فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مِز_جوئل🤕
شماهام دلتون تنگ شده؟💛
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨
🌱✨
『زیبایی از دست رفته』
#ᴘᴀʀᴛ1
#ᴊᴇʟᴅ4
#پارت_1
#جلد_4
•• فرشید••
_ای بابا مادر من چرا گریه میکنی؟ یه ماموریته دیگه !
_من اصلا برای ماموریت تو گریه نمیکنم،همینجوری دلم گرفته
احتمالا باز برای اون دلش گرفته...
با ناراحتی کنارش نشستم.
_مامان،بگو برای...
_آره آره برای همونه! من از دار دنیا فقط یه پسر دارم.
اشکهاش رو پاک کرد و ادامه داد:
_فرشید،پسرم! نزار داغت مثل خواهرت به دلم بمونه!
نفسم رو سنگین بیرون دادم از جا بلند شدم و بطرف در رفتم.
برای آخرین لحظه سرم رو به طرفش چرخوندم.
_کاری نداری؟
با نگاهش بدرقم کرد.
در و بستم و بسمت ماشین رفتم.
خواستم در ماشین رو باز کنم که پشیمون شدم!
الان تو این وضعیت رانندگی نکنم بهتره.
در خونه رو باز کردم و به مردی برخورد کردم.
مرد میانسالی بود با قد بلند.
_سلام ! شما صاحب این خونه هستید؟
دست از آنالیز کردنش برداشتم و به چشمهاش خیره شدم.
_سلام بله!
کاغذی از جیب کتش در آورد و رو به من گرفت.
به کاغذ نگاهی انداختم.
_من پلیس هستم! اومدم که...
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
☆نویسنده: ارباب قلم☆ @roomanzibaee
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨
🌱✨
『زیبایی از دست رفته』
#ᴘᴀʀᴛ2
#ᴊᴇʟᴅ4
#پارت_2
#جلد_4
••فرشید••
_من پلیس هستم! اومدم که یه خبری رو بهتون بدم...این عکس خواهر شما نیست؟
خواهرم!؟
به عکس نگاهی انداختم...خودش بود!
_بله عکس کودکی خواهرمه!
عکس دیگه ای رو نشونم داد.
_ایشون رو چی میشناسید؟
کمی دقت کردم،نمیشناختمش!
_نخیر نمیشناسم.
_ایشون ادعا میکنه که خواهرتونو دزدیده بودن! الانم خودشو به ما معرفی کرده و...
میون حرفش پریدم:
_خواهرم؟ کجاست؟ الان کجاست؟
_نگران نباشید پیش ماست. فقط بنظرتون اینجا جای مناسبی برای حرف زدنه؟
انقدر درگیر حرفهاش شده بودم که یادم رفت بهش بگم بیاد داخل!
ازش معذرت خواهی کردم و همراهیش کردم.
_مادر و پدرتون در قید حیات هستن؟
_پدرم خیر،فوت شده!
_میشه این جریان رو به مادرتون هم درمیون بزاریم؟
نگاهی به ساعتم انداختم...وقت رسیدن به اداره رو دارم ولی باید با ماشین برم!
_اگه میشه یه وقت دیگه! الان من باید برم.
_مشکلی نیست. آدرس اداره پلیس رو بهتون میدم تا به اونجا مراجعه کنید.
آدرس رو که یادداشت کردم سریع ماشین رو روشن کردم و به طرف اداره رفتم.
بعد از ترافیک بشدت عظیم بلاخره به اداره رسیدم.
_سلام آقا صبحتون بخیر !.
_سلام آقا فرشید ظهر شماهم بخیر. ان شاءالله که حالتون خوبه! نگاه به ساعتت کردی آقا فرشید؟
_ببخشید آقا امروز همه چیز برعکس شد! ترافیکم که ماشاءالله بزنم به تخته قشنگ یه ساعتی جلوی پاهام سنگ انداخت!
_عیبی نداره بیا بریم بالا جلسه داریم.
_جلسه؟ چه جلسه ای؟
_با اجازت قراره یه پرونده ی جدید رو پیش ببریم.
_عجب! در رابطه با کدوم کیس هست آقا؟
_بیا بریم حالا متوجه میشی
به اتاق آقای عبدی رفتیم.
مثل همیشه با بسم الله شروع کردیم.
آقای عبدی با صدای رسا رو به همه گفت:
_خب همونطور که محمد براتون توضیح داده یه کیس جدید پیدا کردیم و یه پرونده ی جدید!
موضوع پرونده شاید یکم مبهم باشه ولی مثل پارسال که پرونده ی واهبی رو بستیم ان شاءالله این هم به خیر و خوشی میبندیم.
حالا شاید براتون سوال باشه چرا پرونده ی واهبی رو براتون مثال زدم.
این پرونده هم مانند همون پرونده اس اما با وجود بعضی تفاوت ها!
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡
~نویسنده:ارباب قلم~ @roomanzibaee