فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#خاطرات_زنان #زنان_مقاومت #خرمشهر 🌷شهیده بی بی جان دماوندی 🦋🦋🦋🦋 حرفهایش را میشنیدم، گریه میکر
#خاطرات_زنان
#زنان_مقاومت
#خرمشهر
🌷 شهیده بی بی جان دماوندی
🦋🦋🦋🦋
ما چند روز منتظر شدیم. دلشوره رهایم نمیکرد. اوضاع خرمشهر را وخیم اعلام میکردند. طاقت نیاوردم. آمدم اهواز، کمپ جنگزدهها. منتظر آمدن مادرم بودم که دایی آمد. گفت: روزی که شما را گذاشتم کرمان و برگشتم توی خرمشهر، عراقیها بیشتر شهر را گرفته بودند. من با هزار بدبختی خودم را رساندم فلکه آتشنشانی سر خیابان نقدی. روز 24 مهر بود.
آنقدر گلوله به شهر میریختند که نمیشد سر بالا اورد. یک جاهایی سینهخیز میرفتم. دنبال کسی میگشتم از مادرت خبری داشته باشد. جنتآباد و پادگان دژ، صد دستگاه و شلمچه دست عراقیها بود. یک جایی همانطور که سینهخیز بودم صدایی از دور شنیدم. کسی پشت دیوار پنهان شده بود. به من میگفت: محمد اگر دنبال خواهرت میگردی با آمبولانس رفت سید عباس. به همان حالت برگشتم پل قدیم. و با یک ماشین رفتم سید عباس، ایستگاه دوازده آبادان.
آنجا دیدم مادرت زینب پشت یک نیسان در حال رانندگی به سمت خرمشهر است. دست بلند کردم متوجهام شد. نگه داشت و گفت: برو فیروزآباد آبادان قایم شو، من میام طرفت. رفتم جایی که گفته بود. هر چه نشستم نیامد. دوباره برگشتم، ولی پل خرمشهر را زده بودند. اجازه نمیدادند رد شویم.
@fatholfotooh
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رجز خوانی کوبنده همسر شهید حمزه جهاندیده
همسر شهید حمزه جهاندیده:
🔹اگر رهبرم امر کند طفل ۳ ماهه و کودک ۷ ساله ام را برای حراست از اسلام و مرز و بوم ایران خوراک موشکهای اسرائیل میکنم
🔹به امید اقامه نماز به امامت نائب بر حقش در مسجد الاقصی. نتانیاهو بداند من انتظار بازگشت پیکر همسرم را هم نداشتم چرا که چشم به هدیهای که در راه امامم دادم نداشتم.
🌹اینجامعراجشهداست 👇
@tafahoseshohada
زیاد وضو بگیرید تا خداوند عمرتان را طولانی کند
اگر توانستی شب و روز با طهارت باشی
این کار را بکن زیرا اگر در حال طهارت بمیری
شهید خواهی بود🦋
آیتاللهبهجت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سالگرد
#حاج_اکبر_صباغیان
#روایت
آخرین صحبت تلفنی موجود از حاج اکبر صباغیان
شادی روحش، صلوات💐
@fatholfotooh
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#سالگرد #حاج_اکبر_صباغیان #روایت آخرین صحبت تلفنی موجود از حاج اکبر صباغیان شادی روحش، صلوات💐 @
#سالگرد
#حاج_اکبر_صباغیان
#روایت
توفیق خدمت ستاد پشتیبانی اربعین آستان قدس رضوی در سال ۹۵ برکت زیارت علی بن موسی الرضا شد در تیرماه سال ۹۶
و بعد هم در مرداد ماه ، زیارت پیامبر اکرم صلیالله علیه، و ائمه بقیع علیهمالسلام و حضرت زهرا سلام الله علیها ، شهدای احد و طواف خانه خدا در حج تمتع
یک شب به شب اول محرم برگشت و ولیمه داد . تالار را با زدن پرچم و کتیبه تکیه کرد. آب زمزم برای ورود همه مهمانها اولین پذیرایی حاج اکبر بود بعد از زیارت چهره نورانی شده اش
قسمت زنانه و مردانه را هم با همان پرچم های عزاداری جدا کرد. لباس مشکی ارباب پوشید و کلاه سفید حاجی شدنش
او با تمام مشغله در راهیان نور و کارهای اربعین به این سفر رفت تا حاجت روا شود
آنجا هم پیگیر بود
وقتی برگشت با تمام توان مشغول کار اربعین شد
برای بازدید میدانی به عراق رفت ؛توفیق شد به زیارت ارباب هم رفت و نجف و کاظمین
سامراء زیارت امامین عسکریین نشست زیارتنامه بخواند
هروقت از او عکس میگرفتند به نحوی فرار میکرد یا عکس را خراب میکرد
اما آن روز گفت بگیر، بدردتون میخوره
شناسایی ها تمام شد و پیگیری و به خط کردن امکانات و افراد از سرتاسر کشور شروع شد، آشپزخانه سامراء منتظر او بود،
مرز مهران با پشتوانه اش پایگاه محکمی شده بود
یادداشتهای آخر نوشته شد ؛ حتی پیامی برای تحویل وسایل در روز ۹ آبان
حساب و کتابها مشخص شد؛ توصیه به سرباز دفترش که اگر برنگشتم چک را به همسرم بدهید
قرار بود سه شنبه برود
کارها زمین مانده بود راننده ها در حال عبور از مرز
حاج حسین یکتا خواست زودتر بیا
هواپیما یا نبود یا خیلی کران بود
حاجی یه برآورد کرد اگر با پرواز بغداد برود یه هزینه باید بدهد به سامراء برود و نیروهای دیگر هم از مهران به سامراء
برنامه ریزی کرد با ماشین شخصی خودش که مدام در راه منطقه برای کارهای راهیان نور بود به مرز مهران بروند و از آنجا با نیروهایش به سمت سامراء
آن روز شلوغ ترین روز کاری بود
از بس تلفن جواب داده بود در این مدت، یکی از گوش هایش نمی شنید، رفت شستشو داد.
