هدایت شده از بدون مرز
💢عملیاتی که اشک مناخیم بگین را درآورد!
🔹خبر بسیار تکاندهندهای در ۱۱ تشرینالثانی ۱۹۸۲ منتشر شد؛ خبری که همهٔ دنیا را متحیر کرد. شهید احمد قصیر، جوان شیعهمذهب لبنانی و رانندهٔ یک ماشین پژو ۵۰۴ در شهر صور دست به اقدامی شهادتطلبانه زده و فرماندهی مقر نظامیان اسرائیلی را در شهر صور به تلی از خاک تبدیل کرده بود. با انفجار مهیبی که در مقر نظامیهای اسرائیل اتفاق افتاد، اسرائیل به لرزه درآمد. از منابع مختلف شنیدیم که در این حادثه ۷۲ اسرائیلی کشته و بیش از ۱۲۰ نفر مجروح شدند؛ اما منابع مقاومت خسارت دشمن را بیش از پانصد کشته اعلام کردند. در میان کشتهشدگان جمعی از بهترین و برجستهترین افسران تیپ ۵۳ کوهستانی و بازجویان اطلاعاتی اسرائیل حضور داشتند، که با انتشار عکسهای آنها در مطبوعات اسرائیلی، اسرا عدهٔ زیادی از آنها را شناختند. جمعی از افسران اطلاعات ارتش اسرائیل، شینبت (سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل) هم در این انفجار کشته شد. در مجموع، ساختار اطلاعاتی ارتش اسرائیل ضربهٔ شدیدی خورده بود. ژنرال یکوتل آدام از کشتهشدگانی بود که در جریان جنگ از فرماندهان برجستهٔ حمله اسرائیل به لبنان به شمار میرفت. مناخیم بگین در مرگ این نظامیان بهشدت گریست و روحیهٔ ارتش اسرائیل هم متزلزل شد.
🔹عملیات شهید احمد قصیر اقدامی بسیار بزرگ بود. او روحیهٔ از دسترفتهٔ لبنانیها و مقاومت اسرا را بازگرداند، و ثابت کرد که با خروج انقلابیون فلسطینی از عرصهٔ مقاومت در برابر اسرائیل، مردم لبنان روند جدید و بسیار متفاوتی را در مقاومت علیه اسرائیل آغاز کردند؛ مقاومتی که نه تنها فرصت استراحت به دشمن نمیدهد، بلکه خواب را از چشمان آنها میگیرد. تعداد تلفاتی که ارتش اسرائیل در یک لحظه، آن هم از کیفیترین و بارزترین نیروهای اطلاعات ارتش، یکجا از دست داده بود، تاکنون در هیچ یک از وقایع و عملیاتهای گذشته اتفاق نیفتاده بود. این عملیات بود که نظامیان و سیاستمداران اسرائیل را واداشت تا به خروج از مناطق لبنان بیندیشند. چون این واقعیت ثابت میکرد فضای متفاوتی از مقاومت در حال شکلگیری است، که قادر خواهد بود انتقامهای بسیار سخت و جانفرسایی از نیروهای اسرائیلی بگیرد. این چیزی نبود که ارتش اسرائیل توان و تحمل مواجه با آن را داشته باشد. وقتی متوجه شدیم تشکیلات ویژهای از مقاومت در برابر اسرائیل در لبنان شکل گرفته است، بسیار خوشحال شدیم و روند مثبتی در زندگی اسرا به وجود آمد. احساس قدرت میکردیم. آنقدر سر و صدا کردیم که زندانبانان را به خشم درآوردیم.
