«ـ﷽ـ»
▫️ نبرد #امیرالمومنین علیهالسلام با اجنه کافر...
🔸 جابر بن عبدالله انصاری گفت: امیرمومنان #علی علیه السلام را گم کردم و چند روز او را در مدینه نیافتم، از این رو اشتیاق بر من غلبه یافته نزد اُم سلمۀ مخزومیّه آمده و بر در خانه ایستادم.
🔸پس وی در حالی که میگفت: چه کسی پشت در است؟ بیرون آمد. گفتم: من هستم، جابر بن عبدالله انصاری. گفت: کارت چیست ای برادر انصاری؟ گفتم: من آقایم امیر مومنان را گم کردهام و چند روز است که او را در مدینه نیافته ام، از این رو اشتیاق دیدارش مرا مغلوب ساخته است، نزد شما آمدهام تا بپرسم که #امیرالمؤمنین علیه السّلام چه میکند؟
🔸گفت: ای جابر، علی در سفر است. گفتم: در کدام سفر؟ گفت: علی سه روز است که در #برحات است. گفتم: در کدام برحات است؟ سپس در را بسته در حالی که میگفت: ای جابر، گمان میکردم بیش از اینها میدانی، به مسجد النبی برو که علی علیه السّلام را آنجا خواهی دید.
🔸پس به مسجد آمده و ناگاه نوری را در حال سجده و ابری از نور دیدم بی آنکه علی علیه السّلام را ببینم، پس با خود گفتم: شگفتا! اُمّ سلمه مرا فریب داد. سپس اندکی درنگ کردم که ناگاه ابر پایین آمده و شکافته شد و امیرالمؤمنین علیه السّلام در حالی که شمشیری در دست داشت که از آن خون میچکید، پیاده شد. سپس آن سجده کننده به سوی وی رفته در آغوشش کشیده پیشانی او را بوسیده و گفت: سپاس خدا را ای امیرالمؤمنین که تو را بر دشمنانت پیروز گردانید و بر دست تو پیروزی را رقم زد. آیا از من حاجتی داری؟ گفت: حاجت من از تو این است که به فرشتگان آسمان از جانب من سلام برسانی و آنان را به این پیروزی بشارت دهی؟ سپس بر آن ابر سوار گشته و پرواز کرد.
🔸 پس به سوی آن حضرت برخاسته و عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، چند روزی شما را در مدینه نیافتم و اشتیاق دیدارتان بر من غلبه کرد از این رو نزد اُمّ سلمه مخزومیّه رفته تا از وی جویای شما گردم، لذا بر در خانه ایستادم و او بیرون آمده در حالی که میگفت: چه کسی بر در است؟ گفتم: من هستم، جابر! گفت: حاجت تو چیست ای برادر انصاری؟ گفتم: به جستجوی امیرالمؤمنین علیه السّلام پرداختم و او را در مدینه نیافتم لذا نزد تو آمدهام که بپرسم که امیرالمؤمنین علیه السّلام چه میکند. گفت: ای جابر، برو به مسجد که آنجا او را خواهی دید. سپس به مسجد آمدم و با نوری در حال سجده و ابری از نور مواجه شدم و شما را ندیدم. پس مدتی درنگ کردم تا ابر پایین آمده و از هم شکافت و تو از آن پایین آمدی در حالی که شمشیری در دست داشتی که از آن خون میچکید، یا امیرالمؤمنین، کجا بودی؟
🔸 علی علیه السلام فرمود: ای جابر من سه روز در برحات بودم. گفتم: در برحات چه کار میکردید؟ پس به من فرمود: ای جابر، خیلی غافلی! مگر ندانستی که ولایت من بر ساکنان آسمانها و هرکس در آنهاست و بر زمینیان و هرکس در آن هاست عرضه شد و گروهی از جن از پذیرش ولایت من سرباز زدند،
🔸 سپس محبوبم #محمد مرا با این شمشیر فرستاد، و چون بر سر جنیّان آمدم، سه گروه شدند، یک گروه به آسمان پرواز کرده خود را از دید من پنهان کردند، گروهی به من ایمان آوردند و این همان گروهی است که آیه: «قُل اُوحی...»(۱) درباره آنان نازل گردید و گروه دیگری منکر حقّ من شدند از این رو با این شمشیر، شمشیر محبوبم محمّد با آنها به جنگ پرداخته و تا آخرین نفر آنها را به قتل رساندم.
🔸 پس عرض کردم: الحمدُالله یا امیرالمؤمنین. آن کسی که در حال سجده بود که بود؟ فرمود: بزرگوارترین فرشته نزد خدا، موکّل بر حجابها که خداوند متعال او را موکّل بر من کرده، او روزهای جمعه اخبار آسمانها و سلام را از فرشتگان نزد من میآورد و سلام را از فرشتگان میگیرد و به من میرساند.
(۱) آیات ابتدایی سوره مبارکه جن
📚 بحارالانوار ج ۳۹ ص ۱۴۷ به نقل از تفسیر فرات کوفی
@fazaael110
«ـ﷽ـ»
🔰 نبرد با اجنه کافر در برحات...
