eitaa logo
﴿آخـرین‌خاطرھ﴾
379 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
526 ویدیو
13 فایل
گمگشتہ در خیال خویش بہ دنبال خاطره‌اۍ یادۍ گذشتہ‌اۍ صداۍخنده‌اۍ محو شدیم دیگر قلب‌ها هم یاریمان نمےڪند # آنہ‌باموهاۍمشکے اطلاعات: @aramesh_00 هرچہ‌مۍخواهد دل‌تنگت بگو :) https://daigo.ir/secret/916609249
مشاهده در ایتا
دانلود
انه 257 روز تا فارغ تحصیلی پارت یک دیشب 8 ساعت خوابیدم و وقتی بیدار شدم حس کردم پُر پُر شدم یا به قول نهال فول شدم خب بزار ببینم بعدش یکم مطالعه کردم ... نزدیک شش و نیم اماده شدم برم مدرسه زنگ اول ورزش داشتیم برنامه ی صف با ما بود و داخل سه دقیقه یه برنامه نسبتا عالی درست کردیم معلم پرورشی و معاون یکم صحبت کردن سر صف رفتیم داخل صدای کشیدن میزها اومد و ترجیح دادم از کلاس بهم ریخته دوور شم تا دوباره اعصابم بهم نریزه با نهال و خورشید*داخل حیاط نشستیم یکم حرف زدیم و رفتیم سرکلاس هوا شرجی بود ولی برگشتیم حیاط با ارام رفتیم پاتوق یه چیزی اذیتم میکرد و لازم بود درموردش باهاش حرف بزنم رفتیم پاتوق من خیلی عصبی بودم و ارام سعی میکرد ارومم کنه خب برگشتم رفتم با نهال بدمینتون بازی کنم خیلی حس قشنگی اع مثل یه رسم میمونه انگار که همیشه باید زنگ ورزش بدمینتون بازی کنم و در حین بازی باهم حرف بزنیم وقتی بازی میکنم حس میکنم راکت جزوی از دستمه من همیشه با یه راکت مشخص سورمه ای بازی میکنم و اونو ناموسم خطاب میکنم اما امروز با راکت جدید یکم بازی کردم و خوب تو دستم نمی چرخید نهال گفت فکر کنم باید بری ناموستو بیاری خلاصع که رفتم پی ناموسم و بازی ادامه دادیم تنها چیزی که از ورزش برام مونده .... انگار دردامونو با توپ به بیرون بدنمون پرتاب میکنیم .... خیلی حس خوبیه :) تو ذهنم ادمهایی که ممکنه در اینده بخوام باشون بازی کنم و تصور کردم هوا واقعا شرجی بود و گرم اما خوش گذشت و نهال گفت این روزا .روزهای افتابی خیلی دوست دارم و فکر نکنم اینو فراموش کنم :) اما من حقیقتا دلم بارون میخواد ... باخودم زمزمه میکنم سومین بارون پاییزی یعنی کی میرسه دلم میخواد فریاد بزنم کجایی بارون!!!! زنگ دوم هویت اجتماعی داشتم چه معلم دلنشین و خوش اخلاقی سبک متفاوتش و رفتار دوستانه اش اونو دل نشین تر میکرد گف یکی یکی خودتونو معرفی کنید و علایقتونو بگید وقتی تموم شیپد کلاسمونو یه جوری وصف کرد که خیلی خوشم اومد گف اینجا کلاس عجایبه .... زنگ سوم ریاضی داشتیم درس مثل همیشه اسون بود با اینکه اصلا گوش نمی دادم و یه کتاب داستان لای کتاب ریاضی ایم بود اما درسو بلد بودم و بیشتر داشتم داستانی میخوندم که سه شنبه باید تحویل بدم ... خیلی کنجکاو کتابی ام که یکی از دخترا بهم معرفی کرد بادوم اخر هفته قراره بهم قرضش بده قصه پسری که هیچ احساساتی نداشت و روبات بود... بعد مدرسه رفتم خونه ناهار خوردم و اومدم کتابخونه باید تلاش کنم باید ادامه بدم باید بجنگم باید باید باید...
میشود چند ساعتی از ذهنم بیࢪون بروۍ؟! دࢪس دارم به‌خدا این ترم مشࢪوط می‌شوم..😔😂💔!
شبتون زیبا✨
جایی برا رفتن و هم نشینی برا گفتن ندارم .... بازم قلبم داره تند تند میزنه ... افکار هجوم میارن به مغزم قرار بود گوشی خاموش کنم اما اونی که باید آنلاین میشد نشد آرامم کجاست؟ از ظهر بعد مدرسه آنلاین نشد فکر کردم درگیر درسه دیشب بهش شب بخیر گفتم گفتم و منتظر موندم نزدیک هشت تا الان اما الان اون هنو سین نکرده یعنی خونه نیست گوشیش مونده خونه! میدونه چقدر نگرانش میشم با گوشی یه نفر دیگه خبرم میکنه ... یعنی گوشیش خراب شده! میدونه چقدر نگرانش میشم با گوشی یه نفر دیگه خبرم میکنه ... از این جواب متنفرم چرا خبرم نمیکنی اها شاید شماره مو حفظ نیست بخدا سردرد گرفتم ... کاش زودتر صبح شه .
﴿آخـرین‌خاطرھ﴾
:)
آخی مثل آب رو آتیش می مونه