eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
496 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 🔰 کتاب فاخر حاوی معتبرترین آمارهای از پیشرفت های مستند و خیره کننده نظام اسلامی در عرصه های اساسی کشور و انقلاب اسلامی است. 📖 با خواندن آن متحول خواهید شد... 🌹 به آینده انقلاب اسلامی بسیار خواهید شد. (حتی شما دوست عزیز و همیشه منتقد!) ✅ بر اساس آمارهایی که نمی توان در آن خدشه نمود(آمار های بین المللی) به از انقلاب اسلامی خواهید پرداخت. به هر قسمتی شک کردی با اسکن کد QR منبع، میتونی به منبع مستقیما دسترسی پیدا کنید. 📗@fotros_dokhtarane
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 🌷رویای نیمه شب🌹 #قسمت_پنجاه_چهار اسماعیل میرود پیش((سید بن طاووس)) . جراحت پایش را
🌷رویای نیمه شب 🌹 پیرمردی که همراه آنها بوده میگوید :(( رستگار شدی، اسماعیل!))تعجب میکند اسم او را از کجا می دانند .پیرمرد میگوید :(( ایشان امام زمان تو هستند.)) اسماعیل هیجان زده و خوشحال پیش میرود و پای امامش را می‌بوسد. آن حضرت اسب خود را به حرکت در می آورد . اسماعیل هم دوان دوان با آنها حرکت می‌کند. امام به او می‌فرماید:(( برگرد!)) اسماعیل که سر از پا نمی‌شناخته،می گوید :(( حالا که شما را دیده ام ، رهایتان نمیکنم.)) امام میفرماید:(( مصلحت در آن است که برگردی.)) اسماعیل باز میگوید :(( از شما جدا نمی‌شوم. )) در این موقع آن پیرمرد میگوید :(( اسماعیل ! شرم نمیکنی؟امام زمانت دوبار به تو دستور بازگشت دادند .)) اسماعیل به خود می آید و ناچار می ایستد . حصرت با اصحاب خود می روند و ناپدید میشوند . اسماعیل که به خاطر جدا ماندن از امام خود غمگین و متحیر بوده،ساعتی همان جا مینشیند و اشک میریزد. حالش که بهتر می‌شود ، به سامرا باز میگردد. به حرم می رود . خادمان حرم وقتی حال او را دگرگون میبینند ، میپرسند :(( چه اتفاقی افتاده؟)) اسماعیل ماجرا را تعریف می کند . خادمان به او می گویند :(( پایت را نشان بده تا ببینیم .)) اسماعیل پای چپش را نشان میدهد . میبیند هیچ نشانی از دمل و جراحت روی آن نیست . فکر میکند که شاید آن دمل ، روی پای دیگرش بوده . آن پایش را هم نشان میدهد . هیچ اثری از آن نمیبیند . در این موقع مردم میریزند و لباس هایش را تکه تکه می کنند و به عنوان تبرک با خود میبرند . 🌷🌹پایان قسمت پنجاه و پنج @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_306632225.mp3
5.1M
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @fotros_dokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 💕 شهیده عصمت پور انوری 💕 🌸 منیژه ای که عصمت شد 🌸 عصمت بعد از اخذ دیپلم و همزمان با انقلاب برای تدریس در آموزش و پرورش پذیرفته شد، اما گفت من برای تدریس به روستا‌ها میروم. زیرا علاقه زیادی به اجرای فرمان امام در امر مقدس سوادآموزی داشت 😍 در ادامه فعالیت‌هایش، همراه بچه‌های جهاد سازندگی به روستا‌ها می‌رفت و در امور جهادی هم سهیم بود. نامش منیژه بود، اما این نام را دوست نداشت و نام «عصمت» را برای خودش انتخاب کرد. می‌گفت پاکی این نام را دوست دارم. به معارف دینی علاقه داشت و اهل عمل بود. از عمه‌ام تکه پارچه‌ای گرفت و با آن روسری درست کرد. تنها دانش‌آموز مدرسه بود که قبل از انقلاب با شجاعت روسری سرش کرد 🌺 سال ۱۳۶۰ با یک پاسدار ازدواج کرد 😊 آنقدر خواستگار داشت که دیگر خسته شده بودیم 🤪 می‌گفت با کسی که به لحاظ اعتقادی بالاست، ازدواج میکنم. مراسم ازدواجش خیلی ساده‌ای برگزار شد. لباس عروسی‌اش مانتو و شلوار بود و یک چادر گلــ🌺ـــدار شلواری را که همیشه استفاده می‌کرد شست و اتو کرد و همان را پوشید. به مادرم گفته بود من لباس‌های مجلسی بیرون را نمی‌خواهم. همین لباس ساده را برای روز عروسی‌ام می‌پوشم. برای عروسی‌اش آرایشگاه هم نرفت. حتی شب عروسی‌اش همراه همسرش رفت و در مراسم دعای کمیل شرکت کرد. زندگی‌اش را اینگونه آغاز کرد. آن زمان ۱۹ ساله و تنها ۶۶ روز بعد از ازدواجش در مراسم تشییع شهدای دزفول با برخورد ترکش های بمباران هوایی دشمن به پهلویش به شهــــ♥️ــــادت رسید. 📙 را حتماً بخوانید. 🦋@fotros_dokhtarane