🔹ابتدا اسرائیل اعلام کرد این انفجار در اثر اشکال در سیستم گاز و انفجار چند کپسول گاز بوده است؛ اما همه میدانستند که این ادعا دروغی آشکار است؛ چون بیشتر افرادی که در زندان بودند، یا عملیاتهای تخریبی و قدرتهای انفجاری آن آشنا بودند و میفهمیدند که کپسولهای گاز چنین قدرت تخریبی سنگینی ندارند. آنچه در عملیات شهید احمد قصیر برای ما اهمیت داشت، آسیبهای سنگینی بود که بر دشمن صهیونیستی وارد شده بود؛ هرچند بعدها معلوم شد که این عملیات کار گروهی شیعی در لبنان بوده است. به دنبال آن، ۴ کانونالثانی ۱۹۸۳، عملیات دیگری در شهر صور اتفاق افتاد. در این عملیات نیز مقر فرمانداری نظامی ارتش اسرائیل هدف قرار گرفت و ۲۷ نظامی اسرائیلی کشته شدند. سال جدید اسرائیلیها به عزا تبدیل شد و غم سراسر اسرائیل را فراگرفت. این عملیات نیز احساس زنده بودن را در ما بیشتر کرد؛ طوری که هر روز در انتظار وقوع عملیات جدیدی بودیم. مدتی طول کشید تا فهمیدیم این عملیات را هم جوان شیعی به نام علی صفیالدین در مدرسهٔ «الشجره»ی شهر صور، که مقر فرمانداری نظامی اسرائیل بود، انجام داد. بعد از آن خبرهای دیگری از عملیاتهای مختلف دریافت کردیم، که شرایط جدیدی را در خاورمیانه به ما نوید میداد.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «حقیقت سمیر»؛ روایتی از خاطرات سمیر قنطار
پ.ن: شهید احمد قصیر که سیدحسن نصرالله او را امیرُالاستشهادیین نامید، اولین عملیات شهادتطلبانه حزبالله لبنان را علیه رژیم صهیونیستی انجام داد. سالروز شهادت احمد قصیر در لبنان «روز شهید» نام گرفت.
📚 کتاب: حقیقت سمیر
✍نویسنده: یعقوب توکلی
🔘 ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سمیر_قنطار
#شهید_احمد_قصیر
#لبنان
#فلسطین
#ادبیات_بیداری
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
هدایت شده از بدون مرز
💢از امام رضا خواستم نور ایمان بر قلبم بتاباند
🔹در ژاپن، شنیده بودم که خانم و آقای بارما شیعهٔ هفتامامیاند و حالا آقا میگفت ما شیعهٔ دوازدهامامی هستیم و برای من اینها یک عدد بود. آقا اسامی دوازده امام را به انگلیسی روی کاغذ نوشت و گفت به زیارت امام هشتم میرویم. از امام اول حضرت علی علیهالسلام تا امام دوازدهم، امام مهدی، را با القابشان توصیف کرد و گفت: «بیشتر امامان ما به خاطر اقامهٔ عدل و صیانت از دین خدا به شهادت رسیدهاند.» اسامی دوازده امام را که آقا برشمرد، گفتم: «از میان امامان شیعه، اسم امام حسین را شنیدهام.» با تعجب پرسید: «کجا؟ کی؟» گفتم: «دبیرستان که بودم، داشتم فرهنگ لغتی (نام این فرهنگ لغت ژاپنی hyakka jiten است که در مقالهای با نام داستان غمانگیز کربلا karubara higeki on آمده است.) را که به زبان ژاپنی بود ورق میزدم که به اسم کربلا برخورد کردم. کربلا کلمهای نامأنوس بود که ذهنم را درگیر کرد؛ کربلا کجاست؟! توضیح جلوی کلمه را خواندم. دقیق یادم نیست ولی نوشته بود در سرزمین عراق جایی به نام کربلاست که نزدیک ۱۴۰۰ سال پیش در آنجا جنگ نابرابری اتفاق افتاده که طرف آن امام حسین و طرف مقابل لشکری با هزاران نفر بوده و ماجرای غمانگیز اتفاق میافتد و به کشته شدن امام حسین، خانواده و یاران او منجر میشود.»
