18.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜فرازی از وصیت نامه
🌿شهید توکل قره گوزلو🌿
نام پدر: زین العابدین
نام مادر: معصومه
تاریخ تولد: ٠١/٠١/١٣٤١
محل تولد: تهران - زرگنده
عملیات: والفجر٢
تاریخ شهادت: ١٢/٠٥/١٣٦٢
محل شهادت: حاج عمران
مزار شهید: تهران – گلزار شهدا ء بهشت زهرا(س) قطعه ٢٨ ردیف ١٢٨ شماره١٣
لشکر۱۰سیدالشهداء(علیه السلام)
گردان قمر بنی هاشم(ع)
#شهید
#شهادت
#شهدا
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
💯عکس نوشته
این جنگ را شما شروع می کنید
اما پایانش را ما ترسیممی کنیم
🔥 #وعده_صادق
#ارتش_قهرمان
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
قسمت بیست و یکم.m4a
4.61M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی
#قسمت_بیست_یک
#دختر_شینا
#داستان_شبانه
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#بیست_یک
دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو.
شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشة آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم.
مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.»
فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم. می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.»
اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم.
همة زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. قابله بچه را توی پارچة سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشة اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: «قدم! آب جوش، این لگن را پر کن.»
به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر را بفرستید پی قابله.»
خواهرشوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.»
لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود می پیچید. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساکت. بالای سر زائو که این قدر حرف نمی زنند، بگذارید به کارم برسم. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.»
دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید.
عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.»
یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد. با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشة اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛ مثلاً لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچة بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم.
بالاخره قابله آمد. دلم نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریة نوزادی توی اتاق پیچید.
#داستان_شبانه
#دختر_شینا
#خاطرات
#شهادت
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#صفحه ۴۲۴ از مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه احزاب
✨ هدیه به #امام_زمان (عج) 💚
شهید توکل قره گوزلو
#قرآن
#ختم_قرآن
#خط_مقدم
https://www.aparat.com/v/i86wsk0
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
21.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
~•﷽•~
#پرسمان
❓پرسش:
🔍 چرا رژیم بعث عراق از هجوم به ایران به عنوان نبرد قادسیه یاد می کرد؟
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#جهاد_تبیین
#قادسیه
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#پرسمان
🔍 چرا رژیم بعثی عراق از هجوم به ایران به عنوان نبرد قادسیه یاد میكرد؟
📝پاسخ:
"قادسیه" نام نبردی است كه نیروهای اسلام در سال ۱۴ ه . ق علیه نیروهای ایران، در زمان یزدگرد سوم به راه انداختند و با پیروزی آنان به خاتمه رسید. در این جنگ، عدهای از ایرانیان كه از ظلم و ستم پادشاه خود به تنگ آمده بودند، در كنار مسلمانان قرار گرفتند و زمینه پیروزی مسلمانان را فراهم كردند. صدام حسین ماهها قبل از آغاز جنگ رسمی علیه ایران، در جریان دیدار از پادگان "قهرمانان اقدام ملی قادسیه" چنین میگوید: شما در پادگان قادسیه، انقلاب خود را پیش روی دارید كه شما را به مفهوم قادسیه رهبری میكند. شما اكنون در اینجا نه تنها نام قادسیه را بر خود دارید بلكه شرف، مفهوم و روح آن را نیز با خویش دارید. شما آمادگی والای گذشت و ایثار را همانگونه كه صفت مردان قادسیة نخستین، در رهایی امت عرب و رهایی تمام میهن عربی بوده، دارا هستید و تنها برای پاسداری و نگهبانی از عراق آزاد و سرافراز مبارزه نمیكنید.
این سخنرانی در هشتم ژوئن ۱۹۸۰ برابر با ۱۸ خرداد ۱۳۵۹ ایراد شد. آنچه بعدها قادسیة صدام نامیده شد، به گونهای آشكار و روشن، از این سخنرانی در پادگانی بدین نام، الهام گرفته بود.
صدام با انتخاب لقب فرماندة قادسیه برای خود، جنگ علیه ایران را آغاز كرد. هدف رژیم بعث از انتخاب لقب سردار قادسیه، تداعی جنگ اعراب مسلمان علیه ایرانیان زرتشتی بود كه صدام همواره ایرانیان را مجوس مینامید و از جنگ تحمیلی، با عنوان جنگ اعراب و مجوسیان یاد میكرد تا پشتیبانی كشورهای عربی را نیز جلب نماید.
هدف دیگر رژیم بعث از به كارگیری این لقب، تداعی پیروزی اعراب بر ایرانیان بود. صدام میخواست وانمود كند، همانطور كه اعراب در جنگ قادسیه در سال ۱۴ﻫ . ق بر ایرانیان پیروز شدند، ما نیز در این جنگ پیروز خواهیم شد.
📚منبع:کتاب جنگ ایران و عراق پرسش ها و پاسخها
#جهاد_تبیین
#دفاع_مقدس
#نبرد_قادسیه
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