فےزمݩاݪجنوݩ!
#طواف_و_عشق #پارت_بیست_یکم 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺 شیدا ایستاد و لبخند محوي زد ... به ارامي برگشت: - بله؟
#طواف_و_عشق
#پارت_بیست_دوم
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
_توکه هزار ماشاالله ... صدتا چیز گفتي !!... حالا چطوري ؟ یادي از ما کردي؟
- واي نگو... داغونم...
هومن مكثي کرد دوستش را مي شناخت... با ان همه القاب با ارزشي که او را
مستفیض کرده بود نباید حالش زیاد بد بوده باشد... براي همین گفت:
- چرا باز؟... دوقلو ها چطورن؟
- آي نگو که هر چي مي کشم از دست این دو تا وروجكه... باور کن در هفته
گذشته به اندازه یه روز هم خواب درست و حسابي نداشتم...
هومن باخنده گفت:
- چرا؟
- چند روز پیش وقت واکسن شون بود ... برا همین پدرمون رو در اوردن... چند
شبه هردو مون بالا سرشون بیداریم... این ميخوابه اون پا مي شه ... تب این
کم مي شه تب اون یكي زیاد مي شه باور کن عین الاکلنگ مي مونن...
هومن به لحن زار دوستش مي خندید:
- دوقلو داشتن این دردسر ها رو هم داره دیگه... ولي خودمونیم ها عرفان تو
هیچ کارت به ادمیزادها نرفته!... مریم خانوم چطورن؟
- ممنون اون هم مثل من...
- این روزا چه کاره اي؟
- دربدر...
- نه منظورم کار جدید تر بود!!!
_باور کن در حال حاضر دربدر دنبال یه جاي ارومم که دو ساعت بگیرم
بخوابم...!... تو چي کار مي کني؟
هومن نفسي تازه کرد و گفت:
- گیرکردم عرفان...
صداي پر هیجان و بلند عرفان به گوش رسید:
- یا ابوالفضل... بمون همونجا بمون اومدم... به کسي نگیا زشته... حالا دقیقا
کجایي؟
- خیلي بي ادبي پسر...
- بابا من که چیزي نگفت... تو فكرت بیخود منحرفه... حالا جداي از شوخي
چي شده؟
- قصه اش طولانیه... هروقت دیدمت مي گم...
- ببین گفته باشم اگه جنس مونث تو قصه ات نباشه من حوصلشو ندارم ها...
هومن سري تكان داد و گفت:
- اتفاقا داره..!
- جون من... حالا کجایي؟
- بیمارستان...
- چقدر کار داري؟
- حدود یه ساعت ... فقط به چند مریض سر مي زنم...
- خیلي خب ... بعدش بیا شرکت ... هم جریان و تعریف کن و هم اپارتمانت
اماده تحویله... بریم تحویلت بدم... راستي دست خالي نیاي ها..!!
- دوکیلو پرتقال بیارم خوبه؟!!!
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