🔹 اسم امام حسین را که آوردم و به استناد فرهنگ لغات ژاپنی از حادثهٔ کربلا این مختصر را گفتم، آقا بغض کرد و اشک توی چشمانش نشست؛ اگرچه فهم این موضوع که گریه بر حادثهای که ۱۴۰۰ سال از آن گذشته برایم گند و نامفهوم بود. وقتی دانستم امام رضا تنها امامی است که مدفن او در ایران است، به دیدنش مشتاقتر شدم. هیچ تصویری از آنچه آقا از آن با نام «حرم» یاد میکرد نداشتم. زیارتگاهی که من از کودکی تا بیستسالگی دیده بودم معبد شینتو بود با آن دروازهٔ چوبی رفیع که «توری» نام داشت و میگفتند که خدا از این دروازه عبور میکند. اما حرمی که آقا میگفت زیارتگاه یک امام بود که شناختن او مرا به شناختن خدا میرساند. بچهای در بغل و بچهای در شکم داشتم که خودم را در مقابل گنبدی طلایی دیدم. نزدیکتر که شدیم، آقا گفت: «برای ورود به حرم باید اول اجازه بگیریم.» پرسیدم: «از کی؟» گفت: «از آقا امام رضا.» کلمهٔ «آقا» تا آن روز معادل همسرم بود، اما با این جواب مفهوم و تازهای از «آقا» در ذهنم آمد: امام رضا.
🔹خودش دعایی را به عربی خواند (بعدها فهمیدم که آن را اذن دخول مینامند) و من گوش کردم و چیزی نفهمیدم و سلمان را، که مثل من از دیدن این همه کبوتر دور یک حوض بزرگ متعجب شده بود، بغل کرد تا من چادرم را راحتتر بگیرم. به جایی رسیدیم که مسیر ورود زنان از مردان جدا میشد. از بیرون جایی را که مرقد امام بود نشان داد و گفت: «برو داخل، دو رکعت نماز مثل نماز صبح بخوان و از امام حاجتی بخواه و زیارتش کن و بیرون بیا.» وارد حرم شدم. گوشهای دو رکعت نماز خواندم. مدتی بود که نیازی به تقلید حرکات نماز نداشتم و ذکرها را حفظ کرده بودم و با معنی آن تا حدی آشنا شده بودم. بعد از نماز، به حرم نزدیکتر شدم. بیشتر به قیافه و صورت آدمها نگاه میکردم تا محیط حرم. آدمهایی که گریان بودند و بیاعتنا به دوروبرشان یا نماز میخواندند یا دعا میکردند یا دست به گویهای گرد مشبک میکشیدند و به صورتشان میمالیدند و من با چشمانی پر از شگفتی میخواستم داخل آن مشبکها را ببینم. اما از فشار و ازدحام جمعیت به خاطر بچهام ترسیدم و جلوتر نرفتم. سر وقت به جایی که قرار داشتیم برگشتم.
🔹آقا گفته بود جسم امام در میان ما نیست، اما روح او بر هستی سیطره دارد. امام مثل چراغی است که در میان تاریکی زندگی ما روشن شده و پرتو نور او راه خدا را نشان میدهد. پس از امام حاجتی بخواه. من خدا، اسلام و امام را بهخاطر باور قلبی که به شوهرم داشتم پذیرفته بودم. کف دست راستم را مثل ایرانیها روی قلبم گذاشتم، زل زدم به ضریح و آهسته گفتم: «امام هشتم، سلام.» و از امام رضا خواستم که نور ایمان را بر قلبم بتاباند. وقتی از مشهد برگشتیم، حس خوبی داشتم؛ حسی مثل سبکی و پرواز یا حس تشنهای که در بیابانی برهوت به یک چشمهٔ زلال رسیده است.
