eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
599 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.8هزار ویدیو
67 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @geniuspro7 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت سی ششم.m4a
3.44M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی و_ششم ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
کم کم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: «خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد.» دلم غنج می رفت از این حرف ها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت. عصرِ روزی که می خواست برود، مرا کشاند گوشه ای و گفت: «قدم جان! من دارم می روم؛ اما می خواهم خیالم از طرفت راحت باشد. اگر اینجا راحتی بمان؛ اما اگر فکر می کنی اینجا به تو سخت می گذرد، برو خانة حاج آقایت. وضعیت من فعلاً مشخص نیست. شاید یکی دو سال تهران بمانم. آنجا هم جای درست و میزانی ندارم تو را با خودم ببرم؛ اما بدان که دارم تمام سعی ام را می کنم تا زودتر پولی جمع کنم و خانه ای ردیف کنم. من حرفی ندارم اگر می خواهی بروی خانة حاج آقایت، برو. با پدر و مادرم حرف زده ام، آن ها هم حرفی ندارند. همه چیز مانده به تصمیم تو.» کمی فکر کردم و گفتم: «دلم می خواهد بروم پیش حاج آقایم. اینجا احساس دلتنگی می کنم. خیلی سخت می گذرد.» بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، گفت: «پس تا خودم هستم، برو ساک و رخت و لباست را جمع کن. با خودم بروی، بهتر است.» ساکم را بستم و با صلح و صفا از همه خداحافظی کردم و رفتیم خانة پدرم. صمد مرا به آن ها سپرد.  خداحافظی کرد و رفت. با رفتنش چیزی در وجودم شکست. دیگر دوری اش را نمی توانستم تحمل کنم. مهربانی را برایم تمام و کمال کرده بود. یاد خوبی هایش می افتادم و بیشتر دلم برایش تنگ می شد. هیچ مردی تا به حال در روستا چنین رفتاری با زنش نداشت. هر جا می نشستم، تعریف از خوبی هایش بود. روزبه روز احساس علاقه ام نسبت به او بیشتر می شد. انگار او هم همین طور شده بود. ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۴۴۰ از مصحف شریف🌱 💠 سوره مبارکه یس ✨ هدیه به (عج) 💚 شهید محمد جهان آرا https://www.aparat.com/v/zyl5y76 ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
🔸«فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ»🔸 مادران و خواهران دلسوز که دغدغه مند و نگران کودکان و مردم مظلوم غزه و لبنان هستید و دوست دارید قدمی در راه دفاع از مظلوم بردارید ؛ با توجه به نزدیکی فصل سرما و بارندگی و آوارگی و بی پناهی کودکان و مردم غزه و لبنان ؛ پویشی راه اندازی شده با نام ✨«گرمای محبت »✨ به این سبب از شما عزیزان تقاضا داریم با کمک های نقدی و یا با دریافت کاموا و بافت آن در زمستانِ پیشِ رو گرما بخش دل و‌ جان کودکان بی پناه غزه و لبنان باشید واریز کمک های نقدی جهت خرید کاموا: ۶۰۳۷۹۹۸۱۴۸۹۸۹۳۴۵ به نام خانم ربابه شنکایی برای دریافت کاموا به آیدی @yazeinab101 در پیامرسان ایتا پیام ارسال فرمایید برای همکاری در بافت شال و کلاه و ژاکت در گروه «پویش گرمای محبت» عضو شوید https://eitaa.com/joinchat/3979805659C18cac92e8a 🔆اگر کمک مالی یا بافت برایتان مقدور نیست با ارسال این پیام به چند نفر یا چند گروه ، مظلوم را یاری فرمایید🔆 « گروه جهادی خط مقدم »
🔶تعدادی از شال و‌ کلاه های بافته شده توسط «پویش گرمای محبت» جهت یاری بی پناهان غزه و لبنان🔶 «گروه جهادی خط مقدم»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت سی هفتم.m4a
