دلی تنها
راهی دراز
بغضی بی پایان
و دلتنگی....
دردی بی درمان
ماه می آید
با وداع خورشید
خورشید می آید
با وداع ماه
روزها سالها حتی لحظه ها
می گریزند در پی یکدیگر
می گریزند ارام و بی صدا
وامامن همچنان گیج ام
گاه حس می کنم تا ابد این دنیا را درک نخواهم کرد
واما من همچنان گیج ام و همچنان
دردها هجوم می آورند به پیکر خسته و بی جانم اما من
و حیرت لایتناهی از من
که چگونه باز می ایستم امیدوار
باز می خندم باز....
راه دراز است و باز وقت است که اشتباه کنم
آینده ی دور، روزهای مجهول
منتظر باشید در راه ام
#آنہباموهاۍمشکے
﴿آخـرینخاطرھ﴾
دیدی یارّ که آخَر مَنُ و تو ما نَشُدیم
لایِق کَف زَدَن مردمِ دُنیا نَشدیم ..
آرام
۲۸۴ روز تا فارغ تحصیلے:
با صدای زنگ ساعت گوشیم بیدار میشم.بهش نگاه میکنم میبینم ساعت ۵ صبحه.پا میشم وضو میگیرم و به نماز میایستم.طبق برنامه ریزی من و آنه قرار بود بعد ساعت ۵ باید بیدار بمونیم.ولی اینقدر خوابم میاومد که حتی نمیتونستم تعادل سرمو حفظ کنم.سرمو روی بالشت میزارم و دریای خواب منو تو خودش غرق میکنه...
چشامو باز میکنم.ساعت رو ۹:۴۵ بود.از جام میپرم... خیلی دیر بیدار شدم.برنامه دیروزم روهم نتونستم کامل انجامش بدم.امروز باید تمام سعیمو بکنم که دروس عقب موندهام رو جبران کنم.بعد از اتمام کارام،نشستم سر درسام...
مبحث قلب بحث خیلی جالبیه یعنی خدا اینقدر اونو ظریف و حکیمانه افریده که مغز ادم از تعجب سوت میکشه...
یاد حرف استاد شجاعی افتادم که گفته بود:خدا برای چیدن هر ذره و اتم سازنده این عالم یه فرشته مامور کرده...
لبخند رو لبام میشینه و این بحث شیرین رو ادامه میدم...
در وقت استراحتم با گوشیم ور میرم چشمم به یک جمله قشنگ میفته:الخیر فی ماوقع .خیر صلاح تو در چیزیه که اتفاق میفته:))
خیلی به دلم نشست.جمله کوتاهیه اما خیلی عمیق و زیباست.اونو روی یک برگه کوچیک مینویسم و رو دیوار اتاقم میزنم. درکنار بقیه جملات نوشته شده.
با صدای زنگ تماس گوشیم یه نگاهی بهش میندازم...
اسم آنه رو میبینم.تعجب ورم برمیداره اخه اون گفته بود که سیمکارتشو دراورده.مثل همیشه با انرژی و خندان باهام حرف میزنه اما خسته بود سرش درد میکرد مثل من:)
حدود ۸ دقیقه باهم حرف میزنیم و خداحافظی میکنیم.
خواهرم صدام میزنه میگه بیا میخوایم این وسیله سنگین رو جابجا کنیم.
منم پا میشم میرم تو حیاط.هوای بادی بود و هوا با برگ های درختان بازی میکرد.هوا بوی لواشک میداد.شاید مسخره به نظر میاد ولی واقعا هوا بوی لواشک میداد. میرم پیش مامان و بابام که دارن سعی میکنن وسیله رو جابجا کنن.موقع جابجایی یکی از میله های اهنی اون وسیله برمیگرده سمتم و میخوره به پام.
خیلی درد میگیره.یه نگاهی بهش میندازم خراشیده شده بود.دوباره برگشتم برا کمک.
وسیله جابجا شد.نگاهم به نقاشی که رو دیوار کشیده بودم افتاد.یادم نمیومد چندسال پیش کشیدمش ...شاید دو یا سه سال پیش...اما ۶ ماه پیش اومده بودم که قشنگترش کنم.حتی مدادی که باهاش اونو کشیده بودم هم سرجاش بود.
جمله خط خورده زیر نقاشی رو نگاه میبینم.خودم خط زده بودمش نوشته بودم: از گذشته ام فرار نخواهم کرد...
گذشته
گذشته
گذشته...