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران
📚 کتاب: مهاجر سرزمین آفتاب
✍نویسنده: حمید حسام
🔘 ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#سبا_بابایی
#امام_رضا
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢دلت برای چه چیز ایران تنگ شده است؟
🔹به نظرم اسلام در لوزان هیچ جلوهای ندارد. نمیدانم بهخاطر نبود مسجد در شهر است که این احساس را دارم یا بهخاطر تعداد کم زنان باحجاب که آن هم اغلب سیاه پوستند و با لباسهای عجیب و غریب و گل و گشاد میگردند. تا حالا به جز خودم و هدی که با مانتو و روسری میگردیم تنها یک زن محجبه دیدهام که کتودامن گرانی پوشیده و روسری ساتن براقش را از پشت گره زده بود. به نظرم ترکیهای بود. خیلی دوست دارم بدانم که مردم شهر درباره من که با حجاب معمولی میگردم چطور فکر میکنند. نه آنقدر شیکم و نه آنقدر شلخته. اصلاً درباره مسلمانها چه میدانند؟ نکند اینجا هم اسلام هراسی اپیدمی باشد و همانها که توی اتوبوس و فروشگاه به رویم لبخند میزنند توی دلشان فکر کنند کمربند انتحاری بستهام و یا بالاخره یک روزی خواهم بست. بعضی وقتها از این فکرهای خودم خندهام میگیرد. گاهی هم دلم میگیرد از این همه ناهمگونی محیط. چند روز پیش عمهام زنگ زده بود به موبایلم. حال و احوال میکرد. پرسید بیشتر از همه دلت برای چه چیز ایران دلت تنگ شده؟ رویم نشد بگویم صدای اذان. گفتم: نان سنگک.
🔹با علیرضا (پسرم) آمدهایم میدان دهکده کاهوی مدل ایرانی بخریم. انگار کمی دیر رسیدهایم. سبزی فروشها بساطشان را جمع کردهاند و در حال رفتناند. کاهو گیرمان نمیآید. در عوض با دوربین موبایلم صحنهای شکار میکنم که از هزار کیلو کاهو بیشتر میارزد. یک عده مرد و زن و بچه دور میدان دهکده جمع شدهاند و شعار میدهند. اتفاقاً خیلی هم جاندار و غیرنمایشی. هر چند دقیقه جوان بوری با یکی از آن بلندگوهای دستی سال ۵۷، که سه تا باطری بزرگ شش ولتی میخورند شعارها را نو میکند. نمیدانم موضوع شعارهایشان چیست و چه چیزی این مردم همیشه خونسرد بیطرف سوئیسی را اینقدر عصبانی کرده است. برای همین نزدیک نمیروم. میترسم نکند بر ضد اسلام و اینها باشد و جلو رفتنم جلوه خوبی نداشته باشد. ولی به محض اینکه نوشته «LIBY LIBRE» (لیبی آزاد) را دست خانمی که توی جمعیت است میبینم، دوزاریام میافتد که در حمایت از مردم لیبی است. میروم بین جمعیت و ادای شعار دادن در میآوردم. دهانم را الکی تکان میدهم چون نمیدانم دقیقاً چه کلمهای را تکرار میکنند. یک چیزی شبیه تباکی کردن برای امام حسین! هرچه گردن میکشم و اطراف را نگاه میکنم نه یک دانه خبرنگار و دوربین صداوسیما هست و نه حتی یکی از این شهروند خبرنگارها که از تصادف و قتل هم فیلم میگیرند. با ترسولرز موبایلم را از جیبم درمیآورم. نکند مجوز تجمع را به شرط نبود عکس و فیلم داده باشند؟ شعار دادن به سخنرانی حماسی تبدیل شده. دوربین موبایل را آهسته از میان کتف دو مرد هیکل داری که جلویم ایستادهاند روی سخنران زوم میکنم تا تنها رسانهای باشم که گریهکردن پسر بور اروپایی برای مردم لیبی را ثبت میکند. آن هم پشت بلندگوی دستی و روی پلهٔ میدانک اصلی شهر کوچکی در مرکز اروپا.
