eitaa logo
یادگاری .‌.. !
478 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ 🌱✨ 『زیبایی از دست رفته』 #ᴘᴀʀᴛ20 #ᴊᴇʟᴅ4 ••سعید•• _نه آقا محمد این چه حرفیه...من از صحبتهای گرم شما که هیچوقت ناراحت نمیشم! _ب..لاخر سعی..د جا..ن ا..گه کمک خوا..ستی روی من حس..اب کن لبخند ملیحی زدم تا مرهمی بشه برای دل شکسته شدش! بعد با غمگینی ادامه دادم: _نمیدونم شاید باید فراموشش کنم! _سعی..د دا..ری خو..دت رو می...بازی.‌.ها _آقا اصلا بیخیال الان چه وقت این حرفا بود ! اصلا رسول کجاست؟ خانمش که دم در بود خودش نیست!!! _خانمش؟ اس..را خان..م؟ _آره! چرا مگه چیشده؟ به فکر فرو رفت و جوابمو نداد. رسول با ضربه ای وارد اتاق شد: _سلاااام بر همگی‌...آقا سعید بلند شو برو که داری وقت هممونو با این شکست عشقیات میگیری! نوبت منه شیفت وایستم! پوکر فیس نگاهم رو نسارش کردم... _چه عجب اومدی،مشتاق دیدار! _بلند شو ببینم... ناچار بلند شدم: _آقا محمد من بازم میام باشه؟ یه چند ساعت این رسولو تحمل کنید... آقا محمد با خنده از من خداحافظی کرد. از رسول هم خداحافظی کردم که آستینمو گرفت و آروم گفت: _برو اداره کمک داوود،یه خبرایی شده... بعد با چشم و ابرو به اقا محمد اشاره کرد‌. با سر تایید کردم. بعد با سرعت به طرف اداره راه افتادم. به اداره که رسیدم اولین نفری که دیدم داوود بود: _داوود چیشده؟ _علیک سلام. _سلام...چیشده؟ رسول چی میگفت؟ _بیا بریم بهت میگم. دنبالش راه افتادم. نگاهی به من کرد و گفت: _این خانم ما یه چیزی کشف کرده. _میشه بگی چه خبره؟ داوود شروع کرد به توضیح دادن: _اونی که به محمد زده رو پیداش کردیم. _چی؟ _آره پیداش کردیم...البته اسما پیداش کرد،از طریق دوربینایی که طرف خونه ی رسول هست ! _کی هست؟ _فعلا که به یه خانم بالای ۵۰ سال رسیدیم اسمشم فتانه عسگریه _ببینم نسبتی با شقایق و عسل عسگری که نداره...؟ _روی همین داریم کار میکنیم...آخه فامیلشم اونجوری نیست ک بگیم تک باشه! _از دست من کاری بر میاد؟ _آره یه ماموریت! _ماموریت؟ فیلم مداربسته رو پخش کرد و گفت: _ببین وقتی رد ماشین رو زدیم فتانه جاهای زیادی دور دور میزنه ولی آخرش به اینجا میرسه! _یه آپارتمان؟یعنی محل زندگیشون اونجاست؟ _نمیدونم...شایدم یه پوشش برای کارهاشون! _و ماموریت منم اینه که برم داخل اون آپارتمان آره؟ _دقیقا _خیله خب...فقط یه نفرم بفرستین بامن بیاد _فرشید رو میفرستم. ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 《نویسنده:ارباب قلم》 @roomanzibaee