12.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نام اثر:کجایید ای شهیدان خدایی
شاعر: مولوی
آهنگساز: هوشنگ کامکار
🎤 با اجراي صداي "بيژن کامکار"
زمان:سال ۱۳۵۸ (۰۸:۴۷)
🔍نگاهی به شعر:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکبالان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای درِ زندان شکسته
#دفاع_مقدس
#کربلا
#شهید
#نوای_حماسه
🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═════ ࿇ ═════╗
🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╚═════ ࿇ ═════╝
30.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حرف اصلی بیانات رهبر انقلاب در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت ۱۴۰۳/۰۷/۰۴
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
خط مقدم.m4a
حجم:
4.2M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی
#قسمت_چهارم
#داستان_شبانه
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#قسمت_چهارم
از فردای آن روز، آمد و رفت های مشکوک به خانة ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبت زن عموی پدرم شد. صبح، بعد از اینکه کارهایش را انجام می داد، می آمد و می نشست توی حیاط خانة ما و تا ظهر با مادرم حرف می زد.
بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود. می گفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.»
خواهرهایم غر می زدند و می گفتند: «ما از قدم کوچک تر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمی دهید؟!» پدرم بهانه می آورد: «دوره و زمانه عوض شده.»
از اینکه می دیدم پدرم این قدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. می دانستم به خاطر علاقه ای که به من دارد راضی نمی شود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیل ها کوتاه می آمدند. پیغام می فرستادند، دوست و آشنا را واسطه می کردند تا رضایت پدرم را جلب کنند.
یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالا حالاها مرا شوهر نمی دهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بی خبر به خانه مان آمدند. عموی پدرم هم با آن ها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعت ها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند. من توی حیاط، زیر یکی از درخت های سیب، نشسته بودم. حیاط تاریک بود و کسی مرا نمی دید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، می دیدم. کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خودم گفتم: «قدم! بالاخره از حاج آقا جدایت کردند.»
آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.»
پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود.
#داستان_شبانه
#خاطرات
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه ۳۹۳ از مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه قصص
✨ هدیه به #امام_زمان (عج) 💚
شهید شاهرخ ضرغام
#قرآن
#ختم_قرآن
#خط_مقدم
https://www.aparat.com/v/hamTZ
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
سلام
امروز بعد از مدتها قسمت شد که به زیارت شهدا بریم😍
اولش با ساعت غروب مشکل داشتم و گفتم نمیرم ولی عجیب دلم هوای شهدا رو داشت آنقدر دلتنگ بودم که روحم به سمتشون کشیده شده بود دیگه دل و زدم به دریا و تصمیم گرفتم که برم.
از طرفی سرماخوردگی و اثر داروهای خواب آور داشت من و برای رفتن سست میکردن🥴 ولی یه دوست خوب و همیشه همراهم دوباره من و بلند کرد و عزمم و جزم کردم و با دوستان راهی بهشت شدیم 😄
یک کمی توی زمان بندی اشتباه کردیم و دیر به مقصد رسیدیم🙈 ولی بالاخره رسیدیم☺️
نمیدونم چه سری هست هر وقت به بهشت میام، قطعه مدافعان حرم حتی اگر هم نخوام برم من و به سمت خودشون میکشونه🥺
دوباره قطعه ۵۰ و دوباره مزار شهدای مدافع حرم🥺
داشتم یکی یکی شهدا رو زیارت میکردم که مادر شهید عزیزمان شهید ارمان علی وردی رو دیدم خیلی از زیارت ایشون خوشحال شدم😍
باید بگم واقعا به وجود ایشون با این صلابت بالیدم و افتخار کردم که مانند یک کوه صبور و با استقامت بودن و دخترانی دور تا دورشان حلقه زده بودن و ایشان را مادر خطاب میکردن❤️
مادر شهید زبرجدی عزیز را دیدم با اینکه زبان گویا نداشت ولی با ایما و اشاره به زائران حرم پسرش خوش آمد میگفت و به پسرش افتخار میکرد❤️
خانمی را دیدم که شاید اگر به ظاهرش توجه میکردید تعجب میکردید که او برای چه به اینجا آمده ولی وقتی پای صحبتش نشستم دیدم چقدر عاشق شهدا هست و از شهدا برای مشکلاتش مدد میگیرد❤️
از اینها که گذشتم چهره آشنا و را دیدم
خانم اصلانی عزیز 😍😍
به همراه خانم اصلانی و خانم ترکاشوند و خانم نژادمحمد به سمت دیده بان محترم و پدر بزرگوار گروه، حاج آقای مرادیان رفتیم و از بیانات ایشان بهره بردیم🌺 مخصوصا دخترم که حسابی با حاج آقا هم کلام شده بود و کلی مطالب خوب رو یاد گرفت😍
کم کم به غروب آفتاب نزدیک شدیم که سر مزار شهید دادو رفتیم که با توجه به روایتی که از این شهید شنیدم شهیدی بود که با توجه به تحصیلات عالی و امکاناتی که در اختیار داشت بازهم راضی نشد و با خدا معامله کرد و به شهادت رسید.🌹
دیگه موقع اذان شد و نماز جماعت در وسط بهشت😍
شاید اگر خونه مونده بودم حالم آنقدر خوب نمیشد که بعد از این بهشت گردی حالم دگرگون و خوب شد😍😍😍
به قلم خانم باغی
#بهشت_گردی
#دلنوشته
#خاطرات
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━⊱✿⊰━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
سلام بر همراهان گرامی
به نظر شما چرا باید دفاع مقدس را روایت کرد؟ و اساسا چه فایده ای دارد؟
نظرات خود را به ای دی @geniuspro75 ارسال نمایید
سخنان رهبر معظم انقلاب در جمع پیشکسوتان دفاع مقدس پاسخ به این سوال است 👇