🟢پ.ن: متن بالا برشیست از کتاب «دهکده خاک بر سر»؛ روایتهایی از یک سال زندگی در لوزان سوئیس از زبان فائضه غفارحدادی
📚کتاب: دهکده خاک بر سر
✍نویسنده: فائضه غفارحدادی
🔘ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#دهکده_خاک_بر_سر
#اسلام
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
هدایت شده از بدون مرز
💢مگر قرار بود سیدحسن نصرالله به شکل دیگری از دنیا برود؟
🔹حجتالاسلام علی شیرازی (نماینده مقام معظم رهبری در سپاه قدس و همرزم حاج قاسم سلیمانی و سیدحسن نصرالله) : سیدحسن در خانوادهای فقیر در جنوب لبنان به دنیا آمد. پدر و مادرش از ساعت ۵ صبح تا ۱۲ شب در یک بقالی کوچک کار میکردند تا شکم بچههایشان را سیر کنند. سید حسن ۸ ساله بود که با کتاب مأنوس شد و بعد با تفسیر قرآن آشنا شد و کتابهای متعددی را خواند. او میگفت خانوادهاش یک خانواده معمولی بودند و به نماز و روزه مشغول بودند ولی ویژگی خاصی نداشتند و خدا به او لطف کرد که از ۸ سالگی به خدا وصل شد و با اسلام آشنا شد. سیدحسن نصرالله تلاش میکرد مردم جهان را با اسلام ناب آشنا کند. سؤالی که سیدحسن نصرالله در ذهن داشت این بود که چطور میتوان حکومت اسلامی را در لبنان شکل داد. وی در لبنان با امام موسی صدر آشنا شد. در آن زمان ارتباط با سیدمحمد صدر دشوار بود و حکمش در عراق زندان بود ولی سیدحسن نصرالله بدون توجه به این مباحث با سیدمحمدباقر صدر ارتباط گرفت و وی هم سیدحسن نصرالله را با سیدعباس موسوی آشنا کرد تا از او مراقبت کند و شرایطی فراهم کند که سیدحسن نصرالله به بهترین وجه درس بخواند و مشکلاتش رفع شود. سیدحسن نصرالله مدتی در عراق بود و بعد به ایران آمد و در حوزه علمیه قم درس خارج خواند. به خواست سیدعباس موسوی به لبنان رفت و بعد شهادت وی دبیرکل حزبالله شد. اوایل که سیدحسن به لبنان رفته بود تشکیلات حزبالله در لبنان تشکیلات مخفی بود و بعدها آشکارتر شد.
🔹ناصر فیض: در بیمارستان بقیهالله به عیادت مجروحان حادثه پیجر لبنان رفتیم. سخت اجاره عیادت میدادند و شاید این سختگیری برای این باشد که از آنچه که ما در دنیای خودمان تعریف کردهایم، متفاوت هستند. به قدری خودساخته هستند که از تحسین خوششان نمیآید. تعریف میکردند که وقتی خبر شهادت سیدحسن نصرالله آمد همه مشکلات و دردها را فراموش کردند و کف زمین نشستند، این بین بچهها هم متاثر شده بودند و وقتی کودک چنین صحنهای را میبیند میگوید مگر قرار بود سیدحسن نصرالله به شکل دیگری از دنیا برود؟ در عیادت از مجروحان دیدم نام ائمه و امام زمان از زبان مجروحان نمیافتاد و کودک ۸ ساله از دست دادن چشم و دست خود را فدا کردن در راه ائمه میدانست و میگفت فدای حضرت عباس (ع) چشمانم. اینکه بچهای که سر و دو دستش باندپیچی شده است، چند انگشت و دو چشم خود را از دست داده به مادرش میگوید «چرا گریه میکنی؟ مگر قرار بود غیر از این اتفاق بیفتد، برای شهید که گریه نمیکنند» واقعا حیرتآور است. کودکان حادثهدیده چنان با باور صحبت میکردند که مشخص بود این جملات را از کسی نیاموخته است. تبلیغات دشمن قوی است و ممکن است بعضی زمانها ضعیف عمل کرده باشیم ولی اگر چنین چیزها را نشان دهند از سالها تبلیغات بیشتر تاثیر خواهد داشت.
