eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
588 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
47 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @geniuspro7 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
هر بار که کربلا را می بینی عاشقتر از قبل، تمنای سفری دیگر را در سر می پرورانی و منتظر زیارت دوباره ای... همه ساله این روزها عاشقان بسیاری با دعوتنامه شهدا، مسافر "کربلای ایران" می شدند و کاروانشان راهیان نور نام می گرفت. اگر شما هم این روزها دلتنگید و از سفر به قطعه ای از بهشت بی نصیب ماندید، با روایتگری راویان گروه خط مقدم همراه شوید تا همگی با پای دل قدم به سرزمین نور بگذاریم... به قصد کربلای سیدالشهدا، بهشت خاکی "شلمچه" را زیارت کنیم، از سیم خاردارها رد شویم و غواصان دل به "اروند" سپرده را با چشمِ جان ببینیم، به "طلائیه" قدمگاه فرشتگان پا بگذاریم و دمی چند در این مسیر طلایی نفس بکشیم، از رمل های تفتیده "فکه" عبور کنیم و به جاده معرفت خویشتن برسیم... 🌷🌷🌷 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*هر بار که کربلا را می بینی عاشقتر از قبل، تمنای سفر دیگر را در سر می پرورانی و منتظر زیارت دوباره ای... و حالا نوبت زیارت کربلای ایران است... از شهدا دعوتنامه می گیریم... زائر می شويم تا به قصد کربلای سیدالشهدا، بهشت خاکی "شلمچه" را زیارت کنیم، از سیم خاردارها رد شویم، غواصان دل به "اروند" سپرده را با چشمِ جان ببینیم، به "طلائیه" قدمگاه فرشتگان پای بگذاریم و دمی چند در این مسیر طلایی نفس بکشیم،،، از رمل های تفتیده "فکه" عبور کنیم و به جاده معرفت خویشتن برسیم... رفته رفته نوای خوش عطری به گوش جانمانان می رسد... "شهد شیرین زیارت گوارای وجودتان"...* 🌷🌷🌷 ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
🌹 🌹 ✅ راهیان نور به گروه بزرگی از کاروان‌های سیاحتی، مذهبی گفته می‌شود که به بازدید از مناطق جنگی بازمانده از جنگ ایران و عراق در غرب و جنوب غربی ایران می‌پردازند. در این سفرها از مناطق زیر بازدید می شود؛ 👈 مناطق عملیاتی 👈 مناطق عملیاتی 👈 مناطق عملیاتی 👈 مناطق عملیاتی 👈 مناطق عملیاتی 👈 مناطق عملیاتی 👈 مناطق عملیاتی 👈 مناطق عملیاتی 👈 پادگان دو ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
🌷حال و هوای معراج الشهداء اهواز🌷 🇮🇷 تنها محل زیارت و شناختن شهدا نیست؛ بلکه محل شناختن خود است؛ اگرچه صحرا و بیابان نیست؛ اما محل میهمانی کسانی است که خود را شناختند و در صحرای عرفات ، خونین بال به دیدار معشوق خود شتافتند؛ آری! معراج‌الشهداء هم عرفات است؛ مانند ، ، و... پس در معراج‌الشهداء می‌توان خود را شناخت. 🇮🇷معراج‌الشهداء این روز‌ها همین حال و هوا را دارد؛ یعنی خیلی‌ها این‌جا می‌آیند و خود را می‌شناسند و عهد و پیمانی دوباره با خود می‌بندند و دستِ پر می‌روند؛ همچون کودکی که از مادر متولد شده است. خیلی‌ها هم همین‌جا حاجت می‌گیرند؛ حاجت‌های بزرگی همچون .⚘ 🇮🇷حسینیه معراج‌الشهداء صحنه زائران با چهار کبوتر خونین‌بالی است که اخیراً شده‌اند؛ زائرانی که از کیلومتر‌ها آن‌طرف‌تر آمده‌اند تا نه‌ تنها با ؛ بلکه با خود و خدای خود نیز عهد و پیمان ببندند. بر همین اساس خیلی از زائران بر ضریح دخیل بسته و با آن‌ها خلوت کرده‌اند.