3.2M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی و_هفتم ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
چون سر یک هفته دوباره پیدایش شد. می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای! پنج شنبه صبح که می شود، دیگر دل توی دلم نیست. فکر می کنم اگر تو را نبینم، می میرم.» همان روز با برادرم رفت و اسباب و اثاثیه ام را از خانة مادرش آورد و خالی کرد توی یکی از اتاق های پدرم. آن شب اولین شبی بود که صمد در خانة پدرم خوابید. توی روستای ما رسم نبود داماد خانة پدرزنش بخوابد. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامد. صبحانه و ناهارش را بردم توی اتاق. شب که شد، لباس پوشید و گفت: «من می روم. تو هم اسباب و اثاثیه مان را جمع کن و برو خانة عمویم. من اینجا نمی توانم زندگی کنم. از پدرت خجالت می کشم.» همان روز تازه فهمیدم حامله ام. چیزی به صمد نگفتم. فردای آن روز رفتم سراغ عموی صمد. بندة خدا تنها زندگی می کرد. زنش چند سال پیش فوت کرده بود. گفتم: «عمو جان بیا و در حق من و صمد پدری کن. می خواهیم چند وقتی مزاحمتان بشویم. بعد هم ماجرا را برایش تعریف کردم.» عمو از خدا خواسته اش شد. با روی باز قبول کرد. به پدر و مادرم هم قضیه را گفتم و با کمک آن ها وسایل را جمع کردیم و آوردیم. بندة خدا عمو همان شب خانه را سپرد به من. کلیدش را داد و رفت خانه مادرشوهرم و تا وقتی که ما از آن خانه نرفتیم، برنگشت. چند روز بعد قضیة حاملگی ام را به زن برادرم گفتم. خدیجه خبر را به مادرم داد. دیگر یک لحظه تنهایم نمی گذاشتند. یک ماه طول کشید تا صمد آمد. ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۴۴۱ از مصحف شریف🌱 💠 سوره مبارکه یس ✨ هدیه به (عج) 💚 شهید حسین سلیمانی نظر https://www.aparat.com/v/zyl5y76 ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۴۴۲ از مصحف شریف🌱 💠 سوره مبارکه یس ✨ هدیه به (عج) 💚 شهید مرتضی آوینی https://www.aparat.com/v/zyl5y76 ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرازی از وصیت نامه شهید عباس رحیمی🌷 نام پدر: حسین نام مادر: فاطمه عابدی شماره شناسنامه: ١٨٣٨١ کد ملی: ٠٤٩٠١٨٠٦٧١ تاریخ تولد: ١٠/٠٢/١٣٤٢ محل تولد: شهر ری عملیات : مرحله دوم والفجر١ تاریخ شهادت: ٢٣/٠١/١٣٦٢ محل شهادت: فکه مزار شهید: تهران – گلزار شهدا ء بهشت زهرا(س)، قطعه ٢٨ ردیف ١٠٠ شماره ٥ ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
دختر بچه ی ایرانی که برای کودکان غزه می بافد😢❤️ دستان کوچکش را به کار گرفته با قلب کوچکش انسانیت را معنا میکند دخترای گلمون علاوه بر شرکت در نماز جماعت اینطوری ظریف و دلی به جبهه مقاومت کمک هم میکنن😍😍 دختر گلمون آیناز اسکندری از شهرک شهید جنگروی 🧣🧣 گروه پژوهشی فرهنگی خط مقدم ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س) بانوی بی نشان مدینه! تو بی نشان نیستی، تو گمنام نیستی، تنها نمی‌دانیم در کدام گوشه از خاک مدینه علی ع تو را و خودش را به خاک سپرد! تو همان بانویی هستی که هنوز صدای مناجات ها، گریه ها و ناله هایش در پس کوچه های مدینه شنیده می شود... تو بی نشان نیستی... هرگاه نوزاد دختری به دنیا بیاید، هرگاه آیهء إنّا أعطیناک الکوثر خوانده شود، هرگاه عطر بوی یاس مهمان شهر شود... هرگاه زنی از درد تولد فرزند بر خود بپیچد وبه دامان تو پناه آورد و تو را صدا بزند... هرگاه مادری موهای دخترکش را ببافد و شانه بزند... هرگاه که روضه ی گودال بخوانند... هرگاه که گره های کور نشدن های مان