eitaa logo
فتح الفتوح لحظه های یاد شهدا در راه شهدا
507 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
187 فایل
پرورش جوانان خداجوی بسیجی، فتح الفتوح امام خمینی است. مقام معظم رهبری یاد مسئول گروه تحقیقاتی فتح الفتوح؛ حاج محمد #صباغیان که انتظار بر شهادت را رسم پرواز می دانست، صلوات.🌷 مدیر گروه @fathol_fotooh نذر صاحب الامر عجل الله فرجه الشریف 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
چایخانه.pdf
12.57M
🔰🔰🔰🔰 📕 (خاطرات ۷۲ نفر از اعضای پشتیبانی پایگاه شهید علم الهدی اهواز) 📝نوشته خانم محبوبه معراجی پور 🗓 زمان مطالعه از دوم بهمن تا اول اسفند زمان مسابقه دوم اسفند 🔹🔶🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🍃با زینب های زمان جنگ آشنا شوید. در هرجنگی باید حمایت زنان باشد چه جنگ نظامی چه جنگ نرم یا فرهنگی و اقتصادی هدیه به همه رزمندگان و پشتیبانان رزمندگان صلوات.🌷 https://eitaa.com/fatholfotooh
🔰🔰🔰🔰 خاطره شکوه سادات میری ؛ (۱) ❇️ نمی شد توی پایگاه شهید علم الهدی باشی و کم کار کاری کنی، حتی روزهای جمعه. رسم بر این بود که روزهای جمعه همه دست از کار بکشند و استراحت کند اما تعدادی از خواهران روز جمعه را هم می‌خواستند کار کنند. کسانی که توی پایگاه اقامت داشتند سراغ لگن هایشان می رفتند. ۸ نفر از خیاطها به طرف خیاط خانه رفتند. هنوز هم مشغول کار نشده بودند که مسئول آمد توی حیاط ایستاد و گفت: عزیزان من، قربان صفا و اخلاص تان. امروز جمعه است. کار در پایگاه تعطیل است. روحیه های شما نیاز به استراحت دارد. هر روز دارید خونشویی می کنید. من دیروز با آبادان هماهنگ کردم، می رویم بازدید. ماشین ها آماده اند، همه سوار شوید. تعدادی می‌خواستند کار کنند اما مسئول دست بردار نبود و همانجا ایستاده بود و از آنها می‌خواست کار را تعطیل کنند. خواهران که چاره‌ای جز اطاعت ندیدند رفتند توی سوله و آماده شدند. اتوبوس ها به راه افتادند.... ادامه دارد تاریخ برگزاری مسابقه 👈 دوم اسفند @fatholfotooh
🔰 🔰 🔰 خاطره ۲ بعد سخنان مسئول اجازه گرفتم تا بمانم. گفت همین حالا یک وانت بار از بیمارستان صحرایی لباس آورده است از بوی خون تازه، فهمیدم لباس‌ها زیاد توی منطقه نمونده. چند روزی میشه که ماشین های لباسشویی را آورده بودند لباس ها را یکی یکی برداشتم و آنها را که جیب داشت گشتتم و انداختم توی ماشین. تا ظهر ماشین چرخید. لباس‌ها را شستم بعد هم آب کشیدم. نزدیک ظهر بود که سرم گیج می رفت. احساس کردم من هم دارم مثل لباسهای تو ماشین میچرخم. راه میرفتم حس می کردم پایگاه می چرخد. ظهر رفتم توی سوله و نماز خواندم. از توی آشپزخانه کمی نان و پنیر برداشتم و خوردم. اشتهایم از بین رفته بود. برگشتم توی حیاط به لباس ها نگاه کردم، تازه نیمی از آنها را شسته بودم. خدا را شکر کردم که توی سبد فقط چند انگشت با یک یکی از پاشنه پا به چشم می خورد. یه حساب سر انگشتی کردم ببینم چقدر دیگر باید وقت بگذاریم تا لباس ها تمام بشود به نظرم آمد با پهن کردن لباسها سه ساعت دیگر باید وقت می‌گذاشتم اما باز هم رفتم سراغ ماشین... ادامه دارد🌸 @fatholfotooh
🔰 🔰 🔰 خاطره ۳ شستن تمام شده حالا نوبت پهن کردن بود. تشت لباس را روی شانه ام گذاشت و به طرف پله های پشت بام حرکت کردم. پایم را روی اولین پله گذاشتم دیدم مانند ماشین لباسشویی داره میچرخه دور سرم... سرم رو به آسمان بالا گرفتم و گفتم خدایا تو رو به این خونهای پاک و مقدس قسم می‌دهم کمک کن تا بتوانم کارم را تمام کنم .. بعد هم به خودم امید دادم گفتم یک وانت بار که چیزی نیست که... بلند شدم و از پله ها بالا رفتم انگار نه انگار زیر آفتاب سوزان تخم‌مرغ پزان اهواز همه لباس ها را پهن کردم خواستم از روی بام پایین بیایم که صدای خواهران را شنیدم. آنها تازه در را باز کرده بودند داشتند وارد حیاط میشدند یکی از خانم ها سرش را بالا گرفت و روی بام را نگاه می‌کرد تا منو دید با تعجب گفت: ما که رفتیم این بندها خالی بود حالا پر از لباس شده. ماشاءالله، یک نفر و اینهمه کار. لبخند زدم و از روی بام پایین آمدم. 🍃🍃🍃🍃 مسابفه از کتاب چایخانه در دوم اسفند برگزار میشود @fatholfotooh
