○•🌱
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس اقا امام زمان( عج)
#مهدی_جانم♥️🌱
نبــودنتـــو
فقـط نبــودن تو نیستـــ
نبودن خیلۍ چیزهاستـــ
ڪلاه روی سـرمان نمیایستد
پول در جیبمان دوام نمیآورد
نمڪ از نان رفتــه
خنڪی از آب
ما بی تـو فقیر شدهایم
هر کجا هستی
با هزاران عشق سلام✋
🌺أللَّهمَ عـجِـلْ لِوَلیِکْ الفرج🌺
...💚 @fdsfhjk
کدو دیازپام بدون ضرر...
بهترین داروی دیابت عصبی
🌸 در صحیفه الرضا (ع) از پیغمبر اکرم (ص) روایت شده؛ کدو در غذا زیاد بریزید که دل غمگین را خوشحال می گرداند.
✅مواد لازم: پیاز متوسط 2 عدد، کدو سبز 5 عدد، روغن زیتون 3 قاشق غذاخوری، نمک طبیعی و زردچوبه به میزان لازم.
✅روش تهیه: پیاز را در روغن زیتون تفت داده و کدو سبز نگینی خرد شده را در آن ریخته، آب و نمک طبیعی و زردچوبه را اضافه کنید و بگذارید بپزد وقتی آبش تمام شد و کدو پخته شد آماده میل کردن با نان است.
✅خواص:
🔻کدو خون ساز است.
🔻 ملین و باعث رفع یبوست
🔻 تب را پایین می آورد
🔻سینه را نرم و سرفه را آسان می کند
🔻تقویت مغز
🔻مفید در درمان قولنج
🔻غذای مفید برای معده های ضعیف
🔻تجدید قوای جسمی و روحی
🔻غضروف ساز و رفع آرتروز
🔻رفع رماتیسم و آرترید روماتوئید
🔻مفید برای دیابت
@fdsfhjk
هدایت شده از سخنرانی ها/حجت الاسلام غفاری
10.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجت الاسلام والمسلمین غفاری:موضوع:ماهواره {جلسه 283}
@eslam20
🌐 طالبان: ترکیه برادر ماست؛ از لحاظ اعتقادی نقاط مشترک زیادی با هم داریم
ذبیح الله مجاهد سخنگوی طالبان:
🔻طالبان خواهان روابط خوب با ترکیه است اما محافظت از فرودگاه کابل باید بر عهده مردم افغانستان باشد نه استانبول.
🔻ما خواهان برقراری روابط خوبی با ترکیه هستیم. ترکیه برادر ماست، از لحاظ اعتقادی نقاط مشترک زیادی با هم داریم.
🔻گروه طالبان با ادامه حضور نیروهای نظامی ترکیه در افغانستان مخالفت کرده و آن را ادامه "اشغال" افغانستان دانسته است.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@fdsfhjk
🔴 وقاحت از نوع اصلاح طلب!
👤 محمود صادقی که قبلا نماینده بود، کل مشکلات مردم مثل آب و ریزگردها را رها کرده و به سیاسی بازی های خودش چسبیده بود و با وقاحت می گفت یکی از مطالبات اصلی مردم رفع حصر است!
♦️ حالا که دیگر نماینده نیست، شبیه اپوزیسیونها توییت می زند و می خواهد خودش را طرف مردم نشان دهد!
💯💯پ.ن: آقای صادقی آن موقعی که باید کار می کردید، نکردید. الان حرف های تان به خاطر تطهیر گروهک الاحوازیه یه ریال هم ارزش ندارد.
🔮کانال مرجع گفتمان
#سرطان_اصلاحات_آمریکایی
@fdsfhjk
📢 مصطفی تاجزاده: براساس طرح «ممنوعیت مذاکره مسئولان و مقامات جمهوری اسلامی با مقامات آمریکا» که در دستور کار مجلس قرار گرفته، هرگونه #مذاکره مقامات ایرانی با مقامات آمریکایی بدون اجازه و تصویب مجلس ممنوع است. هدف تندروها منزویکردن ایران و تداوم تحریمها است. #کره_شمالی_اسلامی
⭕️ــــــــــــــــــــــــــــــ
و اما
حدود ۳۲سال از عمر ۴۲ساله جمهوری اسلامی را مدیرانی در دست داشتند که تفکراتی امثال تاجزاده و زیبا کلام داشتند.
