.توی روزهایی که به سایت دیوار و بنگاه‌ها سر می‌زدیم دعوای آنها بیشتر شده بود.دیگر صدای مرد بیچاره هم درآمده بود.یک شب توی اتاقم مطالعه می کردم که شنیدم یکی با داد و هوار در صاحبخانه را می کوبد.در که باز شد از سروصداها فهمیدم دردسر دوتا شده.یکی از نزدیکان شان هم که قبلا در زندگیش مشکلی نبود حالا با شوهرش دعوایش شده بود.هربار با هم دعوا می کردند هردو می آمدند خانه صاحبخانه😇 و بقیه اش پخش مستقیم برای ما بود. هرچند دعایشان می‌کردم ولی همه فکرم شده بود رفتن.یک خانه را دیدیم که قرار شد صبح همسرم برود برای بستن قرادادش ولی صبح صاحبخانه زنگ زد و زد زیر حرفش.از آن روز مدام گره می افتاد در کارمان.بعضی خانه‌هایی که از دیوار می‌دیدم یا زود اجاره می رفتند یا موقع بستن قرارداد مشتری آشنایی پیدا می‌شد می دادند به او یا صاحبخانه گیر می داد که چرا بچه دارید! https://eitaa.com/fatheGhalam
❇️صاحبخانه به دادم رسید.۲ چند ماه دنبال خانه بودیم.یک روز بعد از نماز صبح مثل هرروز سایت دیوار را باز کردم هرچه گشتم خانه مناسبی ندیدم.دیگر ‌ از آن سردرگمی و انتظار برای خانه و فشار دعواهای طبقه بالایی مان حوصله ام سر رفته بود.دعوا و ناسزاهای سحری همسایه روی من هم اثر داشت.گاهی سحرها بعد از شنیدن آن حرفها (که نمی شود اینجا نوشت ) دیگه دل و دماغی برای خلوت نداشتم‌.موقع نماز فکرم متمرکز نبود.دلم می خواست دیگر آن صداهای ناجور سحری را نشنوم.که انتظار برای خلاصی از آنجا،حواسم را پرت نکند.تا قبلش انقدر بی حوصله نبودم.آن روز صبح یک دفعه دلتنگ کسی شدم. قبل از اینکه بچه ها بیدار شوند همراه بابایشان رفتیم بیرون.ساعت شش رسیدم جلوی درب.آن موقعِ صبح، انگار به مولکول های هوا آرامش پاشیده بودند.پرنده ها در آن خلوتی داشتند آواز می خواندند.آرام رفتم تا رسیدم به ورودی مسجد.روبروی آن طلاییِ آرام بخش روی سکوی ورودی مسجد ایستادم.از پشت اشک، همه چیز قشنگ تر بود.چشمم خورد به نوک پرچم گنبد.همیشه وقتی چشمم بهش می خورد با خودم خیال می کردم شاید از آنجا آسمان شکافته می شود و فرشته ها می آیند پایین.شاید از آنجا زمین به آسمان وصل می شود که انقدر هوای آنجا بوی خدا می دهد.به خواهر خورشید سلام کردم و چند کلمه از حال و هوای خودم گفتم.اجازه گرفتم و رفتم به زیارت شان.درب را بوسیدم اذن دخول گرفتم و رفتم سمت پنجره های طلایی.هنوز از کلافگی وسردرگمی خالی نشده نبودم.خودم را به صاحبخانه نشان دادم.خانمی کنارم دستش را به سمت ضریح بلند کرد و با صدایی که التماسی عجیب درش بود گفت:"ای دختر موسی ابن جعفر حاجت همه حاجت مندهارو بده."صاحبخانه را به این دست ها قسم دادم، که حاجت او را بخاطر کرامت خودشان بدهند وحاجت من را از صدقه سر او و باقی زائرها. یکدفعه به دلم افتاد بنشینم دیواره ی پایین ضریح،نزدیک به زمین را ببوسم.از روی زمین بلند شدم و از لای پنجره به قبر مطهر بانو نگاه کردم.بهشان عرض کردم دیگر خسته شدم. دل،آرامی و خلوت های بدون آن سروصداها را می خواهم. همین امروز.همین ساعت.دو رکعت نماز بهشان هدیه کردم که همسرم زنگ زد.اجازه ی خداحافظی گرفتم.رفتیم تا بچه‌ها را برای مهد و مدرسه بیدار کنیم.بعد از رفتن بچه ها چشمم را روی هم گذاشتم که با تلفن همسرم بیدار شدم.ساعت نه ونیم بود.گفت عکس یک خانه را فرستاده که من ببینمش.دیگه به سایت و بنگاه امیدی نداشتم.