eitaa logo
﴿آخـرین‌خاطرھ﴾
387 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
526 ویدیو
13 فایل
گمگشتہ در خیال خویش بہ دنبال خاطره‌اۍ یادۍ گذشتہ‌اۍ صداۍخنده‌اۍ محو شدیم دیگر قلب‌ها هم یاریمان نمےڪند # آنہ‌باموهاۍمشکے اطلاعات: @aramesh_00 هرچہ‌مۍخواهد دل‌تنگت بگو :) https://daigo.ir/secret/916609249
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿آخـرین‌خاطرھ﴾
یادته امروز که بهت گفتم آخرش نفهمیدم عشق واسه من چیه الان که داشتم یکی از کتابامو دوباره میخوندم یه جمله قشنگی درباره اش پیدا کردم: عشق یک مفهوم منتهی درجه بود کلمه ای که به نظر می‌رسد چیز غیر قابل تعریفی را زندانی حروف می کند اما اغلب استفاده می شد مردم خیلی ساده از عشق می‌گفتند، حتی برای بیان کوچک ترین تشکر و لذتی :)
____ _ معجزه‌ای در زندگی‌ست، وجودِ رفیق در عمقِ‌ دل اقـامت دارد ، نمیدانـے کھ چگونھ تو را از غم‌ و غصہ‌های زندگۍ ات رها‌‌ میکند و همیشہ موهبت خاص لبخندۍ ظریف، بھ تو می‌بخشد، نبود نش بزرگ‌ترین خلأ زندگـے است🍓 ! ....
یک داستان یک پند گویند: لیلی برای رسیدن به مجنون نذر کرده بود و شبی همهٔ مردم فقیر را طعام می‌داد. مجنون از لیلی پرسید: نذرت برای چیست؟ لیلی گفت: برای رسیدن به تو! مجنون گفت: ما که به هم نرسیده‌ایم. لیلی خشمگین شد و گفت: مگر همین که تو برای غذا آمده‌ای و من تو را می‌بینم، رسیدن به تو نیست؟ برو در صف بایست! مجنون در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد و لیلی یک چشمش به مجنون بود. هنگامی که نوبتِ دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی به بهانه‌ای ظرف مجنون از دست خود انداخت و شکست. پنج بار این کار را تکرار کرد تا مجنون برود و ظرف دیگری بیاورد و در آخر صف بایستد تا او را بیشتر ببیند. چون ظرف مجنون را لیلی می‌شکست به مجنون گفتند: برو! او تمایلی برای غذادادن به تو ندارد، می‌بینی ظرف تو را می‌شکند که بروی ولی تو حیاء نداری و هر بار برمی‌گردی. مجنون سخنی به راز گفت: اگر با دیگرانش‌ بود میلی‌ چرا جام‌ مرا بشکست‌ لیلی ️عاشقان خدا نیز چنین‌اند، اگر خدا زمان درخواست، دعای آن‌ها را سریع اجابت نمی‌کند، دوست دارد صدای آنان را بیشتر بشنود و بیشتر در حال عبادت‌شان ببیند. ... با خدا باش
در قرون وسطا کشيشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتي از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانايی که از اين نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام اين کار احمقانه باز دارد تا اينکه فکری به ذهنش رسید … به کليسا رفت و به کشيش مسئول فروش بهشت گفت: قيمت جهنم چقدر است؟ کشيش تعجب کرد و ...گفت: جهنم؟! مرد دانا گفت: بله جهنم. کشيش بدون هيچ فکری گفت: 3 سکه. مرد سراسيمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهيد. کشيش روي کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم. مرد با خوشحالی آن را گرفت از کليسا خارج شد. به ميدان شهر رفت و فرياد زد: من تمام جهنم رو خريدم اين هم سند آن است و هيچ کس را به آن راه نمی دهم. ديگر لازم نيست بهشت را بخريد چون من هيچ کس را داخل جهنم راه نمی دهم. اين شخص "مارتين لوتر" بود که با اين حرکت ، توانست مردم را از گمراهی رها سازد. در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است... و تنها یک گناه و آن جهل است!
ولی این تو بودی که منو ترک کردی و رفتی ! + چرا متوجه نیستی که دوست داشتنت منو از پا در آورده بود؟ مثل یه منجلاب عمیق که هرچی بیشتر برای نجات پیداکردن تلاش میکردم بیشتر توش غرق میشدم. من آدمِ جنگیدن نبودم ، من بلد نبودم داد و فریاد کنم و دعوا راه بندازم ؛ من فقط میتونستم یه گوشه‌ی ماجرا وایستم و بی‌تفاوتی هاتو نگاه کنم و بی‌صدا اشک بریزم. متاسفم که بیشتر از این نتونستم تحمل کنم ولی من دیگه تموم شدم. و الان هم دارم سعی میکنم شکسته‌های وجودمو کنار هم بزارم تا بتونم به زندگی کردن ادامه بدم .. _ولی خب من دلم گرفت
1_4586308197.mp3
5.11M
ممنونم خیلی زیبایید :)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از شما آنه نمی دونم چرا حس میکنم شبیه این سه تا کلیپ شدی (:🥺 از_ماهی