eitaa logo
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
493 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
41 فایل
کانال رسمی مجموعه فرهنگی جهادی فطرس (دخترانه)🌱 برای دختران نوجوان و جوان ادمین @Mobinaa_piri شماره کارت برای کمک های مومنانه 5892_1014_8433_1869 💳 به نام مسعود رحیمی
مشاهده در ایتا
دانلود
10.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رمان رویای نیمه شب 🌙 رمانی جذاب با اتفاقاتی هیجان انگیز✨ بزودی هر شب ساعت 🕙 22:00 دخترونه فطـــرس 💦 @fotros_dokhtarane 💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷هرچه میخواهد دل تنگت بگو 🌐 پرسش و پاسخ و 🔰با حضور 🎤 ⏰ ساعت ۱۸:۳۰ امشب یکشنبه ۹۹/۹/۲۳ 📱در کانال 👇 rubika.ir/fotros_dokhtarane 💜 دخترونه فطرس 💦 @fotros_dokhtarane🇮🇷
سلام رفقای فطرسی مَن🙋 دیدید بعضی اوقات یه سوالهایی توذهنمون میاد نمیدونیم بریم از کی بپرسیم!؟🤔😣 بعضی وقتا سوالمون اعتقادی،شرعی، یا نه یه موقع هایی به یه سری کارها شک میکنیم یا اصلا دلمون نمیخواهد یه چیزهایی رو رعایت کنیم😑 باخودمون میگیم آخه چراااا؟!!!!😕🤨 ببین رفیق😇 الان وقتشه... ساعت ۱۸:۳۰ آنلاین باش تو کانال روبیکا و هرچی سوال داری تو جمع آنلاین دخترونه بپرس😉 برای دیدن پخش زنده و شرکت در آن وارد کانال روبیکامون بشید. روبیکا👇 rubika.ir/fotros_dokhtarane
رمان رویای نیمه شب نوشته مظفر سالاری🌷 هر شب ساعت 22 https://eitaa.com/fotros_dokhtarane 🌟ما رو به دوستاتون معرفی کنید🌟
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب رمان رویای نیمه شب نوشته مظفر سالاری🌷 هر شب ساعت 22 https://eitaa.com/fotros_dokhta
🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍁 🌷 از چند پلهٔ سنگی پایین رفتم. فقط همین. و در کمتر از یک ماه ، ماجرایی را از سر گذراندم که زندگی ام رو زیر و رو کرد . گاهی فکر میکنم شاید آن ماجرا را به خواب دیده ام یا هنوز خوابم و وقتی بیدار شدم می بینم که رویایی بیش نبوده. اسمی جز معجزه نمیتوانم روی آن بگذارم. گاهی واقعیت آن قدر عجیب و باور نکردنی است که آدم را گیج می‌کند. وقتی برمی‌گردم و به گذشته ام فکر می‌کنم ، پایین رفتن از چند پله را سر آغاز آن ماجرای شگفت انگیز می‌بینم. پدر بزرگم می‌گوید :« بله ، ماجرای عجیبی بود ، اما باید باورش کرد. زندگی ، آسمان و زمین هم آن قدر عجیبند که گاهی شبیه یک خواب شیرین به نظر می‌آیند. آفریدگارِ هستی را که باور کردی ، ایمان خواهی داشت که هرکاری از دست او برمی‌آید.» همه چیز از یک تصمیم به ظاهر بی‌اهمیت شروع شد. نمی‌دانم چه شد که پدربزرگ این تصمیم را گرفت. ناگهان آمد و گفت:«هاشم! باید با من بیایی پایین.» و من ناچار با او رفتم پایین. بعد از آن بود که فهمیدم چطور پیش آمدی کوچک می‌تواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد. خدای مهربان ، زیبایی فراوانی به من داده بود. پدربزرگ که خودش هنوز از زیبایی بهره‌ای دارد ، گاهی می‌گفت :« تو باید در مغازه ، کنارم بنشینی و در راه انداختن مشتری‌ها کمک کارم باشی ؛ نه آن که در کارگاه وقت گذرانی کنی.» می‌گفت :« من دیگر ناتوان و کُند ذهن شده ام. تو باید کارها را به دست بگیری تا مطمئن شوم بعد از من عهدهٔ ادارهٔ کارگاه و مغازه برمی‌آیی.» در جوابش می‌گفتم :« اجازه بده زرگری را طوری یاد بگیرم که دست کم در شهرحلّه ، کسی به استادی من نباشد. اگر در کارم مهارت کامل نداشته باشم ، شاگردان و مشتری‌ها روی حرفم حسابی باز نمی‌کنند.» 🍂 پایان پارت یک @fotros_dokhtarane 💎
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
🍃 بسم الله الرحمن الرحیم #رمان #رویای_نیمه_شب 🍁 #پارت_یک 🌷 از چند پلهٔ سنگی پایین رفتم. فقط همین.