🔹بانوی لبنانی : در زمان شهادت سیدحسن نصرالله هم در حال بازگشت از منزل یکی از دوستانم به خانه بودم که دیدم انفجاری در ضایحه رخ داد و این اولین بار بود که اسرائیل چنین شلیکی کرد. همان لحظه به ذهنم آمد که هفته پیش فرماندهان شهید شدند و شروع به گریه کردم. همسرم گفت چرا گریه میکنی؟ کسی را آنجا میشناسی؟ گفتم نه ولی دلم گرفته حتما آدم مهمی است که اینجور اسرائیل بمباران کرده است خدا کند سیدحسن نباشد. همراه با خواهرانم شروع به خواندن زیارت عاشورا شدم. ما هر روز صبح برای سیدحسن نصرالله هم صدقه میدادیم و هم دعایی میخواندیم، به خود گفتم امکانش نیست با این دعا سیدحسن نصرالله شهید شده باشد. فکرها مدام در سرم میچرخید و میگفتم با انفجار هفته گذشته سیدحسن نصرالله هرگز در ضایحه نمیماند. بعد به ذهنم رسید که سیدحسن نصرالله هیچوقت ما را تنها نگذاشت، او به شهر امن نمیرود در حالیکه مردمش در خطر باشند. با یادآوری این نکات قلبم مدام آتش میگرفت. روز بعد سراغ پدرم رفتم و او گفت نگران نباش خدا با ماست و من فکر کردم حتما پدرم خبری دارد. همین باعث شد کمی آرام بگیریم تا اینکه فردای آن روز ساعت ۳ عصر خبر شهادت اعلام شد. بعد از شنیدن خبر شهادت گفتم سیدحسن چرا در ضاحیه ماندید مگر شما نمیدانید که ما بدون شما خیلی سختی متحمل میشویم ولی بعد یادم آمد که سیدحسن نصرالله میگفت این خط مقاومت با حزبالله و روی یک نفر نیست، این خط امام حسین (ع) است و حتی اگر تمام ما بمیریم و شهید شویم این خط ادامه دارد.
🟢متن بالا برشیست از ۳۶۲امین شب خاطره با یاد سیدحسن نصرالله و روایتی از انفجار پیجرها در لبنان و عیادت از مجروحان این واقعه، در تالار سوره حوزه هنری
📎لینک مطلب:
http://news.hozehonari.ir/xrtn
#بدون_مرز
#سید_حسن_نصرالله
#حزب_الله
#مقاومت
#لبنان
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
هدایت شده از بدون مرز
💢عینِ عشق، عینِ «عایده»
🔹«عایده» سرگذشت یک زن است. زنی از دیار لبنان. دختری متولد سال ۱۹۷۱ میلادی. وقتی جهان، گرفتارِ جنگ سرد میان دو قدرت متوحش در دو سوی عالم بود و میلیونها نفر، حیرانِ این جنگِ دیوانهوار، حرکتِ جهان بر مداری پوچ را تماشا میکردند و برای بازگشت انسان به مدار ایمان، در انتظار معجزه بودند. معجزهای که در پایان همان دهه از راه رسید. درست در روزهای کودکی عایده و همنسلانش، حلاوت یک انقلاب روحافزا به کام مستضعفانِ جهان نشست، مردم ایران را از سلطنتِ یک دیکتاتور نجات داد و به فاصلهای کوتاه، راه خود را تا مدیترانه گشود. عایدهی قصهی ما که به نوجوانی رسید، نسیم انقلاب خمینی تا ساحل بیروت رسیده بود. او، فرزند خانوادهای محترم اما معمولی، تصمیم گرفتهبود امامخمینی را دوست داشتهباشد، همانطور که امام موسی صدر را دوست داشت. او در چشمان خمینی کبیر، همان برقی را میدید که از نگاه موسیصدر نمایان بود. عایده شیفتهی این نگاه شد و «زندگی در مدار مقاومت» را انتخاب کرد. انتخاب کرد و در مسیری دراماتیک، همسرِ مردی از حزبالله لبنان شد. فرزندانی بهدنیا آورد یکی از یکی رشیدتر. و همه، شیفتهی جبههی مقاومت و سربازِ حزباللهِ لبنان که یکیشان، در هجده سالگی، وسطِ معرکهی دفاع از حرم، آسمانی شد. کتاب «عایده» قصهی این شیرزن است؛ طرحی از زندگیِ حسرتبرانگیز یک مادر شهید. قصهای واقعی اما شبیه افسانهها. و عجب قصهای!