بر عکس آن چند وقت که می رفتم زیارت. با اینکه برای گشایش کارمان دعا می کردم ولی هنوز از حرم‌ برنگشته،چشم امید داشتم به سایت دیوار و بنگاه و کی و کی.ولی آن روز بدون امید به دیوار و با اصرار همسرم عکس خانه را نگاه کردم.ساعت ده و نیم بود که من را بردند برای دیدن خانه.تقریبا مناسب ما بود.به جز یک مشکل که باید تا ظهر صبر می کردیم.این بار آن تشویش و انتظار دفع های قبل را نداشتم.ساعت دوازده بود که تلفن همسرم زنگ زد. صاحبخانه ی جدید بود.همسرم که تلفن را قطع کرد گفت آماده می شود دوباره برود به بنگاه.این بار نه برای خانه پیدا کردن برای کار دیگری.زمانی نگدشت که زنگ زد.معامله را جور کردند.صاحب خانه ی کریمه به اذن خدای روزی رسان مهربانش. 🌸🌸🌸🌸 به پیشگاه مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها یک شاخه گل صلوات هدیه کنیم. https://eitaa.com/fatheGhalam
📿 کیفیت نماز توبه یکشنبه ماه ذی القعده 🎞 در مورد اهمیت و آثار این نماز، پیام تصویری حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ جعفر ناصری را ببینید (۴دقیقه): 🎥 eitaa.com/nasery_ir/7831 ‌ ‌ ‌
یا هو سلام 🌹🌹🌹 زندگی تون پر از یاد خدا
دو تا ماجرا را به مهمانی چشماتون میارم که یک جورهایی با هم مرتبطند به امید رضایت امام زمان عج الله تعالی فرجه شریف بفرمایید👇👇👇
❇️خوش به حال بعضیا .رفتن بالا بالا! رفته بودیم به یک مراسم ملی.آخر مراسم خوش و بش با دوست و آشنا را تمام کردم و گوشه‌ای منتظر همسرم نشستم.کتاب می خواندم که یکدفعه پشت سرم یکی قاه قاه زد زیر خنده.برگشتم نگاه کردم.چند تا خانم‌ که تازه همدیگر را دیده بودند،داشتند دل و قلوه خانمانه می دادند و هفت هشت نیازشان را برطرف می کردند😉.یکی شان که خوش زبان بود و تند تند حرف می زد،ابروهایش را بالا انداخت ولبخند پرافتخاری زد . همینطور که با گوشه چشم به کناریش اشاره می کرد زد به کتفش و گفت: " بله عاطفه دیگه شوهرش رفته بالا بالا کسیو تحویل نمی گیره )." عاطفه خانم تا که شنید، همان طور که سرش را می چرخاند و زیر چشمی خانم ها را نگاه می کرد پر صورتش شد خنده. نگاه کردم به صورت خانم های دیگر.یکی شان تا حرف او را شنید و قهقهه عاطفه خانم را دید انگار ماتش برد.به سردی، لبخندی زد وخیره شد به عاطفه خانمِ خندان. چشمهایش پر از حسرت بودند.گوینده ی خوش سر وزبان جمع همه را شیرفهم‌کرد که خودش و عاطفه خانم بالارفته اند.باز با گوشه چشم اشاره کرد و ادامه داد: _"خوش به حال بعضی ها!" هردوشان زدند زیر خنده و سرشان را به سمت هم بردند.گعده همسران از ما بهتران بود☺️.شوهرهای خانمهای جمع، تازه پست گرفته بودند، ولی شوهر عاطفه خانم پستی، والا ودهان پر کن و چشم درآر گرفته بود.انقدر که دوستش داشت قند توی دل بقیه آب می کرد.شوهر خانم خوش سروزبان جمع که داشت به عاطفه خانم تیکه های خوشمزه می پراند نیز در مسیر ترقی گام گذارده بود و به مقام عظمای معاونت شوهر عاطفه خانم رسیده بود😊.صورت پر حسرت خانمی که شوهرش هنوز به آن بالا بالا ها نرسیده بود، هنوز توی ذهنم است.آن روز دلم برایش سوخت ولی دل سوختن من و حسرت او دوامی نداشت.چند سال بعد شنیدم آلاکلنگ دنیا شوهر او را برده بالا و شوهرهای آن دو را آورده پایین. https://eitaa.com/fatheGhalam