فکر کردن بهش اذیت کننده بود اما من باهاش کنار اومده بودم به هرحال من ازش متشکرم خیلی چیزای زیادی بهم یاد داد...
از فکر بیرون میام و میرم برا جابجایی چیزای دیگه.
بعد از اتمام کارای دیگه.یه نگاهی به لباسای سیاهم میندازم از سر تا پا خاکی شده بودم.
بعد از عوض کردن لباسام یه نگاهی به خودم تو ایینه میندازم. چشام خسته و قرمز بود.به خودم میگم: حالا کجاشو دیدی؟! این اول راهه،یه راه بلندی در پیش داری یه راه پر از خستگی و تلاش و کم خوابی...
اما من خودمو باور دارم میدونم که از پسش برمیام ...
پام میسوزه یه نگاهی بهش میندازم میبینم کبود شده و ورم کرده.بهش اهمیت نمیدم. میرم سر شام...
بعد از شام بازم سرمو میزارم تو درسم...
سرم درد میکنه ...
چشام میسوزه...
اما من فقط ادامه میدم...
#ـآرام
هدایت شده از زهـࢪا❥
دوستان تازگیا من دارم یه کتاب به نام
{هنر ظریف رهایی از دغدغه ها}
و خیلی خوشم اومد از کتابش خیلی به درد کسانی که هدف بزرگی دارند میخوره👌
من در صفحه ۲۰متن بسیار جالب و به درد بخوری پیدا کردم☕️📖
و با خودم گفتم این متن خیلی میتونه به شماها کمک کنه😉
(بیهوده دست و پا نزن!
لابد الان دارید با خود میگویید:«ای بابا!پس با این اوصاف باید از رویاهایم دست بردارم و تحقق انها را در خواب ببینم؟پس ان اتوموبیل گران قیمتی که همیشه ارزویش را داشتم چه می شود؟یا ان خانه ویلایی مجلل؟این همه به خودم سختی دادم و گرسنگی کشیدم تا اندامی متناسب داشته باشم که حالا همه این خواسته هارا ببوسم و بزارم کنار؟اگر نسبت به همه چیز بی تفاوت باشم و همه چیز را به هیچ بگیرم که هرگز نه خودم چیزی می شوم و نه به چیزی یا جایی میرسم . این قضیه با خواسته های واقعی من در تناقض است بنابراین نمی توانم به راحتی آن را بپذیرم.»
باید بگویم دقیقا به نکته خوب و مهمی اشاره کردید. ایا برای شما هم پیش امده که گاهی مواقع به چیزی اهمیت چندانی نداده اید ٬برعکس در همان زمینه بسیار خوب عمل کرده اید ؟ دیده اید کسانی را که روی چیزی چندان سرمایه گذاری نکرده و خونسرد و راحت برای خودشان نشسته اند ٬ولی بهترین نتیجه عایدشان شده است؟
یا تا حالا شده در دقیقه نود به یک مهمانی دعوت شده باشید و وقت کمی برای به خود رسیدن داشته اید اما در همان مهمانی بیشتر از همه بدرخشید ٬بیشتر به شما خوش بگذرد و دیگران بیشتر از همیشه با شما خوش و بش کرده و گرم گرفته باشند؟خلاصه اینکه متوجه شده اید که گاهی همه چیز برخلاف تصورتان پیش می رود و وقتی برای کاری زمان و اعصاب و اضطراب کمتری هزینه کرده باشید ٬همان کار بهتر از اب در می اید؟
نکته جالب در مورد (تقلای معکوس)
این است که ان را معکوس نامیدند چون بی خیال بودن و به اب و اتش نزدن ٬نتیجه ای معکوس در پی دارد؛یعنی اگر تلاش و تقلای مثبت ٬ باری منفی به همراه دارد ٬پس در نتیجه٬تلاش منفی نیز میتواند دستاوردی مثبت به دنبال داشته باشد🤓
به طور مثال سختی و رنجی که جهت کسب علم و دانش برخورد تحمیل می کنید می تواند در اینده مسیرتان را برای رسیدن به مقاطعی بالا تر و جایگاهی ارزشمند هموار سازد😎)
این هم از متن پر معنا کتاب😊دوستان لطفا درست نتیجه گیری کنید🧐
کپی ممنوع😎ساخت خودمونه 😌
﴿آخـرینخاطرھ﴾
یادداشتی از انشتین درباره خوشبختی 1/56 میلیون دلار فروخته شد! او در این یادداشت نوشته است:
"یک زندگی آرام و ساده، شادمانه تر از موفقیتی است که با تلاطم های زیاد به دست می آید..."