در گروه خانوادگی نوشت :بالاخره ما هم راهی شدیم
شوقی داشت که کسی نمی فهمید
ساعت ۱۹ و ۴۳ دقیقه ۸ آبان رفت
در مسیر بعضی از تماس های بدون جواب را پیگیری کرد
ما که رفتیم
ان شاءالله فردا ظهر سامراء هستیم
زمین اسلام آباد غرب و تصادف در جاده به سمت مهران، سحر روز نهم آبان رفتنش خونین شد
او با پرواز برگشت و برای همیشه خادم ارباب ماند🌷🕊
شادی روحش، صلوات💐
@fatholfotooh
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
Kumayl-halawaji.m4a
15.33M
#دعای_کمیل
با صدای اباذری حلواجی
شادی روح شهدا صلوات.🌷
@fatholfotooh
هدایت شده از فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#شبهای_جمعه هر کسی شهدا را یاد کند شهدا او را نزد اباعبدالله یاد خواهند کرد.
شهید #زین_الدين
به ياد حاج محمد #صباغیان که هر شب جمعه این پیام را میفرستاد و همه شهدا صلوات.🌷
@fatholfotooh
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
#خاطرات_زنان #زنان_مقاومت #خرمشهر 🌷 شهیده بی بی جان دماوندی 🦋🦋🦋🦋 ما چند روز منتظر شدیم. دلشوره ره
#خاطرات_زنان
#زنان_مقاومت
#خرمشهر
🌷شهیده بی بی جان دماوندی
🦋🦋🦋🦋
ماجرای شهادت مادرم...
از این روز دیگر افتادیم دنبال مادرم.
دایی بعد از مدتی همت رودباری یکی از پاسدارهای خرمشهری را میبیند.
او میگوید: محمد، من میدونم خواهرمون زینب رحمت خدا رفته، کجا بردنش نمیدونم، ولی به ما اطلاع دادند زینب شهید شده. ما که خودمان را رساندیم، جسدش را برده بودند.
دایی این طرف، آن طرف توی شهرها میگردد تا سر از تهران در میآورد.
توی گشتنها به قسمت اطلاعات بهشت زهرای تهران وقتی اسم مادرم را دادند میگویند چنین جسدی داشتیم. شانزده روز هم نگهش داشتیم توی سردخانه.
ارتش شهادتش را تأیید کرده بود، پزشکی قانونی هم صورت جلسه کردند، چون خانواده و کس و کارش را پیدا نکردیم و اینجا اجساد زیاد بودند و احتمال عفونت جسد بود، خاکش کردیم.
صورت جلسه را نشان دایی میدهند.
نوشته بود که توی لباسش آدرس و تلفنی از تهران، شهرآرا بوده.
به آنجا زنگ زدند.
صاحب خانه گفته ما چنین کسی را نمیشناسیم، ولی پسرمان سرباز بوده توی خرمشهر، الآن زخمی و در بیمارستان بستری است.
به بیمارستان مراجعه شده، از آن سرباز میپرسند چنین خانمی را میشناسی؟
میگوید در این حد که ما در خرمشهر میجنگیدیم و به این خانم میگفتیم مادر زینب.
گفته بود اهل کرمان است و دو تا دختر دارد و پسر ندارد.
من آدرس خانهمان را داده بودم اگر شهید شدم به خانوادهام اطلاع بدهد.
در همین حد.
@fatholfotooh