❇️درس اخلاق تعطیل نبود. چهارشنبه‌ها در دفتر آقا درس اخلاق بود.آن موقع مرحوم علامه مصباح می‌آمدند.بچه ها را آماده کردم که بعد از نماز مغرب برویم آنجا.وقتی رسیدیم دفتر ده دقیقه منتظر ماندیم. بیشتر خانم‌هایی را که آمده بودند هفته های قبل ندیده بودم.همین طور که بچه بغلم بود چشمم افتاد به صندلی ها.ولی بخاطر جنب و جوش دخترم ترجیح دادم نزدیک پله روی زمین بنشینم.همین جور که منتظر بودیم مرحوم علامه بیایند یکدفعه بلندگو روشن شد و صدای سخنران آمد :" اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم " صدا جدید بود.مرحوم علامه نبود.چند دقیقه صبر کردم تصویرشان آمد روی پرده.چند جمله که حرف زدند معلوم شد درس اخلاق علامه تعطیل است.مراسم سالگرد یکی از اساتید عرفان واخلاق بود.با اینکه آن عارف بزرگ را از نزدیک ندیده بودم ولی کتابی از احوالات شان خوانده بودم و توی تلویزیون دیده بودمشان.خیلی برایم محترم بودند.همینجور که دستم به دختر کوچولویم بود سه نفر از پله ها آمدند پایین و بی آنکه چشم به دور و برشان بیندازند جلوی ما روی زمین دم پله ها نشستند.دیگر سالن هم پرشده داشت پر می شد.دخترم مرتب از پله‌ها بالا پایین می‌رفت و با بچه ها بازی می کرد.هربار که از کنار آن خانم جلویی مان رد می شد پایش می رفت روی چادرشان و چادر از سرشان کشیده می شد. هر بار که پایش می‌خورد به پای آن بنده خدا من آب می شدم.با اینکه بهش می گفتم رد نشود و همانجا توی پله بماند ولی هم کوچولو بود و می خواست بیاید پیشم هم اینکه چهارشنبه‌ها که خلوت بود عادت داشت روی پله بازی کند.هر بار منتظر بودم خانم جلویی برگردد سرمان غر بزند.ولی به خیر می گذشت. یکی دو بار هم معذرت خواهی کردم ولی همه اش با خودم می گفتم کاش می رفتند روی صندلی ها.مراسم که تمام شد می‌خواستم قبل از اینکه خانم جلوی ما برود ازشان حلالیت بخواهم.تا داشتم روسری دخترم را سرش می کردم دو سه نفر آمدند سلام علیک کردند.خانم، جلویشان بلند شد و باهاشان روبوسی کرد . تا چند دقیقه با هم احوالپرسی می‌کردند.اسباب بازی های بچه ها را گذاشتم داخل کیفشان و منتظر ماندم دورشان خلوت شود. تقریبا همه جمعیت از کنارمان رد شدند و از پله‌ها رفتند بیرون.خواستم بروم با آن خانم حرف بزنم که یکی از خادم‌های جلسه زود آمد پیش ایشان . با کلی ذوق ،سلام و احوال پرسی کرد.بهشان تسلیت گفت و دعا کرد که مرحوم آیت الله خوشوقت شفاعتش کنند.آن خانم خیلی آهسته تشکر کرد.حدس زدم با مرحوم آیت الله خوشوقت نسبت داشته باشند. آمدم بروم جلو که یکی از خادم‌ها آمد و با لبخند شیرینی بهشان گفت: " سلام مارو به آقا برسونید بگید خیلی برامون دعا کنن". به جز آن دو سه نفر خانم کسی نشناخته شان.معلوم شد از نزدیکان آیت الله خوشوقت اند.من دستپاچه شدم ولی یادم افتاد که آقای خوشوقت به رحمت خدا رفتند! چطوری خادم خواست که بهشان سلام برسانند؟ با تعجب به خادم خیره شده بودم که یکدفعه آمد کنارم و در گوشم گفت: "عروس حضرت آقاست.دختر مرحوم آیت الله خوشوقت". https://eitaa.com/fatheGhalam
در بیان امام علی علیه السلام: 🌸يَكرَهُ الرِّفعَةَ و لا يُحِبُّ السُّمعَةَ . بحار الأنوار 🌸: ۷۸/۷۳/۴۱ ⚜(مومن واقعی) بالاقرارگرفتن را ناخوش دارد و سُمعه را دوست ندارد. 📎سُمعه: رساندن خبر جایگاه خوب یا کار خوب خود به بقیه تا به چشم شان بزرگ بیاییم. https://eitaa.com/fatheGhalam
سلام🌹 زندگی تون پر از حس شکر و رضایت ان شاءالله
