eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
484 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
این روزا که ایام شهادت بانوی دو عالمه؛ مادر سادات ⛅ دوست داری به نیّت تسلّی دادن به قلب اهل بیت علیهم السلام در یه پویش دخترونه و فاطمی شرکت کنی؟ 👇 👈 از بین این گزینه‌ها، یکی رو انتخاب کن و انجام بده : 1⃣ صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها رو بلد نیستم و امشب همینجا یاد می‌گیرم ❤ 2⃣ صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها رو بلدم، پس ......... تعداد از این صلوات رو میفرستم 🍀 🌙 حالا کافیه این متن رو چند بار بخونن و تکرار کنن: 👇 صلّ عَلی فاطمةَ و اَبیها و بَعلِها و بَنیها و سِرّ المُستودع فیها بِعَدد ما احاطَ به عِلمک 💫 خدایا درود فرست بر فاطمه و پدرش و همسرش و فرزندانش و آن رازی که در وجود او به ودیعه گذاشتی؛ (صلواتی) به تعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد. 🍀 🌹◾️🌹◾️🌹◾️🌹 .•°°•.🏴.•°°•. 🏴 🏴 `•. ༄༅ °•¸.•° 🏴@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب #قسمت_چهل_دو تصمیم گرفتم صبح فردا ، سراغ ریحانه و مادش بروم و هرچه
😍رویای نیمه شب صبح به کندی از پله ها پایین رفتم . پدر بزرگ در حیاط ، روی تخت چوبی منتظرم نشسته بود .نزدیک که شدم ،ایستاد. شانه هایم را گرفت و خیره نگاهم کرد . _ چی شده هاشم ؟ چرا رنگ پریده و بیحالی ؟چرا نیامدی صبحانه بخوری ؟ گیج و منگ بودم . نمی‌توانستم روی پا بایستم. روی تخت نشستم . _ نمیدانم ، دیشب بی خوابی به سرم زده بود . وقتی هم به خواب رفتم ، باز خواب های پریشان دیدم . دیگر وقتی شب میشود، وحشت میکنم. _ بهتر است امروز در خانه بمانی و استراحت کنی .فردا باید به دارالحکومه بروی . با این حال و قیافه که نمی توانی بروی . خدمت کارمان را که پیرزن مهربانی بود صدا زد. _ ام حباب! _ ام حباب از آن طرف حیاط ، سرش را از اتاقی بیرون آورد . _ بله ،آقا؟ _این بچه، مریض احوال است . امروز در خانه می ماند .باید حسابی تیمارش کنی .ظهر که آمدم،باید صحیح و سالم تحویلم بدهی . _ خیالتان راحت باشد آقا. رو کرد به من و گفت :(( این حالت ها برایم آشناست . نگران کننده است. به ریحانه علاقه پیدا کردی.درست است؟ حدس زده بودم .حالا چه باید کرد ؟ هیچ راه حلی برای ازدواج تو با او به فکرم نمی رسد .گرفتاریمان که یکی دوتا نیست ! نتوانستم جلوی تعجبم را بگیرم . _ چه میگویی پدر بزرگ ؟ کنارم نشست و دست روی شانه ام گذاشت . _ تو انقدر خامی و انقدر ریحانه ، ذهن و دلت را پر کرده که متوجه اطرافت نیستی ! پایان قسمت چهل و سه🌹🌷 @fotros_dokhtarane
شنبه 99/10/27 از ساعت 5:30 صبح بعد از نماز صبح تا ساعت 7 صبح با تشیع پیکر شهید تازه تفحص شده شهید مهدی شکیبایی. مکان مسجد النبی( ص) شهر زیار شهید مهدی شکیبایی فرزند حسین که در ۱۷ سالگی از چزابه به آسمان پرکشید و امروز که بازگشته، پدر و مادرش خفته در خاک هستند. مراسم تشییع شهیدان تازه تفحص شده اصفهان روز یکشنبه همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) در گلستان شهدای اصفهان خاکسپاری خواهند شد. 🏴 @fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
شنبه 99/10/27 از ساعت 5:30 صبح بعد از نماز صبح تا ساعت 7 صبح با تشیع پیکر شهید تازه تفحص شده شهید
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با رایحه یاس و جنان برگشته خاکیست ولی از آسمان برگشته می خواسته مثل مادر خود باشد در که بی نشان برگشته **** با نفحه و عود آمده مهمانی با نور و شهود آمده مهمانی در فاطمیه ز کوچه های جبهه یک آمده مهمانی در کنار شهید17 ساله تازه تفحص شده، شهید به یاد دختران فطرس هستیم. 🌟@fotros_dokhtarane