با نام مقدس تو باز شود... هرگاه که برسیم به علقمه و دستان عباس ع... هرگاه که برسد شب سرنوشت و قدر ما و از آسمان نظاره مان کنی و مادرانه دعای مان کنی... گاهِ روضه های العطش... گاهِ ناله های صورت نیلی که نقطه ی اتصال مدینه و کربلاست.. آیه به آیه ی هستی نشان توست ای بانوی آب و آیینه، ای مادر آفتاب. ای فاطمه! و برای من شاید هر روز، هر گاهِ در آغوش کشیدن فرزندانم یا بهتر بگویم فرزندانت، هر شب بیداری و لالایی خواندن، هر جرعه، جرعه شیره ی جانم، حتی گاهِ بی طاقتی و کم حوصلگی و خستگی ام در مادرانگی تو مرور می شوی و هزاران بار شرمنده ات. گمانم هر روز مادری ام را نظاره‌گری و من خجل می شوم و دست یاری به سوی دستان کبودت دراز میکنم. شاید هر روز برای خودم یاد آوری میکنم که من فقط امانت دارم. گاهی فقط گاهی که کمی کج خلقی کنم هزاران بار در دلم از تو و خدا عذر خواهی میکنم. مادرم، نمی‌گویم مادری ام می‌گویم امانت داری مادرانه ام را با کاستی هایش بپذیر خودت برایم دعا کن، خودت یاری ام کن تا همان روز که با همه ی شکوهت وارد محشر میشوی و راز دلم را میدانی شرمنده ی رویت نباشم. ای پاره ی تن رسول الله دعا کن برای مان و برای پایان هجرانی که قرن هاست به طول انجامیده و صبر و قرارها از کف رفته و خوبان مان یک به یک از میان مان دارند می‌روند. دعا کن که مهدی عج پا در رکاب شود و پايان یابد این تلخ کامی ها، این ظلمت، این غم. مادرم ما کودکانت خسته ایم، چشم بر دست کبودت بسته ایم،. ای که عجّل گفتی مرگت رسید، عجّلی گو تا فرج آید پدید... تعجیل در فرج منجی مان صلوات. شهادت بانوی دو عالم، دلیل خلقت، مادر آفتاب و پاره ی تن رسول خاتم بر تمامی شیعیان تسلیت باد. ✍به قلم خانم عسگری ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت سی هشتم.m4a
3.36M
کتاب دختر شینا به صورت صوتی و_ ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
وقتی گفتم حامله ام، سر از پا نمی شناخت. چند روزی که پیشم بود، نگذاشت از جایم تکان بخورم. همان وقت بود که یک قطعه زمین از خواهرم خرید؛ چهار صد و پنجاه تومان. هر دوی ما خیلی خوشحال بودیم. صمد می گفت: «تا چند وقت دیگر کار ساختمان تهران تمام می شود. دیگر کار نمی گیرم. می آیم با هم خانة خودمان را می سازیم.» اول تابستان صمد آمد. با هم آستین ها را بالا زدیم و شروع به ساختن خانه کردیم. او شد اوستای بنا و من هم کارگرش. کمی بعد برادرش، تیمور، هم آمد کمکمان. تابستان گرمی بود. اتفاقاً ماه رمضان هم بود. با این حال، هم در ساختن خانه به صمد کمک می کردم و هم روزه می گرفتم. یک روز با خدیجه رفتیم حمام. از حمام که برگشتیم، حالم بد شد. گرمازده شده بودم و از تشنگی داشتم هلاک می شدم. هر چقدر خدیجه آب خنک روی سر و صورتم ریخت، فایده ای نداشت. بی حال گوشه ای افتاده بودم. خدیجه افتاد به جانم که باید روزه ات را بخوری. حالم بد بود؛ اما زیر بار نمی رفتم. گفت: «الان می روم به آقا صمد می گویم بیاید ببردت بیمارستان.» صمد داشت روی ساختمان کار می کرد. گفتم: «نه.. او هم طفلک روزه است. ولش کن. الان حالم خوب می شود.» کمی گذشت، اما حالم خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. خدیجه اصرار کرد: «بیا روزه ات را بخور تا بلایی سر خودت و بچه نیاوردی.» قبول نکردم. گفتم: «می خوابم، حالم خوب می شود.» خدیجه که نگرانم شده بود گفت: «میل خودت است، اصلاً به من چه! فردا که یک بچة عقب مانده به دنیا آوردی، می گویی کاش به حرف خدیجه گوش داده بودم.» ─━━━━━⊱✿⊰━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا