1_1575716371.mp3
17.7M
#ارسالی 🌸
سرود سلام فرمانده بدون ریتم(بدون اهنگ )😌✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فداۍ صحن ِ حرمٺ آقا . .♥️
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
🌱✨🌱✨
🌱✨
『زیبایی از دست رفته』
#ᴘᴀʀᴛ68
#ᴊᴇʟᴅ4
#پارت_68
#جلد_4
••امیرحسین••
یقه ی لباسم رو ول نمیکرد. عصبی به چشمهام نگاه میکرد،میدونم این خشمش به جاست ولی نباید کم بیارم و باید بهش بفهمونم که کارش اشتباهه!
_ارسلان داری اشتباه میکنی!
_مطمئنی؟ خیلی بی معرفتی...برای اینکه خواستگاری کنی منو خر میکنی آره؟
_درست حرف بزن ارسلان !
_بخواطر اینکه دل منو به دست بیاری گفتی بریم مشکلتو حل کنیم نه؟
_میگم داری اشتباه میکنی!
_اشتباه نمیکنم...ادای مظلومارو برای من در نیار
مجبور شدم دستشو فشار بدم تا دست از سرم برداره. یقه ی لباسم رو ول کرد و ازمن دور شد.
_من عمرا بزارم خواهرم با تو ازدواج کنه!
همونطور که یقه ام رو درست میکردم با خونسردی نگاهش کردم؛ جوابش رو ندادم و ازش دور شدم.
صدای عصبیش از پشت سرم میومد:
_فهمیدی آقا امیر حسین یا بهت بفهمونم؟
ایستادم. صدای قدمهاش رو به سمت خودم میشنیدم. سریع به طرفش برگشتم و با صدای کنترل شده گفتم:
_ارسلان کمک من به تو ربطی به خواهرت و خواستگاری من نداره! نباید بهت بگم ولی میگم ... من خواهرتو دوست دارم،اگه قسمت بشه و باهاش ازدواج کنم کمکت میکنم اگرم قسمت نشه بازم کمکت میکنم...من فقط میخواستم بهت کمک کنم میفهمی! اومدم ثواب کنم کباب شدم.
نگاهمو ازش گرفتم و دوباره به راهم ادامه دادم!
دوید سمتم و دستمو گرفت.
با صدایی که نشون میداد پشیمونه گفت:
_خیلی خب امیرحسین ببخشید
نفس عمیقی کشیدم و طلبکار بهش نگاه کردم.
خودش رو مظلوم کرد:
_بخشیدی؟
سرم رو به علامت تایید تکون دادم:
_لا اقل این دم رفتنی انقدر اعصاب منو خورد نکن.
_دم رفتنی؟
از سوتی که دادم جا خوردم. نباید توی این وضعیت ارسلان چیزی بفهمه...
با خنده گفتم:
_دم رفتنم دیگه ... همین رفتنم از مجردی!
از خندم خندش گرفت!
دستم رو به کمرش زدم:
_خب بگو ببینم این خانمی که گفتی چندسالشه؟
_همسن منه!
متعجب نگاهش کردم. قبل از اینکه حرفی بزنم گفت:
_باور کن اونجوری که تو فکر میکنی نیست...اون روزم بهت توضیح دادم که...
_الانم بهم توضیح بده ! من اونموقع حواسم زیاد جمع نبود و فقط فهمیدم تو کمک میخواستی.
تمام اتفاقاتی که افتاده بود رو برام مو به مو تعریف کرد. گفت:
_اینا همه رو گفتم بهت اون روز
_خیلی خب! پس فقط نیاز داریم به همجنس خودش برای سر قرار درسته؟
_دقیقا!
_گفتی همسنت هست دیگه؟! فکر کنم فائزه بتونه کمکی کنه...چون زینب خانم یکم بزرگتر از اون سنی هست که اون خانم بهش نیاز داره
آره ای زیر لب گفت و باهم هم قدم شدیم.
توی راه خونه فقط باهم صحبت میکردیم و از همه جا میگفتیم.
_راستی اسمش چیه؟
از سوال یهوییم جا خورد.
کمی فکر کرد و گفت:
_فکر کنم نرگس
_میگم حالا واقعا قصد کمک کردنه یا...
_قصد کمک کردنه..بهت که گفتم فقط توی یه روز اونم اتفاقی باهم آشنا شدیم!
به شونه اش زدم و با لبخند گفتم:
_خب دیگه کاری نداری؟
_نه خداحافظ.
باهم خداحافظی کردیم،در خونه رو باز کردم که صدام زد:
_امیرحسین
_جانم؟
همونطور که داد میزد گفت:
_ببخشید واسه همون موضوع!
منم خندیدم و داد زدم:
_عیب نداره...منم ببخش!
اونم مثل من جواب داد:
_عیب نداره...
در خونه باز شد و من پرتاب شدم بغل بابام!
_سلام بابا.
_سلام پسرم خوبی؟
_آره خوبم ممنونم شما خوبی؟
_من که خوبم ولی تو قصد نداری از بغل من بیای بیرون؟ خیلی سنگین شدی ماشاءالله
سریع خودمو جمع و جور کردم.
_ببخشید بابا حواسم نبود.
خندید و گفت:
_عیب نداره،حالا یه چیزی بگم که از ذوق نتونی ناهارتو بخوری؟
_چی؟
_زینب خانم گفته که همراه با خانواده تشریف بیاریم.
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
نویسنده:اربابقلم @roomanzibaee
Mohammad Hossein Pooyanfar - Remix Man Iranamo To Araghi (320) (1).mp3
13.16M
یه بانوی گلی بهم گفتن
حدقل در هفته یک نوحه . مداحی
بزارین پیشنهادشون خیلی خوب بود :)
-منایرانموتوعراقی ؛ چهفراغی . .💔
[یاحسین] .
خدمت ِ شما