فےزمݩاݪجنوݩ!
#طواف_و_عشق #پارت_نوزدهم 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺 هم سفارش دهد یا نه؟... عاشق بستني بود... اوه چه عشق پاکي !
#طواف_و_عشق
#پارت_بیستم
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
برقرار شد ...نگاه هر دو به میز دوخته شده بود... خوشبختانه سفارش ها رسید و
انها را از بلا تكلیفي در اورد...
هردو مشغول بودند... شیدا فنجان را چرخي داد و گفت:
- راستي مي تونم اسمتون رو بپرسم؟
هومن قاشقي شكر داخل فنجانش ریخت وگفت:
- بله ... رستگار هستم... هومن رستگار... و شما؟!!!
- شیدا کریمي...
شیداکمي از کیك به دهن برد... و با طمانینه پرسید:
- شما با اون دوستتون خیلي فرق دارین!!
هومن لبخندي زد وگفت:
- عرفان رو مي گید؟... پسر خوبیه... فقط کمي شلوغ و شیطونه...
- کمي نه ... زیادي...
- به هر حال من از طرف اون ازتون معذرت مي خوام که تو دردسر افتادین...
- نه بابا اشكال نداره... به رحال بعدش جبران کرد... اگه اونجا نبود... احتمالا
حالا اینجا ننشسته بودم...
- دیگه دست گل خودش بود!
شیدا قهوه را در دهان مزه مزه کرد و گفت:
- شما پزشك هستید؟
- مي شه گفت...
- پزشك همون بیمارستان؟
_اوهوم...
با پایان یافتن فنجان قهوه شیدا کیفش را برداشت و از جا برخاست... هومن
نیز به تبعیت از او بلند شد... شیدا گفت:
- بازم ازتون ممنونم...
و به طرف صندوق رفت... هومن همگام او شد و گفت:
- کجا؟
شیدا دست در کیفش کرد وگفت:
- من که امروز شما رو از کار و زندگي انداختم... حساب مي کنم!
هومن اخمي به پیشاني اورد وگفت:
ا... یعني چي ؟
و قبل از او صورت حساب را پرداخت نمود... با هم خارج شدند... هومن پا به پا
شد... علي رغم میلش تعارف نكرد تا اورا هم برساند... درست نبود... اهلش
نبود...
نگاه شیدا انگار منتظر بود... مودبانه سري فرود اورد و خداحافظي
کرد... هومن کلافه هنوز ایستاده بود... اگر میرفت دیگر رفته بود... خب
برود که چه؟... مي بایست کاري مي کرد ... حداقل حرفي چیزي... بین
خواستن و نخواستن مانده بود... بین حرف زدن و نزدن... اگر بیشتر فكر مي
کرد!!!... فرصت نداشت...
زود تر... زودتر...
دستي به پیشانیش کشید و جوري که او بشنود گفت:
- راستي ... خانم کریمي
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
°•🙃🌸•°
عالمی خوشتر از آن نیست که من باشم و دوست
این بهشتیست که درعالم امکان من است
#عماد_خراسانی
『@fizamanaljunun 』
•°♥°•
دوست داشتنِ تو
زیباترین گلے است کہ خدا آفریده
گفتہ بودم...؟ツ
#عباس_معروفی
『@fizamanaljunun 』
••😄🥀••
مثلِ آن مردابِ غمگینی
که نیلوفر نداشت....!!
حالِ من بد بود اما
هیچ کس باور نداشت...!((:🚶🏻♀
#قیصر_امین_پور
『@fizamanaljunun 』
#اذان
″ هو ربُّ المُستَحيل و أنتَ تَبكى
لِلمُمكن...؟! ″🔗
″ - او خدای محالهاست
و تو برای آنچه ممکن است گریه میکنی...؟! ″
#الهی...☁️^^
#التماس_دعا...☁️^^
『@fizamanaljunun 』
ziarat-ashora-ali-fani-(madahionline.ir).mp3
11.65M
روز هشتم چله
زیـارت عـاشـورا...🙂📜
『@fizamanaljunun 』
فےزمݩاݪجنوݩ!
#طواف_و_عشق #پارت_بیستم 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺 برقرار شد ...نگاه هر دو به میز دوخته شده بود... خوشبختانه س
#طواف_و_عشق
#پارت_بیست_یکم
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺
شیدا ایستاد و لبخند محوي زد ...
به ارامي برگشت:
- بله؟
- اممم... مي خواستم بپرسم... کي برا تعویض پانسمان دستتون میاید بیمارستان؟
شیدا سرش را پایین انداخت و انگشتش را به چانه اش کشید... براي تعویض پانسمان...بیمارستان؟... خب...
- دکتر گفت که یك روز در میان پانسمانش روعوض کنم...
- اهان...
دیگر چه مي بایست مي گفت... اي بابا... او که هزار تا از هم کلاسي هایش
را مي شست و پهن مي کرد در افتاب... حالا چرا درمانده بود؟!... شیدا هنوز
منتظر بود...
- من فردا ساعت 1 به بعد در بیمارستانم...!!!
بد که نبود... احتمالا نه... نه تقاضایي کرده بود... نه غرورش را شكسته بود...
وَ نه....
وَ نه چه؟!... نمي دانست ... تنها چیزي که در ان لحظه مي دانست و از
ان اطمینان داشت این بود که دوست داشت او را باز ببیند و این اخرین دیدار نباشد...
شیدا لبانش را با زبان خیس کرد و گفت:
- خوبه ... پس من فردا عصر براي تجدید پانسمان میام بیمارستان...
- باشه... منتظرتون هستم!!!!!
با اجازتون...
- به سلامت
چند دقیقه اي ایستاد و دور شدنش را نظاره کرد... هنوز به طرف ماشین نرفته
بود موبایلش زنگ خورد... عرفان بود... لبخندي زد ... از دیروز تماس هایش را
رد کرده بود...
* * * * *
گوشیش را بدست گرفت... خودش بود... عرفان ... چه حلال زاده هم بود...
در حین پیاده شدن گوشي را دم گوشش گذاشت :
- سلام
... -
- سالم عرض شد اقا عرفان
... -
- زیر لفظي مي خواي؟... سلام ... خوابي؟
بالاخره اقا عرفان افتخار دادند:
- سالم و کوفت... سالم و درد بي درمان... تو خجالت نميکشي اسم منو
میاري ...
اصلا اسم من یادت هست؟... دیروز دوست امروز اشنا... هومن به
جان خودت که مي دوني هیچ ارزشي برام نداره.. خیلي بي معرفتي... ببینم
اصلا شماره من تو گوشیت سیو هست یا پاکش کردي کلا...
هومن درحال خنده گفت:
- چته باز دور برداشتي؟
- ببین هومن یه چیزي مي گم ها بهت!!!...
🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