رادیو خط مقدم.m4a
6.03M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی
#قسمت_نوزدهم
#دختر_شینا
#داستان_شبانه
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#قسمت_نوزدهم
شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانة ما آمد.
فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت. برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانة صمد چند کوچه با ما فاصله داشت.
شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من شیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانة صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد.
وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی دربارة حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند.
صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیة شام شدند.
دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»
ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم.
رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانوادة عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آمادة رفتن شدیم.
#داستان_شبانه
#دختر_شینا
#خاطرات
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه ۴۱۱ از مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه لقمان
✨ هدیه به #امام_زمان (عج) 💚
شهید احمد اعطایی
#قرآن
#ختم_قرآن
#خط_مقدم
https://www.aparat.com/v/Qn9i7
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
📚معرفی_کتاب
یار مهربان تقدیم میکند😊👇
📕عنوان کتاب : دلیل
✍️نویسنده : حمید حسام
📇 ناشر: سوره مهر
کتاب "دلیل" روایت حماسه نابغه اطلاعات - عملیات سردار شهید علی چیت سازیان نوشته حمید حسام است که خاطرات این شهید دفاع مقدس را از زبان نزدیکان، دوستان و همرزمانش روایت میکند.
کتاب "دلیل" از جمله آثاری است که درباره ایران و سرداران جنگ در استان همدان به تحریر درآمده است. این اثر خاطراتی را از زبان خانواده و همرزمان درباره شهید علی چیتسازیان بیان میکند که از دوره کودکی تا زمان شهادت او در سال ۱۳۶۶ را شامل میشود.
#شهید_علی_چیت_سازیان🌹
#دفاع_مقدس
#معرفی_کتاب
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
سخنرانی نماینده ایران در نشست IPU نیمهتمام ماند
mehrnews.com/x36bW4
در نامه ای به رهبر انقلاب امام خامنه ای عزیز.
زینب سلیمانی:مدیریت جنابعالی به عنوان رهبری آگاه کلاسی بصیرتزاست
mehrnews.com/x36bp9
قسمت بیستم.m4a
6.45M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی
#قسمت_بیستم
#دختر_شینا
#داستان_شبانه
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#قسمت_بیستم
داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید.
وقتی به خانة پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونة راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.»
خانوادة صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانة پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.»
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم.
صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم.
فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانة پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند.
آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم.
دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانة دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانة شهلا، تو شام درست کن.»
در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعلة پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود.
عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.»
#داستان_شبانه
#دختر_شینا
#خاطرات
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه ۴۱۲ از مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه لقمان
✨ هدیه به #امام_زمان (عج) 💚
شهید مجید قربانخانی
#قرآن
#ختم_قرآن
#خط_مقدم
https://www.aparat.com/v/LlIv6
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
تلنگر ( التماس تفكر)
شيخ ابوالحسن خرقانى از عارفان و علماى بزرگ اسلام مى گويد :
جواب دو نفر مرا بشدت سخت تكان داد .... !
اول : مرد فاسدى از كنارم مي گذشت و من گوشه لباسم را جمع كردم تا به او نخورد و او گفت :اى شيخ ! خدا مى داند كه فردا حال ما چه خواهد شد !
دوم : مستى ديدم كه افتان و خيزان در جاده اى گل آلود مى رفت ،
به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزى ! گفت من بلغزم باكى نيست ... بهوش باش تو نلغزى اى شيخ ! كه جماعتى از پى تو خواهند لغزيد.
از خداوند متعال اخر و عاقبت بخيرى طلب كنيم🍃
#تلنگرانه
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
بانوان در خط مقدم
در عصر ایران بخوانید
#حضرت_معصومه
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
بانوان در خط مقدم
ریحانه مهرپویا، پژوهشگر و نویسنده گروه پژوهشی فرهنگی خط مقدم
✍نقش زنان در مسیر پر فراز و نشیب تاریخ چنان حائز اهمیت است که نمی توان به راحتی از آن چشم پوشی کرد. با آمدن اسلام به کالبد بی جان این نقش، روحی دوباره دمیده شد و دختران و زنان حیات مجدد یافتند. بانو خدیجه سلام الله علیها در راه توسعه اقتصادی پیشقدم شد و با وقف اموال و دارایی اش به اسلام نوپا، بها و منزلتی تازه بخشید.... و در ادامه، دخت بی همتایش، فاطمه زهرا سلام الله علیها از همان سنین کودکی، نقش پر رنگ معنوی و عاطفی برای پدر ایفا کرد و همچنين از جایگاه علمی، سیاسی و اجتماعی بالایی برخوردار بود تا بدانجا که صاحب القاب نیکو و برازنده ای همچون سروری زنان اهل عالم گردید. در پیچ و خم تاریخ اسلام و روزهای پر فراز و نشیبی که بر اهل بیت عصمت و طهارت گذشت زنان شاخص و موثری پا به عرصه وجود گذاشتند و به نیکی نقش آفریدند؛ هر کدام از ایشان به فراخور زمان، جایگاه و مقتضیات مربوطه، موثرترین و کامل ترین انسان را بندگی کردند... یکی از این بانوان والامقام، کسی نیست جز بانو فاطمه معصومه سلام الله علیها فرزند امام موسی کاظم و خواهر خورشید خراسان، امام رضا علیه السلام... معصومه سلام الله علیها، محدثه و عالمه زمان خودشان بودند و خداوند این طور رقم زد که در واپسین روزهای حیاتشان با هجرت به ایران نقش برادر را در هدایتگری و تربیت نسل ها به زیبایی کامل کنند. وجود سراسر نور معصومه سلام الله علیها از شهر قم، پایگاهی قوی برای استقرار، پرورش و تربیت اصحاب آخرالزمان ساخت. آنچه در ظاهر امر، مشاهده می شد سفری برای تجدید دیدار با برادر بود اما در حقیقت ایشان برای کادرسازی اصحاب آخرالزمانی منجی موعود به قم عزیمت کردند و مانند مادرشان فاطمه سلام الله علیها ایفاگر نقش های تربیتی و پرورشی بودند. به برکت وجود حضرت معصومه سلام الله علیها که محور وحدت شیعیان شدند، قم پایتخت جهان تشیع شد و خداوند این مقام و منزلت عظیم را نصیب بانویی از بانوان گرانقدر اهل عالم کرد. همان که امام صادق علیه السلام درباره شان فرمود: «آگاه باشید بهشت هشت در دارد که سه در آن به سوی قم است. بانویی از فرزندان من در آنجا وفات می کند که نامش فاطمه دختر موسی است. همه شیعیان ما به شفاعت او وارد بهشت می شوند.» در همین راستا، گروه تازه نفس خط مقدم با تاسی گرفتن از الگوهای ممتد و گوناگون زنان شیعه که در هر امر واجب و مستحب سیاسی، علمی، اجتماعی پیشقدم بودند در امرِ فرضِ ولی زمان شان، که فرمودند: " بر هر مسلمان فرض است که تا حد توان خود به یاری مظلوم بپیوندد " با تمام روح و جان شان، سلاحِ قلم، سلاحِ علم و سلاحِ فرهنگ را برداشته و تمام قد در خط مقدم ایستاده اند، به امید رسیدن به آن قله رفیع و عظیم...
#حضرت_معصومه
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه ۴۱۳ از مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه لقمان
✨ هدیه به #امام_زمان (عج) 💚
شهید عبدالصالح زارع
#قرآن
#ختم_قرآن
#خط_مقدم
https://www.aparat.com/v/a92l6gm
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