۲ برای محبـ💞ـت کردن هیچ وقت طرف مقابل رو ملاک قرار ندین! اگه به دیدن کسی رفتی که احتـیاجی بهش نداشتی اسمت،بین زائرین خدا ثبت میشه! وخـ✨ـدا هم عجیب مهمان نوازه. ❤️ @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیمه ای برای مادر سادات، محبوبه خدا برپاست یکشنبه ⏰ ۱۶:۰۰ 👇👇 در کانال روبیکا، دخترونه فطرس rubika.ir/fotros_dokhtarane 🏴@fotros_dokhtarane 🏴
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب #قسمت_چهل_سه صبح به کندی از پله ها پایین رفتم . پدر بزرگ در حیاط
😍رویای نیمه شب😍 ایستادم.سرم گیج رفت . _اگر این طور است به دارالحکومه نمی روم . مرا سرجایم نشاند و خودش برخاست . _زود تصمیم نگیر . فکرش را که می کنم میبینم این طوری بد هم نیست . به نفع توست که قنواء را به ریحانه ترجیح دهی . مرجان صغیر ناصبی است ؛با شیعیان دشمنی می کند ، اما وصلت با او افتخار بزرگی است . اگر پایت به دارالحکومه باز شود ، خیلی زود ریحانه را فراموش می کنی . یعنی در واقع چاره دیگری نداری . سرم را میان دست ها گرفتم . _نه پدربزرگ ،نه. _آرام باش پسرم ! _شما از ثروتمندان این شهرید. به فکر آینده ام هستید ، ولی نمی توانید چیزی را که می خواهم به من بدهید . پایان قسمت چهل و چهار 🌹🌷 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
خیمه ای برای مادر سادات، محبوبه خدا برپاست #پخش_زنده یکشنبه ⏰ ۱۶:۰۰ 👇👇 در کانال روبیکا، دخترونه
خیمه ای برای مادر سادات محبوبه خدا برپاست مراسم عزاداری شهادت مادرمون زهرا(س) به صورت مجازی و امروز (یکشنبه) ⏰ ساعت ۱۶:۳۰ 👇👇 در کانال روبیکا، دخترونه فطرس rubika.ir/fotros_dokhtarane 🏴@fotros_dokhtarane 🏴
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
خیمه ای برای مادر سادات محبوبه خدا برپاست مراسم عزاداری شهادت مادرمون زهرا(س) به صورت مجازی و #
✨یافاطمہ زھࢪا (س) ✨ امروز توی کانالمون در روبیکا هیئت مجازی داریم🖤 اگه دوست داشتید تو هیئت کوچیکمون شرکت کنید. ساعت ۴:۳۰ برگذار میشه 🖤😭 🌈🌸پیشنهاد میکنم از دستش ندید🌸🌈rubika.ir/fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 😍رویای نیمه شب😍 #قسمت_چهل_چهار ایستادم.سرم گیج رفت . _اگر این طور است به دارالحکوم
😍رویای نیمه شب 🌷 ضعف و ناامیدی ، اشکم را راه انداخت .چند قطره ای روی پیراهنم چکید .کنارم نشست و در آغوشم گرفت . _جوانک دیوانه ، نمی دانستم این قدر به آن دخترک فتنه انگیز علاقه پیدا کرده ای ،تقصیر من است که از کارگاه بیرونت کشیدم. اگر همان جا مانده بودی، این همه گرفتاری پیش نمی آمد. ام حباب که چاق و قد بلند بود، سراسیمه و نفس زنان پیش آمد . _ خودم این قصاب از خدا بی خبر را خفه می کنم . گوشت دیروزش فاسد بوده و این طفلک مادر مرده مسموم شده . از غبغب آویزان و لرزانش خنده ام گرفت . لبخندم را که دید، نفس راحتی کشید و گفت:(( آه !خدارا شکر !پس حالت خیلی هم بد نیست . مرا بگو که می خواستم این قصاب بیچاره را خفه کنم . خدا از سر تقصیراتم بگذرد!)) پدر بزرگ که نمیدانست باید چه کند، به ام حباب گفت :(( برو جوشانده ایی چیزی برایش بیاور.دیشب هم غذای درستی نخورد.)) رو به من گفت :(( باید فکر کنم ببینم چه میشود کرد . تو امروز را فقط استراحت کن.)) _ من شب و روز دارم فکر میکنم .هیچ راهی نیست . قبل از رفتن گفت :(( باید به خدا توکل کنیم. کلید هر قفل بسته ای دست اوست .)) روی تخت دراز کشیدم ، ام حباب خیلی زود برایم معجونی مقوی آورد . با خوردنش تا حدی حالم جا آمد . همه آنچه اتفاق افتاده بود ، برایش تعریف کردم . خیلی دلش برایم سوخت . از کودکی بزرگم کرده بود . علاقه فراوانی به من داشت ، اشکش را پاک کرد و آب دماغش را گرفت . گفتم که ریحانه به خانم ها قرآن و احکام یاد می دهد .نشانی خانه شان را دادم . خواهش کردم برود و خبری از او برایم بیاورد . دو دیناری را که در جیبم بود بیرون آوردم و به طرفش گرفتم . خیلی بهش برخورد . پایان قسمت چهل و پنج🌷🌹🌷🌹🌷 @fotros_dokhtarane