eitaa logo
آرزوی‌بیـن‌الحرمــین"(:
1.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
- صَـل‌الله‌عَلیک‌یا‌اَباعــبدالله ! -چه‌خوش‌گفت‌شاعرشیرین‌سخن +چه‌گفت؟! -دلمان‌یک بغل‌سیرحرم‌میخواهد:))!'💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای‌اباعبــداللّٰــہ ؛ خداونــد‌شـمـٰارابـراےقلب‌های‌بـےقرار‌آفریده...
+با‌چی‌نفس‌میکشی؟! _هیئت‌!.💔
امیرالمؤمنین عـلـے عليه‌السلامـ
ڪاش‌میشدچشم‌خودباآب‌ٺوبه‌شستشو‌داد تاڪہ‌شایدلایق‌دیدار‌روۍ‌چون‌مہ‌مھدی‌شود
بـسم ࢪب الحـسین"(:💔
ابراهیم مداحی می‌کرد اما نه همه‌جا... می‌گفت: مداح باید آبروی اهل‌بیت(ع) را در خواندنش حفظ کند و هر حرفی نزند اگر در مجلسی شرایط نبود،روضه نخواند!
میگفت:آدم‌با‌یہ‌شب‌دو‌شب‌بہ‌جایی‌نمیرسہ باید‌ایمانت‌دائم‌باشہ‌و‌عملت‌مداوم اینکہ‌یہ‌شب‌بری‌هیئت‌و‌کلی‌گریہ‌کنی بعدش‌انتظار‌داشتہ‌باشی نفس‌مسیحایی‌پیدا‌کنی‌اینجوری‌نیست.. دوشروز‌بعد‌می‌بینی‌تو‌منجلاب‌دنیاگرفتار‌شدی!
اصحاب عشق را رنجی عظیم در پیش است...
دنیا رنگ گناھ دارد دیگر نمےتوانم زندھ بمانم..💔
سمت چپِ صورتش پُر از ترکش بود از بالا سر دور زدم و به سمتِ راست رفتم چشم‌هایِ نیمه‌بازش را که دیدم خندیدم و گفتم: حمید! شوخی بسه پاشو دیگه به‌ خدا نصف عمر شدم حس می‌کردم دارد با من شوخی‌ می‌کند یا شاید هم خواب رفته... :)💔
hala-ke-miravi-rahimiyan.mp3
2.74M
حالا میروی همراه جاده ها :))
صدایت میزنم بابغض مثل کودکی هایم.. که در بازار غربت دست مادر را رها کرده..
هر دل که زِ عشقِ توست خالی از حلقهٔ وصلِ تو برون باد ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان قلبم را پاک کن از هر آنچه که تو رو از من دور می‌گیرد....
بوی جدایی می‌آید...💔
هم قد گلوله توپ بود . . . گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟ گفت: با التماس! گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟ گفت: با التماس! به شوخی گفتم: میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟ لبخندی زد و گفت: با التماس! تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده . . .
بس که دل‌تنگم اگر گریه کنم، می‌گویند: قطره‌ای قصدِ نشان‌دادنِ دریا دارد السلام علیک یا سلطان عشقــــ💔 علی بن موسی الرضا (ع)
خدا امام حسین ُ از ما نوکرا نگیره (:
در شبِ والفجر هشت وقتی چشم‌مان به آب‌هایِ پُر طوفانِ و خشمگینِ و ترسناکِ اروند افتاد و لرزیدیم و ترسیدیم اونجا هیچ پناهگاهی و هیچ نامی آشناتر از نامِ زهرا(س) نداشتیم او را در کنارِ اروند صدا زدیم در تلالو اشک‌هایِ غریبانه و مظلومانه بسیجی‌ها سیمایِ سفیدِ او را جست‌وجو کردیم و اروند را با یازهرا به کنترل درآوردیم و عبور کردیم.. :) 💔
بـسم ࢪب الحـسین"(:💔
صدایِ تیراندازی می‌آید از پشت صخره سرڪ می‌کشم حُسین و بچه‌هایش درگیر شده‌اند می‌گوید: چقدر بداخلاق شده‌ای دیدی که زدیم بیچارشون کردیم.. :) داد می‌زنم: برای چی درگیر شدی حسین؟! با ده نفر؟! قرارمون چی بود؟! می‌خندد مےگوید: مگه نمیدونی [كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِإِذنِ الله]
خندیدند و رد شدند؛ اما خنده هایشان،عجیب اثر گذار بود.. این حکایت زندگی آدم‌ هایی بود  ‌که عاشق ِخدا بودند...(: