eitaa logo
فلانی
477 دنبال‌کننده
10 عکس
22 ویدیو
1 فایل
انسیه سادات هاشمی شعر ترجمه شعر و نوشته‌های شاعران عرب @nc_hashemi
مشاهده در ایتا
دانلود
. حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست چشم شیطان کور حالم امشب از آن حال‌هاست با عطش وارد شوید! اینجا حریم علقمه است مجلسِ لب تشنگانِ حضرت سقا به پاست بی‌جهت این جمعِ بی‌پایان ما را نشمرید جمع ِ ما هر جور بشمارید هفتاد و دو تاست جای دنجی خواستی تا با خدا خلوت کنی این حسینیه که گفته کمتر از غار حراست؟ اشک را بگذار تا جاری شود شور افکند هرچه پیش آید خوش آید، اشک مهمان خداست شانه خالی کرده‌ایم از کلّ یومٍ اشک و آه گریه‌ی حرّی است این شب گریه‌ها، اشکِ قضاست اذن میدان می‌دهند اینجا به هرکس عاشق است با رجزهای ابالفضلی اگر آمد سزاست هروله در هروله این حلقه را چرخیده‌ایم های! ای هاجر! بیا در این حرم، اینجا صفاست شورِ ما را می‌زند هر تشنه کامی گوش کن! حلقِ اسماعیل هم با العطش‌ها همصداست ایها العشاق! آب آورده‌ام غسلی کنید رو به پایان است این حج، مقصد بعدی مناست خنده‌ی قربانیان پر کرده گوش خیمه را من نفهمیدم شب شادی است امشب یا عزاست؟! گریه هاتان را بیامیزید با این خنده‌ها سفره‌ی این شب‌نشینان تلخ و شیرینش شفاست آب باشد مال دشمن، ما تیمم می‌کنیم آب‌های علقمه پابوسِ خاک کربلاست ما اذان‌هامان اذانِ حضرتِ سجادی است همهمه هر قدر هم باشد صدای ما رساست أشهدُ أنَّ محمّد جدّ والای من است أشهد أنَّ علی إلّای بعد از لافتاست یک نفر از حلقه بیرون می‌زند وقت نماز سینه‌ی خود را سپر کرده مهیای بلاست ای مکبّر! وقت کوتاه است، قد قامت بگو صف کشیدند آسمان‌ها، پس علی اکبر کجاست؟ گفت قد... قامت... جوان‌ها گریه‌شان بالا گرفت ـ راستی! سجاده‌های ما همه از بوریاست! ـ از علی اکبر مگو! می‌پاشد از هم جمعمان یک نفر این سو پریشان، یک نفر آن سو رهاست چاره‌ی این جمع بی‌سامان فقط دستِ یکی است نوحه‌خوان می‌داند آن منجی خودِ صاحب لواست گفت «عباس!»، آن طرف طفلی صدا زد «العطش»! ناگهان برخاست مردی، گام‌هایش آشناست مشک را بر دوش خود انداخت بسم الله گفت زیر لب یکریز می‌گفت از من آقا آب خواست حضرتِ عباسی از من دیگر اینجا را نپرس آسمان‌ را از کمر انداختن آیا رواست؟ @folanipoem
_ بچه‌ها! دارد عمو با مشک راهی می‌شود _ آب یعنی می‌رسد؟ _ هرچه بخواهی می‌شود یا اخا! عباس! اینک اذن میدان می‌دهم جان من برگرد! من با داغ تو جان می‌دهم _ تو خودت دیدی سکینه که عمو با مشک رفت؟ _ با همین چشمان خود دیدم که او با مشک رفت یا اخا! سقا! حرم تشنه است مشکی آب کن غنچه‌های پر پرِ در خیمه را سیراب کن دل پریشانی! فرات آیا خطر دارد پدر؟ آب آوردن رجزخوانی مگر دارد پدر؟ نیزه بر کف مشک بر پشت و علم بر دوش او آب بیش از هر زمانی تشنهٔ آغوش او اصغرم لب‌های خشکت را دگر بر هم مزن آب دارد می‌رسد قدری تحمل طفل من! علقمه از پشت نخلستان به او رخ می‌نمود مشک بود و تشنگی بود و فراوان آب بود بچه‌ها وقتی عمو آمد تشکر می‌کنید بعد هم از آب مشتِ تشنه را پر می‌کنید آب آرام و دلِ عباس در جوش و خروش آب دارد التماسش می‌کند قدری بنوش تاکنون حتما عمو دیگر رسیده پای آب آب نوشیده است و جان دارد بیاید با شتاب مشک را پر کرد و دستِ رد به بغض آب زد هرچه آب از تشنگی گفت او دم از ارباب زد از عمویم باوفاتر نیست بابا گفته است قول اگر داده یقین کن می‌رسد ساغر به دست مشک بر دوش از میان تیرباران می‌گذشت نیزه‌ها نزدیک می‌شد او خروشان می‌گذشت شک ندارم این صدای غرش اسب عموست گفته بودم چارهٔ این العطش‌ها دستِ اوست رسم نامردی کمین کرده است پشت نخل‌ها تیغ‌ها خیره است بر آن دست پشت نخل‌ها من که از دست خودش باید بنوشم آب را من هم از بابا شنیدم دست او دارد شفا مشک بر دندان شتابان با همه جوش و خروش تیر باران تیر باران آه مشکش آبروش آب از کوچکتر است اول به اصغر می‌دهیم به عمو هم آخرش یک جرعه دیگر می‌دهیم چشم تا آمد بیندازد به مشکِ واژگون چشم‌هایش را به تیر دیگری پر کرد خون بچه‌ها اصغر چرا هی بر زمین پا می‌زند؟ کم کمک دارد دلم شور عمو را می‌زند ناگهان در علقمه پیچید بانگ «یا أخا» می‌دود با قد خم مولا به دنبال صدا آب ما اصلا نمی‌خواهیم برگرد ای عمو تشنة آن صورت ماهیم برگرد ای عمو پس عمو کو پس چرا برگشته‌ای تنها پدر؟ اینچنین دستی به پیشانی و دستی بر کمر؟ تا عمود خیمهٔ عباس را پایین کشید بغضِ سنگینی صدای العطش‌ها را برید @folanipoem
کلمه «الآن» توی عربی یه معنی خاصی داره توی قرآن وقتی به کار میره که یه چیزی خیلی دیرتر از زمانی که باید، اتفاق میفته مثلا وقتی فرعون موقع غرق شدن میگه ایمان آوردم خدا میگه الآن؟ یعنی حالا دیگه؟ بعد از اینکه این همه ظلم کردی؟ یا وقتی قوم بنی اسرائیل هی گیر میدن که نشونه‌های گاوه رو بگو وقتی موسی آخرین نشونه رو میگه میگن الآن جئت بالحق یعنی حالا دیگه حق مطلبو ادا کردی یا وقتی یوسف بعد از هفت سال زندانی کشیدن گفت از پادشاه بپرسید قضیه چیه و زن‌ها اعتراف کردن زلیخا گفت الآن حصحص الحق یعنی بالاخره حق روشن شد همیشه کلمه «الآن» موقعی به کار رفته که اون اتفاق میتونسته خیلی زودتر و بارها و بارها قبل از این بیفته فرعون بارها فرصت داشت ایمان بیاره بنی‌اسرائیل از همون اول میتونستن یه گاو سر ببرن و نیاز نبود اون همه نشونه بخوان یوسف حقش بود خیلی زودتر بی‌گناه بودنش ثابت شه و حالا من به این جمله امام حسین بعد از شهادت حضرت عباس فکر می‌کنم که گفت «الآن انکسر ظهري» تا قبل از این بارها جا داشت کمرم بشکنه و دووم آوردم ولی حالا دیگه واقعا کمرم شکست @folanipoem
یا زین العابدین علیه السلام می‌خواهم از درد صدا امشب بگویم از مقتلِ نادیده با زینب بگویم درد مرا زینب تو می‌دانی چه دردی است جان داشتن در اوج بی‌جانی چه دردی است زینب تو دیدی داغ را من می‌شنیدم من کربلا را مثل دیدن می‌شنیدم تا بشنوی این درد را از دردمندی باید که اول چشم‌هایت را ببندی درد شنیدن مثل در بستر دویدن هنگام هل من ناصرِ او را شنیدن سخت است از دست تو کاری برنیاید لبیک گویی و صدایت درنیاید درد صدا مثل صدای اذن اکبر وقتی به میدان می‌رود جایت برادر وقتی صدا می‌زد پدر آه ای جوانان می‌خواستم برخیزم افتادم به قرآن درد صدا مثل صدای العطش‌ها وقتی عمویت بین دشمن رفته تنها زینب نمی‌دانی چه زجری می‌کشیدم من نالهٔ ادرک اخا را هم شنیدم وقتی پدر برگشت با قدی خمیده وقتی که آمد خیمه با رنگ پریده هرچه شنیدم را در او با چشم دیدم طعم یتیمی را همان لحظه چشیدم بابا وداعم گفت و من در خویش مُردم می‌گفت زینب را به دست تو سپردم حالا چرا تا آب می‌بینم نگریم؟ وقتی پدر را خواب می‌بینم نگریم؟ گوشم پر است از کربلا و چشمم از شام هرچه شنیدم هرچه دیدم داغ و دشنام کوچه به کوچه خسته‌ی جنگیم زینب ما نیز دل داریم و دلتنگیم زینب بگذار امشب سر بر این شانه بگرییم شام غریبان را غریبانه بگرییم درد مرا زینب تو می‌دانی چه دردی است جان داشتن در اوج بی‌جانی چه دردی است @folanipoem
track 1 - Hazrat Khadije .mp3
40.63M
🔸️ کتاب صوتی ماجرای عشق من ( شرح زندگانی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها ) 🔹️ { قسمت اول } با صدای نجم الدین شریعتی به قلم‌ انسیه سادات هاشمی 💠 @samtekhoda3
track 2 - Hazrat Khadije .mp3
39.73M
🔸️ کتاب صوتی ماجرای عشق من ( شرح زندگانی حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها ) 🔹️ { قسمت دوم } با صدای نجم الدین شریعتی به قلم‌ انسیه سادات هاشمی 💠 @samtekhoda3
«شعری عربی نذر امام حسین علیه السلام» إنّني لا أذرف الدمع لأنّ اغتالك القوم الأراذل وإذاما صرخ الرادود «والشمر...» دعوني لا أکمّل لا أنوح لمدی العنف ولاالقسوة والشدة والفتك فلقد أنجبت الدنیا کثیراً بين سفاك وقاتل إنّك أکبر من أن تنحصر في سجن مأساة کهذه إنّك أعظم ممّا کتبوه بین دفّات المَقاتِل إنّما أبکي إذا أسمع «هل من ناصر» دونَ إجابة من إمام قادر لو قالها للأرض لاشتدّ الزلازل إنّما أبکي إذا الحق يضيء کالنهار المتألق بینما القوم المضلّون يميلون إلی عتمة باطل أتساءل کیف أصحاب النبي لم یروا فیك النبیا واُجابُ لن یفیق النائم الواعي ولکن متغافل إنّني لا أنتحب حزناً لنهب الخاتم والقُرط والثوب بل لرأس کفّروه وهو مرفوعاً علی الرمح یرتّل ها هي الدنیا التي یختال أهل النار مسرورین فيها واستُخِفَّ خیرُ أهل الجنة مستضعفین في السلاسل البلاء للولاء والذین قد وفَوا بالعهد کانوا هم قلیلین فلرأینا هکذا الدنیا تُبلبل هکذا الدنیا تُغربِل لا أرید أن أنوح للحسین مثلما أبکي لنفسي یا إلهي أعطنا دمعاً یبصّرنا وبالنور یکحّل نمی‌گریم از اینکه مردمانی پست تو را کشتند آنگاه نمی‌گریم که روضه‌خوان فریاد می‌زند «والشمر...» بگذارید ادامه ندهم من از شدت بی‌رحمی و قساوت و خشونت آنها اشک نمی‌ریزم که دنیا بی‌رحم و قاتل کم به خود ندیده تو بزرگ‌تر از آنی که در زندان چنین تراژدیِ کوچکی محبوس باشی تو بزرگتر از آنی که در مقتل‌ها نوشته‌اند من آنگاه می‌گریم که «هل من ناصر» می‌شنوم و جوابی نمی‌آید «هل من ناصر» از زبان امام قادری که اگر آن را به زمین می‌گفت، زلزله به پا می‌شد من آنگاه می‌گریم که حق مثل روز روشن می‌درخشد و مردم فوج‌فوج به سمت تاریکی می‌روند از خودم می‌پرسم: چطور اصحاب پیامبر، پیامبر را در تو ندیدند؟ و پاسخ می‌گیرم: کسی که خود را به خواب زده، هیچ‌وقت بیدار نمی‌شود من به خاطر غارت انگشتر و گوشوار و پیراهن عزا نمی‌گیرم من برای سری عزا می‌گیرم که تکفیرش کردند و او بر نیزه قرآن می‌خواند این است دنیا دنیایی که اهل جهنم خرم و خندان در آن فخر می‌فروشند و اهل بهشت زیر بار ظلم در غل و زنجیر کشیده می‌شوند آری! بلا برای دوستان است و چه کمند آنها که به عهدشان وفا کردند پس دنیا این‌طور امتحان می‌کند! پس دنیا این‌طور غربال می‌کند! نمی‌خواهم برای حسین همان‌طور بگریم که برای خودم می‌گریم خدایا اشکی نصیبم کن که بصیرتم بدهد و به چشمانم سرمه‌ای از نور بکشد @folanipoem
سری چرخاند مردی نیست حالا او‌ خودش مرد است زنی که داغ‌هایش را به روی خود نیاورده است به جای قاسم و ‌عباس و ‌اکبر روی محمل‌ها نشاند اهل حرم را یک به یک بانو‌ خودش تنها نگاه آخرش آه از نگاه آخر زینب ندارد پاسخی أمن یجیب المضطر زینب کسی کو‌ تا بپوشاند حریم قدسی او را کسی کو تا رکاب او کند مردانه زانو را به گودال است چشمش نا امید و ‌تار و غرق اشک شبیه چشم سقا لحظة برخورد تیر و‌مشک تمام کربلا در یک نظر در چشم او‌ حک شد میان وسعت چشمان او دنیا چه کوچک شد چه تصویری درون چشم زینب نقش می بندد که هم از گریه لبریز است و هم مستانه می خندد دو انگشت امام انگار قاب چشم های اوست که لذت می برد مثل شهیدان از بلای دوست که حتما دیده آنجا را که اهل کربلا دیدند میان قتلگه خود را در آغوش خدا دیدند و شاید دست عباس علی را دیده در محشر کنار دست بابا می کند سقایی کوثر و ‌دیده اکبر از دست پیمبر جام می‌گیرد و ‌اصغر روی دست فاطمه آرام می‌گیرد حسین اما نشسته گوشه‌ای دست دعا دارد به جای تک‌تکِ ‌گریه کنانش ربنا دارد عجب جایی نشسته با خدا از عشق می گوید گمانم‌ مثل ایوان نجف آنجا صفا دارد به اهل روضه‌هایش بر ملائک فخر می‌ورزد چنین دیوانگانی غیر بزم من کجا دارد؟ یکایک‌ نامه‌های عاشقانش را که می‌خواند به او‌ لبیک‌ می گوید، حسین است او، وفا دارد میان نامه‌ای پیش خدا هی اشک ‌می‌ریزد برای کودکی از او ‌تمنای شفا دارد فرا می‌خواند از هر جای دنیا میهمان‌ها را برای اربعین از بس برات کربلا دارد * ندایی ساربان سر داد و زینب چشم بر هم زد دوباره لشکر غم بر دلش یکباره پرچم زد نگاهی سوی محمل ها نگاهی بر زمین دارد به قدر کشتگان کربلا چین بر جبین دارد اکر بگذارمت اینگونه در این دشت نامردم برادر باز می‌گردم... برادر باز می‌گردم... @folanipoem
سلام پیامبر جان! جایت خالی نیستی ببینی امتت چه مدینهٔ فاضله‌ای ساخته همه چیز همان‌طور شده که می‌خواستی همه خداپرست، راستگو، مهربان، فداکار عدالت بیداد می‌کند همه سر جای خود هستند اصلا کسی به خودش اجازه نمی‌دهد جایی بنشیند که شایستگی‌اش را نداشته باشد . همه یکسره داریم به هم محبت می‌کنیم یک وقت فکر نکنی مثل اوس و خزرج به جان هم افتاده‌ایم‌ها! نه ما مصداق کامل «رحماء بینهم اشداء علی الکفار» هستیم که اگر مهربان نبودیم به حکم آیهٔ «ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك» همه را از خودمان می‌راندیم اما همان‌طور که می‌بینی، روزبه‌روز آدم‌های بیشتری جذب ما می‌شوند! . اسلام دقیقا همان اسلامی است که تو آورده‌ای، حالا با کمی پس و پیش! دیگر کسی از سنگ بت نمی‌سازد ما از خودمان بت می‌سازیم ما نه خورشید را می‌پرستیم، نه ماه را، نه ستاره را ما خودمان را می‌پرستیم خدا را شکر! عقلی داریم که با آن می‌توانیم تمام امورات زندگی‌مان را سپری کنیم و هرچه عقلمان بزرگ‌تر می‌شود، خدا کوچک‌تر می‌شود و آدم‌هایی هستند که آن‌قدر عاقل شده‌اند که فهمیده‌اند اصلاً خدایی وجود ندارد . روزگار فرقی نکرده الان هم اگر بیایی، می‌گویند دیوانه‌ای چون در میان این همه آدم عاقل، اگر کسی از خدا حرف بزند حتماً دیوانه است . کاش می‌شد برای یک ساعت برگردم به چهارده قرن پیش و در کوچه‌های مکه و مدینه قدم بزنم و ببینم مردان مؤمن و زنان مؤمن چگونه‌اند. خیلی دوست دارم ببینم ظاهرشان چگونه است؟ مثل ما هستند؟ و بیشتر دوست دارم ببینم تو با مردم چطور رفتار می‌کردی؟ و اگر ظاهرشان آن‌طور که می‌خواستی نبود چه می‌کردی؟ آیا سرلوحه‌ات آیهٔ «فاعف عنهم واستغفر لهم» بود یا مثل خلیفه‌ای رفتار می‌کردی که اگر کسی خطایی می‌کرد می‌گفت شمشیری بدهید تا گردنش را بزنم؟ . پیامبر جان! شهادتت را تسلیت می‌گویم. تو امروز بیش از هر زمان دیگری شهیدی ما تو را ظالمانه‌تر از هر زمان دیگری کشتیم ما اسمت را بر زبان می‌آوریم و رسمت را هر طور بخواهیم عوض می‌کنیم و در این میان منتظر ظهور فرزندت هم هستیم! اللهم عجل لولیک الفرج! @folanipoem
کفش پا کرد و خسته راهی شد راهی مجلس شهادت خود ظرف انگور آمد و خندید به غریبی بی‌نهایت خود می‌نشیند به تخت بدعهدی بر سرش بوسه می‌زند قاتل بینشان فاصله چقدر کم است بین حقّ مسلم و باطل قصه را خوبِ خوب می‌دانست قصهٔ زندگی سر آمده بود زهر نامردی آن‌قَدَر تلخ است اشک انگور هم در آمده بود دانه‌های جفا و کینه و ظلم تلخ چون بغض از گلو رد شد گفت دیگر بس است، ممنونم! آنچه می‌خواستید خواهد شد مثل آهنگ رفتِ بی برگشت گام‌هایش چه سخت و سنگین بود رفت و در را به روی دنیا بست رفت و دیدم چقدر غمگین بود چشم‌های همه به در مانده خوب شو رحم کن به ما آقا کاش وقتی درآیی از حجره مَکشی بر سرت عبا آقا می‌رسد نالهٔ جگرسوزی چه غریبانه‌ای به پا شده است بدنی روی خاک می‌غلتد حجره انگار کربلا شده است یادم آمد مدینه وقت وداع گفت آغاز شد شب سردم چه غریبانه گفت گریه کنید گفت از طوس برنمی‌گردم داشت آری به قتلگه می‌رفت گفت اینجا غریب می‌ماند گفت حتی که بر جنازهٔ من قاتل من نماز می‌خواند باز شد در، خدا چه می‌بینم آه آقا عبا به سر دارد می‌زند گاه دست بر دیوار گاه دستی دگر به در دارد این غریبی مگر که موروثی است؟ کربلا در مدینه در مشهد همهٔ روضه‌ها یکی شده است السلام ای غریب جد در جد @folanipoem
نویسنده فرزند شکست‌های خویش است. از کتاب @folanipoem
اعملوا ما شئتم انه بما تعملون بصیر هر کاری دوس دارید بکنید اون👆 خوب می‌بینه که دارید چی کار می‌کنید سوره فصلت، آیه ۴۰
«إنّ الحب لا یعیش بغیر الإحساس الدائم باحتمالیة الفقدان» این احتمالِ همیشگیِ از دست دادن است که عشق را زنده نگه می‌دارد. ترجمه: کتاب: @folanipoem
هرکسی تکبر می‌ورزد و زور می‌گوید به خاطر حقارتی است که در خود می‌بیند. امام صادق علیه‌السلام الإمامُ الصّادقُ عليه السلام : ما مِن رَجُلٍ تَكَبَّرَ أو تَجَبَّرَ إلا لِذِلَّةٍ وَجَدَها في نفسِهِ.[الكافي: 2/312/17.] @folanipoem
خدایا! یک چشم به هم زدن هم مرا به خودم نسپار! اللّهُمَّ لا تَکلنی إلی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ أبَدا. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله المناقب لابن شهر آشوب: ج ۱ ص ۵۷ @folanipoem]
كُلُّ سُرورٍ يَحتاجُ إلى أمنٍ هر شادی و خوشحالی‌ای نیاز به امنیت دارد. امام علی علیه السلام بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۷. @folanipoem
دل من! ای دل دیوانه! چه فکری کردی؟ من نگفتم مرو از خانه؟ چه فکری کردی؟ من نگفتم مرو هر جایی و مگذار از بغض سر به هر دامن و هر شانه؟ چه فکری کردی؟ گریه این بار هم آرام نکردت دیدی؟ رو زدی باز به بیگانه چه فکری کردی؟ هر کجا رفتی و هر کار که کردی به کنار راه ما را چه به میخانه؟ چه فکری کردی؟ توی بی‌ظرفیتِ خیره‌سر آخر وقتی سر کشیدی دو سه پیمانه چه فکری کردی؟ این همه گفتم از آن رازِ مگو دم نزنی آخر ای سادهٔ پرچانه چه فکری کردی؟ یک دل سیر سخن گفته و جامی زده‌ای پیش هر مست، جداگانه! چه فکری کردی؟ خوب شد؟ جار زدی اهل محل! عاقلتان عاشقی کرده چه مستانه! چه فکری کردی؟ آه! فردا به چه رویی بروم بین محل؟ تو چه کردی دل دیوانه؟ چه فکری کردی؟ @folanipoem
نکند عشق همان مسلخ انسان باشد نکند صورتک دیگر شیطان باشد شاید این طعمه، همان جرعهٔ قربانی‌هاست تا فقط مرگ به کام همه آسان باشد زن به یک جملهٔ کوتاه مسخر شدنی است «دوستت دارم» اگر نقشهٔ ‌مردان باشد؟! او که گفته است منم «زندگی» او، نکند زندگی در دلش اینگونه فراوان باشد عشق کر می‌کند و کور که در این بازی عاشق آن سادهٔ بازندهٔ نادان باشد شاید این عرصهٔ عیش و گل و بلبل اصلا فارغ از دیدهٔ عشاق، بیابان باشد چه می‌ارزد تب شیدایی یک روزه اگر دل پس از آن همهٔ عمر پریشان باشد عشق! دلخور مشو از من که به تو بدبینم شبهه‌ناک است معما اگر آسان باشد @folanipoem
لا تقل أحبك فلقد سمعتها بعدد نجوم السماء افعل ما یملیه علیك حبك فنادرًا هم الصادقون غسان کنفاني نگو دوستت دارم چون این را به اندازهٔ ستارگان آسمان شنیده‌ام دوست داشتنت را در عمل نشان بده چون خیلی کمند آنها که راست می‌گویند! @folanipoem