🔰 🔰 🔰 خاطره؛ عذری گچی ۱ ... همسرم به اتاق آمد و گفت باید هرچه زودتر بلند شوی! کلی کار روی زمین مانده. یادت میاد از صبح تا شب چقدر با هم کار می‌کردیم. تمام کارهایی که انجام داده بودیم از مقابل چشمم رژه رفتند گفتم: بله یادت هست چند بار با هم رفتیم تظاهرات؟ وقتی ساواک حمله کرد از هم جدا افتادیم. چه شبی بود آن شب. یک هفته مانده بود پیروزی انقلاب. با مهربانی نگاهم کرد و گفت: تو شیر زنی، جای شیر روی تخت بیماری نیست. خنده ام گرفت و گفتم اگر منظورت مقاومت در برابر آن ساواکی است، یاری خداوند بود.... هیچ وقت فرصت نشد یک چیز را برایت تعریف کنم... آن شب ما را که بردند تو اتاق رئیس، دیدم بعضی از خانم ها می لرزند. رفتم اول از همه ایستادم. رویم را هم کیپ گرفتم. به خانم‌ها گفتم: نترسید ما خدا داریم اینها بنده اند. ساواک گفت: پس به خدایتان بگویید نجاتتان دهد. فعلا که قدرت دست همین بنده است. از حالا که سرشب است باید تا صبح بیدار سرپا بایستید و من نگاهتان می کنم. در جا نشستم روی زمیین... بقیه خواهران هم به پیروی از من، روی زمین نشستند. تا آن ساواکی خواست به ما اعتراض کند گفتم: نشستیم چون بی گناهیم. خیابانها شلوغ شد، صدای الله اکبر از گوشه و کنار به گوش رسید. صداها نزدیک و نزدیک تر شد. ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃 مسابقه از کتاب چایخانه در دوم اسفند برگزار میشود @fatholfotooh
🔰 🔰 🔰 ۲ مامور رفت بیرون و بعد از دو ساعت برگشت و گفت: بروید بیرون. شما آزادید. گفتم :خدایم را دیدی! همسرم گفت: این را نگفته بودی. بهشت زهرا را به یاد دارم زمانی که امام آمدند و تو در بهشت‌زهرا و مامور شده بوذی تا جسدهای انقلابیون آن را ندزدند و تا صبح نگهبانی میدادی. درس حدیث و قرآن در اشتهارد، آموزش کمک های اولیه و کمک در بیمارستان صحرایی کرخه. تو شبانه روز مبارزه کرده. سرسختی! نگذار این تخت زمین‌گیرت کند. چشم هایم پر از اشک شد و شمرده شمرده گفتم: تلاشم را می‌کنم تا ببینم خدا چه می‌خواهد. همسرم با جدیت نگاهم کرد و گفت: خدا هیچ وقت بنده اش را در سختی و بیماری نمی‌خواهد تو کمی هم باید خودت به خودت کمک کنی. راستی هرگز از بیمارستان صحرایی چیزی نگفتی! حالا که فرصتی دست داده، بگو ببینم آنجا چه گذشت؟ گفتم: آنجا سرهنگی بود که من همیشه به او اعتراض می کردم و میگفتم: آقا ما اینجا فقط داریم میخوریم و می‌خوابیم، کار نمی‌کنیم. جوابی داد که دگرگونم کرد گفت: خانم کمی فکر کنید می‌دانید معنی این حرفتان چیست، دعا کنید کار نباشد تمام وقت بخورید و بخوابید. کار باشد یعنی گروه گروه مجروح بیاورند، شهید بیاورند. ... شرمنده حرفی بودم که بدون فکر زده بودم. یک روز آقای سرهنگ آمد و گفت بیایید پایین که بازارتان داغ شد. .. چه شبها و روزهای سختی بر من گذشت. شبها که می خوابیدیم گلوله های توپ از روی سرمان رد میشد. هر لحظه احساس می کردیم هدف بعدی توپ ما هستیم. بعد هم عضویت در سپاه و آن ماموریت و تصادف توی جاده بعد هم خانه‌نشین شدنم... از خودم بدم آمد گفتم: چرا نباید بتوانم راه بروم! کی کمرم خوب میشود. باز هم از خدا شفایم را خواستم و خوابیدم.... ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃 مسابقه کتاب در دوم اسفند برگزار میشود @fatholfitooh
کتاب 🔰 🔰 🔰 🔰 🔰 ۱_ چایخانه کجا بود؟ چه شد نامش تغییر کرد؟ چند نفر از خواهران به آنجا رفتند؟ ۲_ مادر جبهه چه کسی بود و چه میکرد؟ ۳_ جریان روزه توبه از گناه خانم شکوه سادات بر اثر چه بود؟ ۴_ قولی که همسر خانم یعقوبی موقع خواستگاری داده بود چه بود و چطور عمل کرد؟ ۵_ خانم خلیلی و صدیقه وقتی کیسه خواب رزمندگان را می شستند و پاکسازی می‌کردند با دیدن قسمتی از پیکر شهدا برای تسکین درد روحی شان به چه دعایی متوسل شدند؟ ۶_ رزمنده ها از چه چیز در نامه ها به آقای عبادیان از خواهران تشکر کرده بودند؟ ۷_ زن و شوهری که با هم کار می کردند در چه چیز با هم شریک شدند؟ ۸_ اولین کلام رئیس جمهور وقت آقای خامنه ای به خواهران پایگاه چایخانه چه بود؟ ۹_ بچه های گروه سرود سه مقطع ابتدایی راهنمایی دبیرستان برای چه به پایگاه برده شده و چرا گریه می کردند؟ ۱۰_ سفره هفت سین سال تحویل چایخانه چه بود؟ 📝📝📝📝📝📝📝 🕙🕙🕙🕙🕙🕙🕙 جواب سوالها را تا ساعت ۲۲ دوشنبه ۴ اسفند به شناسه مدیر کانال ارسال بفرمایید. @fatholfotooh