eitaa logo
یادگاری .‌.. !
482 دنبال‌کننده
2هزار عکس
836 ویدیو
10 فایل
{بِسمِ‌ربِ‌شھدآ} السلام علیك یااباصالح ؛♥️🕊 کآنالِ‌رسمیِ،فیلم‌نویس ! شعبه‌ی دیگری‌ ندارد 🤍🇮🇷 خواندن رمان بدون عضویت حرام است هموطن ! چاکِرِشما: @Arbabghalam وَ به شَرطِ‌ها:‌ @roomanzibaee وقفِ‌اباصالح بَدرِ‌تولد ¹⁴⁰⁰.⁶.¹⁴ لفت‌دادی‌صلوات‌بفرس‌مومن
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ 🌱✨ 『زیبایی از دست رفته』 #ᴘᴀʀᴛ1 #ᴊᴇʟᴅ4 •• فرشید•• _ای بابا مادر من چرا گریه میکنی؟ یه ماموریته دیگه ! _من اصلا برای ماموریت تو گریه نمیکنم،همینجوری دلم گرفته احتمالا باز برای اون دلش گرفته... با ناراحتی کنارش نشستم. _مامان،بگو برای... _آره آره برای همونه! من از دار دنیا فقط یه پسر دارم. اشکهاش رو پاک کرد و ادامه داد: _فرشید،پسرم! نزار داغت مثل خواهرت به دلم بمونه! نفسم رو سنگین بیرون دادم از جا بلند شدم و بطرف در رفتم. برای آخرین لحظه سرم رو به طرفش چرخوندم. _کاری نداری؟ با نگاهش بدرقم کرد. در و بستم و بسمت ماشین رفتم. خواستم در ماشین رو باز کنم که پشیمون شدم! الان تو این وضعیت رانندگی نکنم بهتره. در خونه رو باز کردم و به مردی برخورد کردم. مرد میانسالی بود با قد بلند. _سلام ! شما صاحب این خونه هستید؟ دست از آنالیز کردنش برداشتم و به چشمهاش خیره شدم. _سلام بله! کاغذی از جیب کتش در آورد و رو به من گرفت. به کاغذ نگاهی انداختم. _من پلیس هستم! اومدم که... ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ ☆نویسنده: ارباب قلم☆ @roomanzibaee
یادگاری .‌.. !
تا پای جـان دلداده فرمانِ مولاییم ♥️☝🏼
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ 🌱✨ 『زیبایی از دست رفته』 #ᴘᴀʀᴛ2 #ᴊᴇʟᴅ4 ••فرشید•• _من پلیس هستم! اومدم که یه خبری رو بهتون بدم...این عکس خواهر شما نیست؟ خواهرم!؟ به عکس نگاهی انداختم...خودش بود! _بله عکس کودکی خواهرمه! عکس دیگه ای رو نشونم داد. _ایشون رو چی میشناسید؟ کمی دقت کردم،نمیشناختمش! _نخیر نمیشناسم. _ایشون ادعا میکنه که خواهرتونو دزدیده بودن! الانم خودشو به ما معرفی کرده و... میون حرفش پریدم: _خواهرم؟ کجاست؟ الان کجاست؟ _نگران نباشید پیش ماست. فقط بنظرتون اینجا جای مناسبی برای حرف زدنه؟ انقدر درگیر حرفهاش شده بودم که یادم رفت بهش بگم بیاد داخل! ازش معذرت خواهی کردم و همراهیش کردم. _مادر و پدرتون در قید حیات هستن؟ _پدرم خیر،فوت شده! _میشه این جریان رو به مادرتون هم درمیون بزاریم؟ نگاهی به ساعتم انداختم...وقت رسیدن به اداره رو دارم ولی باید با ماشین برم! _اگه میشه یه وقت دیگه! الان من باید برم. _مشکلی نیست. آدرس اداره پلیس رو بهتون میدم تا به اونجا مراجعه کنید. آدرس رو که یادداشت کردم سریع ماشین رو روشن کردم و به طرف اداره رفتم. بعد از ترافیک بشدت عظیم بلاخره به اداره رسیدم. _سلام آقا صبحتون بخیر !. _سلام آقا فرشید ظهر شماهم بخیر. ان شاءالله که حالتون خوبه! نگاه به ساعتت کردی آقا فرشید؟ _ببخشید آقا امروز همه چیز برعکس شد! ترافیکم که ماشاءالله بزنم به تخته قشنگ یه ساعتی جلوی پاهام سنگ انداخت! _عیبی نداره بیا بریم بالا جلسه داریم. _جلسه؟ چه جلسه ای؟ _با اجازت قراره یه پرونده ی جدید رو پیش ببریم. _عجب! در رابطه با کدوم کیس هست آقا؟ _بیا بریم حالا متوجه میشی به اتاق آقای عبدی رفتیم. مثل همیشه با بسم الله شروع کردیم. آقای عبدی با صدای رسا رو به همه گفت: _خب همونطور که محمد براتون توضیح داده یه کیس جدید پیدا کردیم و یه پرونده ی جدید! موضوع پرونده شاید یکم مبهم باشه ولی مثل پارسال که پرونده ی واهبی رو بستیم ان شاءالله این هم به خیر و خوشی میبندیم. حالا شاید براتون سوال باشه چرا پرونده ی واهبی رو براتون مثال زدم. این پرونده هم مانند همون پرونده اس اما با وجود بعضی تفاوت ها! ♡♡♡♡♡♡♡♡ ♡♡♡♡♡♡♡♡ ~نویسنده:ارباب قلم~ @roomanzibaee
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ 🌱✨🌱✨ 🌱✨ 『زیبایی از دست رفته』 #ᴘᴀʀᴛ3 #ᴊᴇʟᴅ4 •• محمد•• از آقای عبدی اجازه گرفتم تا من ادامه بدم. _همونطور که آقای عبدی گفتن این پرونده مثل پرونده ی سال گذشته هست که خداروشکر تونستیم با وجود کلی دردسر ها ببندیمش! حالا یه پرونده ی جدید داریم. الان نزدیک به دو هفته هست که روی کیس منصوری سواریم،با چک کردن اکانت اینستاگرام و ایمیل هاش فهمیدیم توی فضای مجازی از طریق چند تا خانم به ظاهر مذهبی کاربران اینستاگرام رو مجذوب خودش کرده! داوود گفت: _آقا چرا به پلیس فتا نمیسپارید؟ _سوال خوبیه. پرونده ی این آقا به حدی جلو رفته که بشدت امنیتی شده! صفحه ی مانیتور رو روشن کردم. _خب حالا به این صفحه یه نگاهی بندازید. به عکس منصوری اشاره کردم و ادامه دادم ! _ارشیا منصوری متولد ۱۳۷۹ تقریبا یه دهه هشتادیه که بطور عجیبی توی صفحه ی مجازیش (اینستاگرام) فعالیت های به ظاهر مذهبی میکنه...البته خودش اداره نمیکنه از طریق دوتا خواهر به نامهای عسل عسگری و شقایق عسگری فعالیت میکنن. رسول گفت: _البته این صفحه به نام خود منصوریه به همین خاطر به فعالیت هاشون شک کردیم و ایمیل هایی که از طرف عسل و منصوری رد و بدل شده بود رو چک کردیم که به پیام های خیلی عجیبی برخورد کردیم... آقای عبدی ادامه داد: _و همینطور فعالیت های غیرمجازی هم یکمی مارو شک برانگیز کرده که با کمک شماها ان شاءالله میفهمیم قضیه ی این آقا و اون دوتا خانم چی هست! فرشید رو به من گفت: _آقا محمد یعنی ما هم باید توی مجازی رو داشته باشیم هم... وسط حرفش پریدم: _فرشید جان ببخشید وسط صحبتت این نکته رو یادم رفت بگم که فرشید یه اشاره ی ریزی بهش کرد. خیر ما قطعا کارهای دستگیری این جوان رو انجام میدیم ببینم نفر دومی هم وجود داره یا نه بچه های سایبری هم از طریق فضای مجازی روشون سوارن از جمله آقا رسول!. رسول متعجب نگاهی به من انداخت: _اما آقا با من هماهنگ نکرده بودید _خب الان میگم،آقا رسول هم از طریق فضای مجازی و اینستاگرام روشون سواره با حالت پوکری نگاهم کرد و تشکر کرد. رو به بقیه گفتم: _سوالی دارید بفرمایید! وقتی دیدم کسی سوالی نداره با اجازه ی آقا عبدی ختم جلسه رو اعلام کردم. ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 《نویسنده:ارباب قلم》@roomanzibaee
😎✌️