🍁 🌷 با تحسین به طرح و ساخته‌هایم نگاه می‌کرد و می‌گفت :« تو همین حالا هم استادی و خبر نداری.» می‌گفتم :« نمی‌خواهم برای ثروت و موقعیت شما به من احترام بگذارند. آرزویم این است که همهٔ مردم حلّه و عراق ، غبطهٔ شما رو بخورند و بگویند : این ابونعیم عجب نوه‌ای تربیت کرده!» به حرف‌هایم می‌خندید و در آغوشم می‌کشید. گاهی هم آه می‌کشید ، اشک در چشمانش حلقه می‌زد و می‌گفت :« وقتی پدر‌ِ خدابیامرزت در جوانی از دنیا رفت ، دیگر فکر نمی‌کردم امیدی به زندگی داشته باشم. خدا مرا ببخشد! چقدر کفر می‌گفتم و از خدا گله و شکایت می‌کردم! کسب و کار را به شاگردان سپرده بودم و توی مغازه و کارگاه ، بند نمی‌شدم. بیشتر وقتم را در حمام ‹ابوراجح› می‌گذراندم. اگر دل‌داری‌های ابوراجح نبود ، کسب و کار از دستم رفته بود و دق کرده بودم. او مرا با خود به نماز جماعت و جمعه می‌برد. در جشن‌هایی مثل عیدقربان و فطر و میلادپیامبر(صل الله علیه و آله) شرکتم می‌داد تا حالم بهتر شود. در همان ایام مادرت با اصرار پدرش ، دوباره ازدواج کرد و به کوفه رفت‌. شوهر بی‌مروتش حاضر نشد تو را بپذیرد. سرپرستی تو را که چهار ساله بودی به من سپردند. نگه‌داری از یک بچهٔ کوچک که پدر و مادری نداشت ، برایم سخت بود. ‹اُمّ‌حباب› برایت مادری کرد. من هم از فکر و خیال بیرون آمدم و به تو مشغول شدم. خدا را شکر! انگار دوباره پدرت را به من داده‌اند.» با آن که این قصه را بارها از او شنیده بودم ، باز گوش می‌دادم. ابوراجح می‌گفت :« هاشم ، تنها یادگار فرزند توست. سعی کن او را به ثمر برسانیم.» می‌گفت :« از پیشانی نوه‌ات می‌خوانم که آنچه را از پدرش امید داشتی ، در او خواهی دید.» ابوراجح را دوست داشتم. صاحب حمام‌ بزرگ و زیبای شهرحلّه بود. از همان خردسالی هروقت پدربزرگ مرا به مغازه می‌برد ، به حمام می‌رفتم تا ابوراجح را ببینم و با ماهی‌های قرمزی که در حوض وسط رخت‌کن بود ، بازی کنم. بعدها او دختر کوچولویش ‹ریحانه› را گه گاه با خود به حمام می‌آورد. دست ریحانه را می‌گرفتم و با هم در بازار و کاروان‌سراها پرسه می‌زدیم و گشت و گذار می‌کردیم. 🍂 پایان پارت دو @fotros_dokhtarane 💎
🌼[فطـࢪس دختࢪانـ‌ه‍]🌼
#رویای_نیمه_شب 🍁 #پارت_دو 🌷 با تحسین به طرح و ساخته‌هایم نگاه می‌کرد و می‌گفت :« تو همین حالا هم ا
🍁 🌷 ریحانه که شش‌ساله شد ، دیگر ابوراجح او را به حمام نیاورد. از آن پس ، فقط گاهی او را می‌دیدم. با ظرفی غذا به مغازهٔ ما می‌آمد ، رویش را تنگ می‌گرفت و به من می‌گفت :« هاشم! برو این را به پدرم بده.» بعد هم زود می‌رفت. دوست نداشت به حمام مردانه برود. سال‌ها بود او را ندیده بودم. یک بار که پدربزرگ شاد و سرحال بود ، گفت :« هاشم! تو دیگر بزرگ شده‌ای. باید به فکر ازدواج باشی. می‌خواهم تا زنده‌ام ، دامادی‌ات را ببینم. اگر خدا عمری داد و بچه‌هایت را دیدم ، چه بهتر! بعد از آن دیگر هیچ آرزویی ندارم.» نمی‌دانم چرا در آن لحظه ، یک دفعه به یاد ریحانه افتادم. یک روز که پدربزرگم از حمام ابوراجح برگشته بود ، از پله‌های کارگاه بالا آمد و بدون مقدمه گفت :« حیف که این ابوراجح ، شیعه است ، وگرنه دخترش ریحانه را برایت خواستگاری می‌کردم.» با شنیدن نام ریحانه ، قلبم به تپش افتاد. تعجب کردم. فکر نمی‌کردم هم‌بازی دورهٔ‌ کودکی ، حالا برایم مهم باشد. خودم را بی‌تفاوت نشان دادم و پرسیدم :« چی‌ شد به فکر ریحانه افتادید؟» روی چهارپایه‌ای نشست و با دستمال سفید و ابریشمی عرق از سر و رویش پاک کرد. –شنیده‌ام دخترش حافظ قرآن است و به زن‌ها قرآن و احکام یاد می‌دهد. چقدر خوب است که همسر آدم ، چنین کمالاتی داشته باشد! برخاست تا از پله‌ها پایین برود. دو سه قدمی رفت و پا سست کرد. دستش را به یکی از ستون‌های کارگاه تکیه داد و گفت :« این ابوراجح فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته : در بزرگواری یک مرد همین بس که عیب‌هایش را بشود شمرد.» بارها این مطلب را گفته بود. پیش دستی کردم و گفتم :« می‌دانم. اول آن‌ که شیعه است و دوم این که چهرهٔ زیبایی ندارد.» –آفرین! همین دوتاست. اگر تمام ثروتم را نزدش امانت بگذارم ، اطمینان دارم سر سوزنی در آن خیانت نمی‌کند. اهل عبادت و مطالعه است. خوش اخلاق و خوش صحبت است. همیشه برای کمک آماده است ؛ اما افسوس همان‌طور که گفتی ، بهره‌ای از زیبایی ندارد و پیرو مذهبی دیگر است. هرچه باشد شیعه شیعه است و سنی سنی. این‌جا بود که... 🍂 پایان پارت سه @fotros_dokhtarane 💎
💖 🌺 نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز ؛ آبی ترین بهانه دنیای من سلام!😍 🥀قلبی شکسته دارم و شعری شکسته تر، اما نشسته در تب غوغای من سلام!☺️ 🌹ما بی حضور چشم تو این جا غریبه ایم دستی، سری تکان بده، مولای من ؛سلام!😔 ❤ تقدیم چشمهای تو این شعر ناتمام زیباترین افق به تماشای من سلام!✋ 😊 🌹اللّهُمَ عجِّل لِوَلیکَ الفَرَج🌹 💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 💐 🌺🌷🌹 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّـکَ الفَـــرَج 🌷 @fotros_dokhtarane 🌺
📜 🌹امام رضا (ع): *هر که غم و نگرانی مؤمنی را بزداید (برطرف نماید) ، خداوند در روز قیامت گرهٔ غم از دلِ او بگشاید.*😊🔓❤️ 📚 میزان الحکمه، ج ۵، ص ۲۸۰ 🌺 @fotros_dokhtarane
🔸 سلام دختران فطرسی انشالله که حال دلتون خوب باشه بچها قرار بر این شده که توی این کارگاه مهارت های خوبی رو یاد بگیریم⁉ چه مهارتی؟؟ مهارت هایی مثل: آشپزی(میدونم عاشق فست فود و ژله و غذای های خوشمزه هستین😉) نقاشی🏞 نمد دوزی🧸 و خیلی مهارت هایی که شما عاشقش میشین☺ راستی میخوام چندتا ایده جالب یادتون بدم برای شب یلدا تا سفره ی زیباتری داشته باشین🤓 پس یادتون نره ما رو دنبال کنید👇 🥞@fotros_dokhtarane
🌅ژله تصویری مواد لازم برای۷ نفر👨‍👩‍👧‍👦 ژله آلوئه ورا (می توانید از ژله موز یا ژله آناناس هم استفاده کنید) ⇦ ۲ بسته قلم مو شماره صفر یا ماژیک خوراکی ⇦ به مقدار لازم کاغذ A4 ⇦ به مقدار لازم رنگ خوراکی ⇦ به تعداد لازم آب جوش⇦ ۲ لیوان بستنی وانیلی ⇦ ۲ لیوان طرز تهیه ۱- ابتدا ژله آلوورا را با دو لیوان آبجوش مخلوط کنید. ۲- بعد از حل شدن کامل با 2 لیوان بستنی شل شده مخلوط می کنیم. ۳- یادآوری حتما باید ژله تون خنك شده باشه كه با بستنی كه در دمای محیط كمی آب شده مخلوط كنید ۴- در قالب مورد نظر می ریزیم و در یخچال قرار می دهیم تا کاملا ببنده. ۵- وقتی ژله مون خوب بست با گذاشتن در آب جوش آن را از قالب بیرون می آوریم ۶- اجازه می دیم خوب سطحش خشك بشه چون سطح مرطوب طرح مون رو خراب می كنه. ۷- توجه داشته باشید که با انواع دسرها می تونید اینکارو انجام بدین مثل خرده شیشه و رنگین کمان و...اما نکته لازم ...اینه که لایه ای که تصویر باید روش قرار بگیره بهتره روشن باشه تا تصویرتون خودشو بهتر نشون بده . ۸- طرحی رو برای روی دسر انتخاب می کنید ۹- بعد یه کاغذ آ4 روی طرح قرار می دیم و با مداد روی خطوط می کشیم ۱۰- چون تصویر باید برعكس باشه كه روی ژله درست چاپ بشه پشت صفحه این نقاشی رو پررنگ میكنیم و با رنگ خوراكی رنگ میكنیم. بعد از رنگ كردن ، با قلم مو صفر و با رنگ مشكی دور گیری میكنیم. ۱۱- ولی باید دقت كرد كه هر رنگی رو ابتدا می گذاریم خشك بشه و بعد رنگ بعدی رو استفاده می كنیم.... به این ترتیب برچسب مون آماده می شه ۱۲- برای راحتی و تمیزی کار می تونید از ماژیک خوراکی مشکی هم استفاده کنید .
۱۳- می تونید از سه رنگ اصلی استفاده کرده و با ترکیب اونا رنگهای مورد نظر رو درست کنید . ۱۴- پیشنهاد می کنم رنگ تون رو خیلی با آب رقیق نکنید . ۱۵- اگه خواستید رنگ رو رقیق کنید پس اول رنگ آمیزی کنید بعد دورگیری رو انجام بدین وگرنه رنگ مشکی با رنگهای اطراف با هم قاطی می شن . ۱۶- بعد از اتمام کار اجازه می دیم طرحمون دو سه ساعت تا یک روز بمونه و رنگها خشک بشه . ۱۷- طرح آماده شده رو بعد از خشك كردن روی سطح ژله قرار می دیم آروم و با دست آرام آرام با حرکت دورانی روی کاغذ رو مالش میدیم می دیم تا حدود 5 دقیقه بماند یه سر كاغذ رو یواش بردارین اگه تصویر منتقل شده كاغذ رو بردارین ۱۸- ژله آماده هست. @fotros_dokhtarane