eitaa logo
سراج روحانی شهیدنیرومند چناران
78 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
678 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❣️ 💢 همسر سردار شهید حسن باقری می گوید وقتی اين مرد بزرگ از جبهه به خانه می آمد آن قدر كار كرده بود كه شده بود يک پوست و استخوان و حتی روزها گرسنگی كشيده بود، جاده ها و بيابانها را برای شناسايی پشت سر گذاشته بود. 👈 اما در خانه اثری از اين خستگی بروز نمی داد. می نشست و به من می گفت در اين چند روزی كه نبودم چه كار كرده ای، چه كتابی خوانده ای و همان حرفهايی كه يك زن در نهايت به دنبالش هست. من واقعاً احساس خوشبختی می كردم. 🌷 سردار شهید حسن باقری 📚 خاطره از همسر سردار شهید حسن باقری؛ منبع: کتاب 365 خاطره برای 365 روز، ص 91 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه 🌐 btid.org
❣️ 💢 بارها شده بود که به محض اینکه به خانه می رسیدند، وضو می گرفت و تا پاسی از شب در امور منزل به مادرم کمک می کردند و به طور قطع می توانم بگویم برنامه هر هفته پدرم در روزهای جمعه، نظافت آشپزخانه بود؛ به طوری که اجازه نمی داد مادرم و حتی ما در این کار او را کمک کنیم. هرچی از پشت در آشپزخونه مادرم خواهش می کرد فایده نداشت. ❤️ در رو بسته بود و می گفت: چیزی نیست الان تموم میشه. وقتی اومد بیرون دیدم آشپزخونه رو مرتب کرده. کف اشپزخونه رو شسته، ظرف ها رو چیده سرجاشون، روی اجاق گاز رو تمیز کرده و خلاصه آشپزخونه شده مثل یه دسته گل! برای روز زن، روزهای عید اگر یادش هم نبود، اولین عیدی که پیش می آمد، هدیه می خرید. 🌷 برشی از زندگی شهید صیادشیرازی 📚 کتاب: افلاکیان زمین، ش 10،ص 15 و 16 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه 🌐 btid.org
❣️ 💢 هرچی درست می کردم می خورد حتی قلوه سنگ! اولین غذایی که بعد از عروسی مان درست کردم استانبولی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم ولی شده بود سوپ.. آبش زیاد شده بود... منوچهر می خورد و به به و چه چه می کرد. ❤️ روز دوم گوشت قلقلی درست کردم... شده بود عین قلوه سنگ. تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی می کرد قاقاه می خندید و می گفت: چشمم کور دندم نرم تا خانمی یاد بگیرن هر چه درست کنن می خوریم حتی قلوه سنگ. 🌷 به روایت همسر شهید منوچهر مدق 📚 منبع: 365 خاطره برای 365 روز، ص 55 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه 🌐 btid.org
❣️ 💢 علیرضا صبح ها حدود یک ساعت قبل از اینکه مدرسه اش شروع بشه، از خونه خارج میشد می رفت لحاف دوزی، یک تشک می دوخت و بعد می رفت مدرسه. ازش پرسیدم: علیرضا چرا این کار رو می کنی؟ بهم گفت: می خوام توی هزینه های مدرسه ام کمک خرج پدرم باشم، و حداقل پول قلم و دفترم رو خودم تأمین کنم... 🌷 خاطره ای از زندگی مدافع حرم شهید علیرضا قلی پور 📚 منبع: کتاب 365 خاطره برای 365 روز، ص 22 📎 📎 📎 📎 🔰 معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه 🌐 btid.org