🔹داستان «عایده» از کودکی و نوجوانی بانو «عایده سرور» آغاز میشود، در حال و هوای لبنان دههی ۷۰ و ۸۰ میلادی؛ سرزمینی گرفتار جنگهای داخلی پیاپی و بیثباتی گسترده. در این میان، تولد «حزبالله» عرصهای برای شیعیان لبنان میگشاید تا برای دفاع از سرزمین و باورشان، پا پیش بگذارند. «عایده» زیستن در زیستجهانِ مقاومت را انتخاب میکند و برای انتخاب بزرگش، سخت هزینه میدهد؛ هزینههایی که در کتاب به شکلی جذاب و دلکش روایت شدهاند. فرزند کوچک او «علی عباس اسماعیل»، متولد ۱۹۹۶ میلادی، به یکی از جوانترین شهدای حزبالله لبنان بدل میشود و کتاب «عایده» روایتگر رابطهی صمیمانهی این جوان و مادرش است؛ رابطهای خواستنی و دلنشین.
🔹کتاب «عایده» اولین روایت فارسی از زندگی مادر شهیدی غیر ایرانی است. این کتاب را نویسندهی مشهدی، خانم محبوبهسادات رضوینیا نوشته و در خلق روایتی روان از زندگی این مادر شهید قهرمان، به توفیق قابل توجهی رسیده است. رضوینیا قلمش را کاملاً در خدمت روایت خاطرات و احوالات خانم «عایده سرور» قرار داده و بدون اطناب یا پیچیدهنویسی، کتابی خلق کرده که مخاطب را گامبهگام در مسیر سرگذشت این بانوی مقاوم پیش میبرد. توصیف شوخطبعیهای شهید «علی عباس اسماعیل» و رابطهی دوستانهاش با مادر، از جمله نقاط قوت کتاب است که «عایده» را به اثری ویژه در ادبیات پایداری تبدیل کرده است. حفط یکدستی روایت و خلق اثری خوشخوان، آن هم در شرایطی که خاطرات راوی به زبان عربی بازگو شده و سپس به متن فارسی تبدیل شده است، کاری دشوار بوده که نویسندهی کتاب به خوبی از پسِ آن برآمده است. «عایده» تجربهای تازه در ادبیات ماست. داستان زندگی زنی از لبنان که در کنار روایت «زندگی» این بانو، تصویری واقعی از «زمانه» او نیز هست؛ زمانهی رشد و بلوغ شجرهی طیبهای به نام «حزبالله لبنان» که با تلفیق چارچوبِ تشکیلاتیِ دقیق، فعالیت نظامی حرفهای و البته کار فرهنگی بلندمدت و موثر و روادارانه، بسیاری از جوانان لبنانی را در ساختاری فکرشده و هوشمندانه، جذب خود کرده و از آنها سربازانی شجاع، بهروز و فداکار برای جبههی حق ساخته است. «عایده» در کنار تعریفکردنِ داستان زندگی بانویی مقاوم، روایتگرِ احوالاتِ سرزمینی مقاوم است؛ راویِ «حزبالله» و آدمهایش؛ مردان و زنانی که زندگیکردن را خوب بلدند و از دلِ یک زندگیِ شیرین و رشکبرانگیز، بزرگترین فداکاریها در مسیر مقاومت را رقم میزنند.
🔹بانو «عایده سرور» یکی از بیشمار زنانی است که حرکت در مسیر مقاومت را با پرورش فرزندانی متدین و شجاع، به معنای کلمه محقق کردهاند. خانم سرور که این روزها فرزند دیگرش در جنگ با صهیونیستها سربازِ حزبالله است و همسرش نیز در همین مسیر جهاد میکند؛ یکی از ستارگان آسمان نورانی مادران شهدا در «جغرافیای بدون مرز مقاومت» است. زنی شبیه مادران شهید ایرانی، فلسطینی، لبنانی، سوری، عراقی و یمنی. جبهه مقاومت جبههای پر از عایده و عایدهها؛ زنانی که مردان مجاهد از دامانشان به معراج میروند. جبههای که چنین مادرانی صبور، زیبا و مقتدر داشتهباشد؛ بیتردید محکوم به پیروزی است.
🟢متن بالا برشیست از یادداشت محمدصالح سلطانی بر کتاب «عایده»
🔗لینک مطلب:
https://B2n.ir/g89607
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#لبنان
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz