eitaa logo
یادگاری .‌.. !
478 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ 🌱✨ 『زیبایی از دست رفته』 #ᴘᴀʀᴛ1 #ᴊᴇʟᴅ4 •• فرشید•• _ای بابا مادر من چرا گریه میکنی؟ یه ماموریته دیگه ! _من اصلا برای ماموریت تو گریه نمیکنم،همینجوری دلم گرفته احتمالا باز برای اون دلش گرفته... با ناراحتی کنارش نشستم. _مامان،بگو برای... _آره آره برای همونه! من از دار دنیا فقط یه پسر دارم. اشکهاش رو پاک کرد و ادامه داد: _فرشید،پسرم! نزار داغت مثل خواهرت به دلم بمونه! نفسم رو سنگین بیرون دادم از جا بلند شدم و بطرف در رفتم. برای آخرین لحظه سرم رو به طرفش چرخوندم. _کاری نداری؟ با نگاهش بدرقم کرد. در و بستم و بسمت ماشین رفتم. خواستم در ماشین رو باز کنم که پشیمون شدم! الان تو این وضعیت رانندگی نکنم بهتره. در خونه رو باز کردم و به مردی برخورد کردم. مرد میانسالی بود با قد بلند. _سلام ! شما صاحب این خونه هستید؟ دست از آنالیز کردنش برداشتم و به چشمهاش خیره شدم. _سلام بله! کاغذی از جیب کتش در آورد و رو به من گرفت. به کاغذ نگاهی انداختم. _من پلیس هستم! اومدم که... ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ☆نویسنده: ارباب قلم☆ @roomanzibaee
یادگاری .‌.. !
تا پای جـان دلداده فرمانِ مولاییم ♥️☝🏼
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ 🌱✨ 『زیبایی از دست رفته』 #ᴘᴀʀᴛ2 #ᴊᴇʟᴅ4 ••فرشید•• _من پلیس هستم! اومدم که یه خبری رو بهتون بدم...این عکس خواهر شما نیست؟ خواهرم!؟ به عکس نگاهی انداختم...خودش بود! _بله عکس کودکی خواهرمه! عکس دیگه ای رو نشونم داد. _ایشون رو چی میشناسید؟ کمی دقت کردم،نمیشناختمش! _نخیر نمیشناسم. _ایشون ادعا میکنه که خواهرتونو دزدیده بودن! الانم خودشو به ما معرفی کرده و... میون حرفش پریدم: _خواهرم؟ کجاست؟ الان کجاست؟ _نگران نباشید پیش ماست. فقط بنظرتون اینجا جای مناسبی برای حرف زدنه؟ انقدر درگیر حرفهاش شده بودم که یادم رفت بهش بگم بیاد داخل! ازش معذرت خواهی کردم و همراهیش کردم. _مادر و پدرتون در قید حیات هستن؟ _پدرم خیر،فوت شده! _میشه این جریان رو به مادرتون هم درمیون بزاریم؟ نگاهی به ساعتم انداختم...وقت رسیدن به اداره رو دارم ولی باید با ماشین برم! _اگه میشه یه وقت دیگه! الان من باید برم. _مشکلی نیست. آدرس اداره پلیس رو بهتون میدم تا به اونجا مراجعه کنید. آدرس رو که یادداشت کردم سریع ماشین رو روشن کردم و به طرف اداره رفتم. بعد از ترافیک بشدت عظیم بلاخره به اداره رسیدم. _سلام آقا صبحتون بخیر !. _سلام آقا فرشید ظهر شماهم بخیر. ان شاءالله که حالتون خوبه! نگاه به ساعتت کردی آقا فرشید؟ _ببخشید آقا امروز همه چیز برعکس شد! ترافیکم که ماشاءالله بزنم به تخته قشنگ یه ساعتی جلوی پاهام سنگ انداخت! _عیبی نداره بیا بریم بالا جلسه داریم. _جلسه؟ چه جلسه ای؟ _با اجازت قراره یه پرونده ی جدید رو پیش ببریم. _عجب! در رابطه با کدوم کیس هست آقا؟ _بیا بریم حالا متوجه میشی به اتاق آقای عبدی رفتیم. مثل همیشه با بسم الله شروع کردیم. آقای عبدی با صدای رسا رو به همه گفت: _خب همونطور که محمد براتون توضیح داده یه کیس جدید پیدا کردیم و یه پرونده ی جدید! موضوع پرونده شاید یکم مبهم باشه ولی مثل پارسال که پرونده ی واهبی رو بستیم ان شاءالله این هم به خیر و خوشی میبندیم. حالا شاید براتون سوال باشه چرا پرونده ی واهبی رو براتون مثال زدم. این پرونده هم مانند همون پرونده اس اما با وجود بعضی تفاوت ها! ♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡ ~نویسنده:ارباب قلم~ @roomanzibaee