❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 بارها شده بود که به محض اینکه به خانه می رسیدند، وضو می گرفت و تا پاسی از شب در امور منزل به مادرم کمک می کردند و به طور قطع می توانم بگویم برنامه هر هفته پدرم در روزهای جمعه، نظافت آشپزخانه بود؛ به طوری که اجازه نمی داد مادرم و حتی ما در این کار او را کمک کنیم. هرچی از پشت در آشپزخونه مادرم خواهش می کرد فایده نداشت.
❤️ در رو بسته بود و می گفت: چیزی نیست الان تموم میشه. وقتی اومد بیرون دیدم آشپزخونه رو مرتب کرده. کف اشپزخونه رو شسته، ظرف ها رو چیده سرجاشون، روی اجاق گاز رو تمیز کرده و خلاصه آشپزخونه شده مثل یه دسته گل! برای روز زن، روزهای عید اگر یادش هم نبود، اولین عیدی که پیش می آمد، هدیه می خرید.
🌷 برشی از زندگی شهید صیادشیرازی
📚 کتاب: افلاکیان زمین، ش 10،ص 15 و 16
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه
🌐 btid.org
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 هرچی درست می کردم می خورد حتی قلوه سنگ! اولین غذایی که بعد از عروسی مان درست کردم استانبولی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم ولی شده بود سوپ.. آبش زیاد شده بود... منوچهر می خورد و به به و چه چه می کرد.
❤️ روز دوم گوشت قلقلی درست کردم... شده بود عین قلوه سنگ. تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی می کرد قاقاه می خندید و می گفت: چشمم کور دندم نرم تا خانمی یاد بگیرن هر چه درست کنن می خوریم حتی قلوه سنگ.
🌷 به روایت همسر شهید منوچهر مدق
📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 55
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه
🌐 btid.org
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 علیرضا صبح ها حدود یک ساعت قبل از اینکه مدرسه اش شروع بشه، از خونه خارج میشد می رفت لحاف دوزی، یک تشک می دوخت و بعد می رفت مدرسه. ازش پرسیدم: علیرضا چرا این کار رو می کنی؟ بهم گفت: می خوام توی هزینه های مدرسه ام کمک خرج پدرم باشم، و حداقل پول قلم و دفترم رو خودم تأمین کنم...
🌷 خاطره ای از زندگی مدافع حرم شهید علیرضا قلی پور
📚 منبع: کتاب 365 خاطره برای 365 روز، ص 22
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه
🌐 btid.org
❣️#زندگی_به_سبک_شهداء
💢 یک روز مانده بود به عملیات بیت المقدس. محمد جعفر رفته بود حمام برای غسل شهادت. آمد گردان با هم، هم صحبت شدیم و آخر سر رساندمش.
🔹 تا حرکت کردیم گفت: روضه حضرت زهرا علیها السلام بخوان. تا شروع کردم حالش بارانی بارانی بود.خواست پیاده شود گفت: اگر من شهید شدم، روز قیامت شهادت بده که من برای حضرت زهرا علیها السلام گریه کردم.
🌷 خاطره ای از شهید محمد جعفر نصر اصفهانی
📚 منبع: کتاب راز شکست قله سپید، ص 126
🔗 https://btid.org/fa/photogallery/195294
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
📎 #شهدا
📎 #فاطمیه
📎 #ایام_فاطمیه
🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه
🌐 btid.org