💢یکی در حیرت ساخت واکسن است و یکی دنیا و تعامل را فقط در غرب میبیند و غیر از آن را انزوا⁉️
جالبتر آنکه، همینانی که کشور را سالها معطل گدایی از غرب کرده اند امروز فریاد وامصیبتا برای مشکلات کشور سر میدهند.
انگار یادشان رفته که اکانت توئیترشان جز حصر و امثال خبر دختر آبی و ورزشگاه رفتن زنان، نیازی فراتر نمی دید⁉️
#سادات_عسگری
@fdsfhjk
⭕️ خبر خوش سید ابراهیم رئیسی برای مردم خوزستان
🔹رئیس جمهور منتخب: برای استان خوزستان استاندار ویژه تعیین می کنیم تا در جلسات هیئت دولت شرکت کند.
🌓 روشنا
@fdsfhjk
♦️ الهه هیکس عنوان کرد : متاسفانه، بسیاری از اعضای مسلح سازمان مجاهدین خلق در میان معترضان در خوزستان هستند. و این گروه توسط اسرائیل آموزش دیده و تجهیز شدهاند.
♦️دولبه یک قیچی برای ایجاد بیشترین هزینه با هدف عدم موفقیت دولت انقلابی در آینده
✨١. داخل
الف. تلاش برای تحویل دولت سوخته به آیت الله رئیسی.
ب.عدم تدبیر و کم تدبیری و اقدامات واکنشی و مقطعی مسئولین.
ج. به میدان آوردن رسانه های دگر اندیش و سلبریتی ها برای دادن آدرس اشتباه برای مشکلات آب خوزستان، ریختن بنزین بر احساسات مردم خوزستان و افزایش مطالبات از دولت بعدی.
د. استفاده از تمام پتانسیل گروهک های معاند مانند منافقین خلق، الاهوازیه و... برای ایجاد مشکلات امنیتی و کشته سازی
✨٢.خارج
جنگ روانی سنگین مثلث عبری، عربی، غربی با محوریت آمریکا در آستانه انتقال قدرت در ایران
دکترسید جلال حسینی
@fdsfhjk
#قصه_کودکانه
بازی هیجانانگیز
امیر بلوز قرمزش را پوشیده بود. به خطهای سیاه روی لباس نگاه کرد. شنلش را انداخت. دستش را مشت کرد. انگشت اشاره و انگشت کوچکش را باز کرد. به طرف بچهها دوید و فریاد:«مرد عنکبوتی وارد میشود»
چرخی زد و گفت:«بیاید قهرمان بازی»
رضا به لباس عجیب امیر نگاه کرد و گفت:«اینجا خونهی ماست پس من میگم چی بازی کنیم»
سعید لبهایش را جمع کرد و گفت:«پس لطفا یه بازی درست حسابی و هیجان انگیز بگو»
به درخت انجیر تکیه داد. دست روی چانهاش گذاشت و کمی فکر کرد. بشکن زد و گفت:«فهمیدم، پدربزرگ من یه صندوق قدیمی توی زیرزمین داره که به من اجازه داده هروقت خواستم با وسایلش بازی کنم اما یه شرط داره»
سعید دستانش را به هم مالید و گفت:«زود بگو ببینیم چه شرطی؟»
رضا سینهاش را صاف کرد و گفت:«بعد بازی وسایل رو تمیز و سالم برگردونیم سرجاش»
امیر شنلش را مرتب کرد و گفت:«قبوله بریم ببینیم چی داره» روی چهارپایه کوچک کنار شیر رفت. پرید و گفت:«مرد عنکبوتی مواظب شماست»
رضا راه افتاد و گفت:«دنبالم بیاید»
بچهها آرام از پلههای زیرزمین پایین رفتند. رضا با کلیدی که زیر کوزهی جلوی زیرزمین بود قفل در را باز کرد. در چوبی زیرزمین با صدای جرجری باز شد. بچهها با دهان باز به وسایل زیرزمین نگاه میکردند. رضا برق را روشن کرد و گفت:«به چیزی دست نزنید فقط اجازه داریم به صندوق دست بزنیم بقیه وسایل ممکنه خراب بشن یا بشکنن»
امیر جلو رفت و گفت:«پسر عجب جاییه، کو صندوق؟»
به اطراف نگاه کرد. چشمش به یک صندوق چوبی افتاد. به طرفش رفت و گفت:«پیداش کردم ایناهاش»
رضا سر تکان داد و جلو رفت:«اره خودشه»
به سعید که هنوز با دهان باز به اطراف نگاه میکرد اشاره کرد و گفت:«کجایی؟ بیا جلو دیگه»
سعید جلو رفت. بچهها وسایل روی صندوق را با کمک هم برداشتند. صندوق قفل نداشت. رضا در صندوق را باز کرد.
سعید با چشمان گرد به وسایل نگاه کرد:«واااای پسر عجب لباسهایی»
امیر دستش را جلو برد. کلاهی از توی صندوق برداشت. روی کلاه یک پر بزرگ سبز بود و دورش توری توسی رنگ. رضا گفت:«این کلاه خوده، کلاه تعزیه، پدربزرگ من وقتی جوون بوده مسئول برگزاری تعزیهی محل بوده»
سعید سپر آهنی بزرگی را برداشت و گفت:«اینجا رو یه سپر راست راستکیه!»
سعید کلاه را روی سرش گذاشت و غلاف شمشیری برداشت و پرسید:«این چرا خالیه؟ پس شمشیرش کو؟»
رضا لبخند زد و گفت:«نمیدونم شمشیرش کجاست من فقط با همین بازی میکنم»
سعید بلند شد. سپر را جلویش گرفت و گفت:«بیاید تعزیه بازی کنیم»
امیر شنل و لباس قرمز را از تنش درآورد و گفت:«موافقم، فقط توی تعزیه از روی نوشته میخونن»
سعید ابرویش را توی هم کرد و گفت:«تو از کجا میدونی؟»
امیر لباسهای توی صندوق را جا به جا کرد و گفت:«خودم دیدم، توی روستای ما محرم تعزیه میخونن»
رضا دستش را توی صندوق برد و چند دفترچه بیرون آورد:«اینم متن تعزیه هرکسی لباس مخصوص خودش رو بپوشه و از روی اینا تعزیه رو بخونه»
بچهها با خوشحالی لباسها را پوشیدند و از زیرزمین بیرون دویدند.
امیر از بین دفترچهها یکی را برداشت. روی دفترچه نوشته شده بود:«ابراهیم پسر مسلم بن عقیل» به طرف زیرزمین رفت. سعید پرسید:«کجا؟»
امیر درحالی که از پلهها پایین میرفت جواب داد:«میرم لباس ابراهیم رو پیدا کنم»
تو هم لباس برادرش رو بپوش. از پایین پلهها بلند گفت:«تعزیهشو قبلا دیدم خیلی قشنگه»
رضا لباسی که با خود آورده بود پوشید و گفت:«اره فکر خوبیه تعزیه پسران مسلم رو میخونیم»
بچهها لباسها را پوشیدند و آماده شدند. گوشهی حیاط تعزیه را اجرا کردند. تعزیه که تمام شد صدای گریه و تشویقی از پشت پنجره به گوششان رسید.
پدربزرگ رضا بود. اشکهایش را پاک کرد و گفت:«امسال محرم باید أین تعزیه رو برای مردم محل اجرا کنید، ماشاالله به شما»
چشمان بچهها از خوشحالی برق میزد.
#هویت
#باران
#قصه
🌸🍂🍃🌸
@fdsfhjk