فلانی
لینک تهیهٔ کتاب: http://setakpub.ir/?product=%d8%a7%d9%86%d8%af%db%8c%d8%b4%d9%87%d9%87%d8%a7%db%8c-
در این کتاب روند مذاکرات کمپ‌دیوید و تأثیر انقلاب ایران بر تحولات سیاسی منطقه را از زبان نویسنده‌ای مصری می‌خوانیم که از پیمان صلح میان مصر و اسرائیل حمایت می‌کند و نگاهی خوش‌بینانه به نقش میانجی‌گر آمریکا و شخص کارتر دارد. این یادداشت‌ها هم‌زمان با سیر مذاکرات نوشته و بدون دخل و تصرف منتشر شده است. احسان عبدالقدوس پس از شکست تجربه‌ی جنگ با اسرائیل برای بازپس‌گیری اراضی، تنها راه حل را مذاکره و توافق می‌داند و منتظر معجزه‌ی آمریکا برای پس گرفتن سرزمین‌های عربی از اسرائیل است. اما مذاکرات به شکلی پیش می‌رود که نویسنده را غافلگیر و ناامیدتر از قبل می‌کند و آخرین یادداشت او در بن‌بستی تاریک به پایان می‌رسد. او خود این یادداشت‌ها را که در زمان خود در روزنامه‌های مصر منتشر نشده بودند، بعد از سال‌ها در کتابی منتشر می‌کند و می‌گوید اخبار به بوته‌ی فراموشی سپرده می‌شوند، اما تفسیرِ آنها که سنگ بنای اندیشه‌ی سیاسی به شمار می‌رود، باید ماندگار شود تا اشتباهات تاریخ تکرار نشود.
حال من خوب است با بی‌عشقی‌اش، زارش نکن طفل بازیگوش من خوابیده بیدارش نکن من سرم گرم کتاب و درس و بحث و فلسفه است مست عقل است این حواس ای عشق هشیارش نکن! شاید از این زهر قبلاً خورده می‌داند که چیست شاید اصلاً تازه در ترک است اصرارش نکن پیش چشمم عشق می‌نوشی و مستی می‌کنی شوخی بیمزه‌ات را باز تکرارش نکن دلشکسته ممکن است از بیدلی دل بشکند پیش چشمش دل به دل مگذار ناچارش نکن تازه دارد حال من بهبود پیدا می‌کند عشق را از دور و بر بردار، بیمارش نکن @folanipoem
پشیمان است هرکس عشق را پنهان نگه دارد پشیمان‌تر کسی که عشق خود را برملا کرده
هدایت شده از ....
انجمن شعر قم زمان: پنج شنبه ها ساعت ۱۶ مکان: بلوار جمهوری ساختمان شهید آوینی طبقه ۲ اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان قم https://eitaa.com/anjomansherqom
امروز دلتنگش شدم قلیان کشیدم دلخسته از دنیا به قصد جان کشیدم سرگیجه‌ها و سرفه‌ها را نوش کردم با درد تا دردم شود درمان کشیدم حالم به هم می‌خورد از بوی دوسیبش اما کشیدم، با لب خندان کشیدم! جمعی خمارآلود دورم را گرفتند فارغ از آنان، در تو سرگردان کشیدم گفتند «ناولها» که ما هم سهم داریم بی‌وقفه تا شب از لج آنان کشیدم پُک می‌زدم داغِ ذغالش تازه می‌شد می‌سوخت در زجری که از هجران کشیدم «این زهرماری‌ها فقط سمّ است دختر!» مادر نمی‌داند چه پیش از آن کشیدم! آن کس که پشتم بود خود آمد به جنگم بی‌یار ماندم، پا از این میدان کشیدم اندازهٔ مردی‌ش نامردی بلد بود از مرد و نامردِ جهان یکسان کشیدم پیغام‌هایش را سپردم دستِ آتش دودی سراسر پوچی و هذیان کشیدم آتش، دروغِ نامه را آرام سوزاند از «عشقِ بی‌پایان» فقط «پایانِ» آن ماند @folanipoem