اخیراً یکی که می‌گویند فعال رسانه‌ای است علیه یک طلبه مسن و با آبرو شروع به هوچی‌گری کرده.اسم و رسمش مهم‌نیست.ان شاءالله هدایت می شود ولی چون در ایتا دارند با نشر فیلمش مشهورترش می کنند پاسخی نوشته شد که ان شاءالله مورد رضایت امام زمان قرار بگیرد.اگر جایی فیلمش را دیدید نشر پاسخ با شما👇
به او که فعال رسانه ای اش می خوانند و آن طلبه ی باآبروی مومن را که از سر سادگی و پاکی برای حمایت از سردار رادان (طرح نور و حجاب)برخاسته بود با بلوا و هیاهو تحقیر کرد. خشک مغز و خوارجی اش نامید و گفت از امثال او متنفر است.👇
❇️فعالیت رسانه ای یاسمین گولایی ۱ خشک مغز، صنف، گروه یا حزب نیست تا بشود علیه آن دوربین بدست گرفت و اعتراض کرد. خشک مغز ناسزاست. ناسزاگو،هم فرسنگ ها دور از مطالبه گری و فعالیت رسانه ای است. ۴.خشک مغزی،زاده سستی فکر و ضعف منطق است.سست منطقان کاستی اندیشه شان را در پناه هوچیگری،برچسب زنی، ناسزاگویی،بلوا و هیاهو پنهان می کنند. ۵.نفرت از اندیشه خوارجی پسندیده است اما دل و زبان خوارج مسلکان پر است از نفرت از مومنین. آن چنان که ابن ملجم نسبت به علی ع، مالک و یارانش ۶.خوارج مسلکان برای نجات قرآن به نیزه کن های مزور زود به صف می شوند، یقه می درند وبر لشکر علی شمشیر می کشند. ۷.در اندیشه خوارجی همیشه حکومت علی مقصر است.شبهه و تردید افکنی،هیاهو و برچسب زنی به وقت جهاد در برابر هجوم لشکر دشمن، سلوک خوارجیان است.می پندارند درستکارند اما همچون تیر از حقیقت بیرون می جهند وعجولانه لشکر علی را برای غلاف کردن سلاح در تنگنا می گذارند.آن گاه که حاصل دستپخت خویش را دیدند از انصاف خارج می شوند و بر حکومت علی و یارانش می شورند. https://eitaa.com/fatheGhalam
❇️فعالیت رسانه‌ای یاسمین گولایی ۱.فعال رسانه خلاق و نوآور است.نه بی ذوق و دنباله رو مطالبه ی اعلام برائت چادری ها از قانون حجاب، نسخه ای است تکراری ، تقلیدی و تجویزی از سوی ضدانقلاب بی آبرو. ۲.فعال رسانه ای در کنش هایش پیشرو است نه پیرو ( ناسزاگویی به هواداران حجاب قانونی در پناه دوربین وشهرت جویی زیر پرچم نه به حجاب )پیروی از مشی فعالان نارسانه ای آن مزدور آمریکایی ست. ۲.فعالیت رسانه ای الفبایی دارد.کمترینش برچیدن بساط هوچیگری وبلواهای یاسمین گولایی از فضای کنشگری است.آنکه پرخاشگرانه و یاسمین گولایی مرز هیاهو و نقد را پاک می کند،نه فعالیت انقلابی را می شناسد نه رسانه را. https://eitaa.com/fatheGhalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کتاب کرایه میکردم و هر جلدش را یک شبه میخواندم... 🔹️بازنشر مستند غیررسمی۶ به مناسبت ایام نمایشگاه کتاب 📥 مشاهده نسخه کامل مستند👇 khl.ink/f/55271
📣 | در حال برگزاری است؛ 🔹️بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب ✏️ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز دوشنبه با حضور در مصلای امام خمینی(ره) از سی‌وپنجمین دوره نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران بازدید کردند. 🔹مشروح خبر و تصاویر تکمیلی این بازدید که هنوز ادامه دارد، متعاقباً منتشر می‌شود. 💻 Farsi.Khamenei.ir
سلام 🌹 ان شاءالله زندگی تون در مسیر قرب به خدا و نزدیکی به اهل بیت باشه👌
🔆دیدید مدتیه کانال آقا نوآوری هاش بیشتر شده ✅✅علاوه بر آن حالت رسمی تخصصی و خبری که قبلا داشت که صرفا بیانات و گاهی تحلیلی تخصصی پیرامون بیانات می گذاشت تازگیا دلنوشته و یادداشت های عمومی یا متن هایی از جزییات دیدارهای آقا به قلم سایر نویسندگان هم منتشر میشه . 👌خلاصه خودمونی تر شده 💫💫💫