18.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
~•﷽•~
#پرسمان
❓پرسش:
🔍 اوضاع سیاسی عراق در آغاز جنگ، در سال ۱۳۵۹ چگونه بود؟ و انقلاب اسلامی ایران چه تأثیری در اوضاع سیاسی این کشور داشت؟
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#جهاد_تبیین
#فیلم_دفاع_مقدس
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
🆔️@frontlineIR
🆔️@frontlineIR
قسمت سی سوم.m4a
3.44M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی
#قسمت_سی و_سوم
#دختر_شینا
#داستان_شبانه
#خط_مقدم
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#سی_سوم
عصر بود که رفت. تا شب توی اتاقم ماندم و دور از چشم همه اشک ریختم.
به گوشه گوشة خانه که نگاه می کردم، یاد او می افتادم. همه چیز بوی او را گرفته بود. حوصلة هیچ کس و هیچ کاری را نداشتم. منتظر بودم کسی بگوید بالای چشمت ابروست تا یک دل سیر گریه کنم. حس می کردم حالا که صمد رفته، تنهای تنها شده ام. دلم هوای حاج آقایم را کرده بود. دلتنگ شیرین جان بودم. لحافی را روی سرم کشیدم که بوی صمد را می داد. دلم برای خانه مان تنگ شده بود. آی... آی... حاج آقا چطور دلت آمد دخترت را این طور تنها بگذاری؟! چرا دیگر سری به من نمی زنی. آی... آی... شیرین جان چرا احوالم را نمی پرسی؟!
آن شب آن قدر گریه کردم و زیر لحاف با خودم حرف زدم تا خوابم برد.
صبح بی حوصله تر از روز قبل بودم. زودرنج شده بودم و انگار همه برایم غریبه بودند. دلم می خواست بروم خانة پدرم؛ اما سراغ دوقلوها رفتم. جایشان را عوض کردم و لباس های تمیز تنشان کردم. مادرشوهرم که به بیرون رفت، شیر دوقلوها را دادم، خواباندمشان و ناهار را بار گذاشتم. ظرف های دیشب را شستم و خانه را جارو کردم. دوقلوها را برداشتم و بردم اتاق خودم. بعد از ناهار دوباره کارهایم شروع شد؛ ظرف شستن، پختن شام، جارو کردن حیاط و رسیدگی به دوقلوها. آن قدر خسته شده بودم که سر شب خوابم برد.
انگار صبح شده بود. به هول از خواب پریدم. طبق عادت، گوشة پرده را کنار زدم. هوا روشن شده بود. حالا چه کار باید می کردم. نان پخته شده و درِ تنور گذاشته شده بود. چرا خواب مانده بودم.
#صفحه ۴۳۷ از مصحف شریف🌱
💠 سوره مبارکه فاطر
✨ هدیه به #امام_زمان (عج) 💚
شهید
#قرآن
#ختم_قرآن
#خط_مقدم
https://www.aparat.com/v/zyl5y76
─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
#معرفی_کتاب 😍📚
یار مهربان تقدیم میکند😊👇
📖کتاب :" پسرک فلافل فروش"
🖋نویسنده : گروه نویسندگان
📆سال انتشار : ۱۳۹۴
📖تعداد صفحه:۱۶۰
🌑شهیدی که در وادی السلام دفن شد
معرفی این کتاب زیبا👇
💥 پسرک فلافل فروش 💥
📕#پسرک فلافل فروش عنوان کتابی است که دربردارنده زندگینامه و خاطرات بسیجی مدافع حرم، طلبه شهید محمدهادی ذوالفقاری است.
📚 در بخشی از این ڪتاب میخوانیم :
مسجد موسیبن جعفر(علیه السلام) مسجدی است حوالی میدان خراسان. جایی که هادی ذوالفقاری بیشتر وقتش را در آن میگذراند. اتاق بسیج مسجد در همان نگاه اول یک اتاق ساده است و در اتاقی ساده شاید چیزی برای جلب توجه وجود نداشته باشد، جز دیوارهای پوشیده شده از بنرهای نام ِ اهل بیت(علیه السلام) که خود هادی ذوالفقاری آنها را طراحی کرده است. شاید هیچکس فکرش را نمیکرد اتاق بسیجی که به نگاه و انتخابهای او طراحی و آراسته شده است روزی محلی برای مصاحبه با خانوادهاش باشد. مصاحبهای با محوریت شهادت فرزندشان. شهید هادی ذوالفقاری متولد سال 1367 است. به تعبیر آنها زندگی هادی از جایی به صورت جدیتر شروع میشود که دنیای ساده طلبگی را به همه زرق و برقهای دنیای جوانیاش ترجیح میدهد.
به گفته مادرش؛ مراقبهها درموردهادی پیش از تولدش آغاز شد. از همان کودکی راهش مشخص بود. نماز شب میخواند در قنوتش شهدا را دعا میکرد. خانوادهاش میگویند کسی که همهاش زمزمه یا حسین(علیه السلام) روی لب دارد عشقش به اهل بیت مشخص میشود. به همین خاطر شهید ذوالفقاری مداح هیئت رهروان شهدا و عاشق هیئت موجالحسین بود. کمدش پر بود از عکسهای حاج همت، شهید دینشعاری و ابراهیم هادی. میگفتند بیشتر وقتش برای بسیج و کار فرهنگی برای شهدا بود. و آخر عشقش به طلبگی ختم شد. نجف را انتخاب کرد و از این راه به شهادت رسید....
شهید دفاع مقدس 🕊🌹
📚منبع: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
ناشر کتاب : شهید ابراهیم هادی
#شهادت
#معرفی_کتاب
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝
آقـــــا جان...
«رُوضـــــہ مـــــادر»شروعشده!🥀
بــــارانأشکهـــــای مُکررشُروعشُده۔۔۔
«آقـــــا»اجازههستبخوانمبرایتآن؟
اینْاتفـــــاقأزدَمیک دَرشُروعشُده...😭
#فاطمیه
#امام_زمان
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
🇮🇷خط مقدم🇮🇷
رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس
╔═══ ࿇ ═══╗
🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷
╚═══ ࿇ ═══╝