✨ مرحوم فرات بن ابراهیم کوفی در تفسیرش از جابر بن عبدالله انصاری روایت میکند:
✨ #امیرالمومنین علیه السلام را چند روزی در مدینه نیافتم، از این رو اشتیاق دیدارش بر من غلبه یافته نزد اُم سلمه آمده و بر در خانه ایستادم. پس وی در حالی که میگفت: چه کسی پشت در است؟ بیرون آمد. گفتم: من هستم، جابر بن عبدالله انصاری. گفت: کارت چیست ای برادر انصاری؟ گفتم: من آقایم امیرمومنان را گم کردهام و چند روز است که او را در مدینه نیافته ام، از این رو اشتیاق دیدارش مرا مغلوب ساخته است، نزد شما آمدهام تا بپرسم که امیرالمؤمنین علیه السّلام چه میکند؟
✨ گفت: ای جابر، #علی در سفر است. گفتم: در کدام سفر؟ گفت: علی سه روز است که در #برحات است. گفتم: در کدام برحات است؟ سپس در را بسته در حالی که میگفت: ای جابر، گمان میکردم بیش از اینها میدانی، به مسجد النبی برو که علی علیه السّلام را آنجا خواهی دید.
✨ پس به مسجد آمده و ناگاه نوری را در حال سجده و ابری از نور دیدم بی آنکه علی علیه السّلام را ببینم، پس با خود گفتم: شگفتا! اُمّ سلمه مرا فریب داد. سپس اندکی درنگ کردم که ناگاه ابر پایین آمده و شکافته شد و امیرالمؤمنین علیه السّلام در حالی که شمشیری در دست داشت که از آن خون میچکید، پیاده شد.
✨ سپس آن سجده کننده به سوی وی رفته در آغوشش کشیده پیشانی او را بوسیده و گفت: سپاس خدا را ای امیرالمؤمنین که تو را بر دشمنانت پیروز گردانید و بر دست تو پیروزی را رقم زد. آیا از من حاجتی داری؟ گفت: حاجت من از تو این است که به فرشتگان آسمان از جانب من سلام برسانی و آنان را به این پیروزی بشارت دهی؟ سپس بر آن ابر سوار گشته و پرواز کرد.
✨ پس به سوی آن حضرت برخاسته و عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، چند روزی شما را در مدینه نیافتم و اشتیاق دیدارتان بر من غلبه کرد از این رو نزد اُمّ سلمه رفته تا از وی جویای شما گردم، لذا بر در خانه ایستادم و او بیرون آمده در حالی که میگفت: چه کسی بر در است؟ گفتم: من هستم، جابر! گفت: حاجت تو چیست ای برادر انصاری؟ گفتم: به جستجوی امیرالمؤمنین علیه السّلام پرداختم و او را در مدینه نیافتم لذا نزد تو آمدهام که بپرسم که امیرالمؤمنین علیه السّلام چه میکند. گفت: ای جابر، برو به مسجد که آنجا او را خواهی دید. سپس به مسجد آمدم و با نوری در حال سجده و ابری از نور مواجه شدم و شما را ندیدم. پس مدتی درنگ کردم تا ابر پایین آمده و از هم شکافت و تو از آن پایین آمدی در حالی که شمشیری در دست داشتی که از آن خون میچکید، ای امیرالمؤمنین، کجا بودی؟
✨ علی علیه السلام فرمود: ای جابر من سه روز در برحات بودم. گفتم: در برحات چه کار میکردید؟ پس به من فرمود: ای جابر، خیلی غافلی! مگر ندانستی که ولایت من بر ساکنان آسمانها و هرکس در آنهاست و بر زمینیان و هرکس در آن هاست عرضه شد و گروهی از جن از پذیرش ولایت من سرباز زدند، سپس محبوبم محمّد مرا با این شمشیر فرستاد، و چون بر سر جنیّان آمدم، سه گروه شدند، یک گروه به آسمان پرواز کرده خود را از دید من پنهان کردند، گروهی به من ایمان آوردند و این همان گروهی است که آیه: «قُل اُوحی» درباره آنان نازل گردید و گروه دیگری منکر حقّ من شدند از این رو با این شمشیر، شمشیر محبوبم محمّد با آنها به جنگ پرداخته و تا آخرین نفر آنها را به قتل رساندم.
✨ پس عرض کردم: الحمدُالله یا امیرالمؤمنین. آن کسی که در حال سجده بود که بود؟ فرمود: بزرگوارترین فرشته نزد خدا، موکّل بر حجابها که خداوند متعال او را موکّل بر من کرده، او روزهای جمعه اخبار آسمانها و سلام را از فرشتگان نزد من میآورد و سلام را از فرشتگان میگیرد و به من میرساند.
📚 تفسیر فرات الکوفی، ص ۵۰۹
متن عربی روایت: http://noo.rs/FmEER
@fazaael110