شهید زمانه خویش باش؛ این جمله را در جایگاه معراج‌الشهداء همراه با تصاویر برخی از شهدای زمانه‌های مختلف نوشته است؛ کسی چه میداند؟ شاید هرکسی این‌جا می‌آید نیز همین آرزو را داشته باشد.❤❤❤ 📚 منبع: https://defapress.ir/578106 مقدس ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷💕 خط مقدم💕🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═════ ࿇ ═════╗ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷@frontlineIR🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╚═════ ࿇ ═════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘؛'﷽' ؛⚘ فكه‌ را دلي‌ است‌ داغدار مصطفي‌(ص‌). فكه‌ را اثري‌ است‌ از پهلوي‌ شكسته‌ فاطمه‌(س‌). فكه‌ را نشاني‌ است‌ از فرق‌ شكافته‌ علي‌(ع‌). فكه‌ را تشتي‌ است‌ سرخ‌ از خون‌ حلقوم‌ حسن‌(ع‌). فكه‌ را پيكري‌ است‌ پاره‌ پاره‌ از اندام‌ حسين‌(ع‌). فكه‌ را درد غربت‌ پير كرده‌. فكه‌ را سوز هجر زمين‌گير كرده‌. فكه‌ را ژرفاي‌ انتظار، چشم‌ به‌ زيارت‌ دوست‌ نگه‌ داشته‌. فكه‌ را تنهايي‌ عشق‌ قداست‌ بخشيده‌. مگر مي‌شود پيامبر از فكه‌ گذر نكرده‌ باشد؟ مگر مي‌شود فاطمه‌ دلش‌ در فكه‌ نسوخته‌ باشد؟ مگر مي‌شود حسن‌ در فكه‌ غريب‌ نباشد؟ مگر مي‌ شود حسين‌ در فكه‌ سر از بدنش‌ جدا نشده‌ باشد؟ مگر مي‌ شود مهدي‌ فاطمه‌ بر فكه‌ گذري‌ ونظري‌ نداشته‌ باشد؟ ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝
🌱برشی از یک رویداد🌱 دستهایش را چنان روی گلویم گذاشته و فشار می دهد که مانند گوسفندی که سرش را می برند، برای کشیدن اکسیژن خالصی که با عطری دل انگیز مخلوط شده، روی خاک ها دست و پا می زنم. قصه این دست و پا زدن ها از شربت شهادتی شروع شد که سید بهزاد پدیدار، همان رزمنده ای که اولین طعم حضورش را در دوازده سالگی چشیده بود، در کامم ریخت. قابلمه بزرگی درست از همان قابلمه هایی که نذری محرم را می پزند جلویش گذاشته بود و مدام می گفت. شربت شهادت داریم؛ شربت شهادت. اولین لیوان را بخوری زخمی می شوی، دومی اسیرت می کند و سومین تو را به بزم شهادت دعوت می کند. پررو پررو سه لیوان شربت را پشت سر هم بالا کشیدم. از سن ایچ فقط رنگ زردش را به عاریه گرفته بود و بوی خوشش را. اما انگار آقا سید قطراتی از مِهر و محبت خودش را با شربت آمیخته بود و به جان زائرانِ شهدا می ریخت. اندک اندک جمع مستان رسیدند. یکی می گفت: این آقا سید را از دست نده، حرف هایش خیلی به کارَت می آید. آن دیگری می گفت: این سید را اینطوری نگاهش نکن، یکپارچه صفاست. آقا سید نیاز به شناساندن نداشت، همین که چند دقیقه ای مجاورتش را نصیبت می کردند، محبتش در جانت نشست می کرد درست مانند همانانی که در روایت فتح سید مرتضی آوینی به تصویر کشیده شده بودند. شماره تماسش را خواستم. گفت: بنویس پدیدار. پرسیدم اسم کوچکتان چیست؟ گفت: سید بهزاد. خنده ای مهمان صورتم شد و گفتم: اگر شهید شده بودید می گفتند حتما از آن بچه شمال شهری هایی هستید که هوس جبهه رفتن به سرشان زده بود. خودش هم می خندید و تایید می کرد. شهید سید بهزاد پدیدار. در دو متری آقا سید ایستاده بودم. چشمانم را که کمی مالیدم، مرکز حلقه ای از بچه های گردان حضرت علی اصغر(ع) شده بودم. هر کدامشان مرا به خاطره ای از آن سال های دور مهمان می کردند، حالا فشار دستهایش روی گلویم بیشتر و بیشتر می شد، بغض را می گویم. آقایی که سن و سالش به روزگار سرخوشی های رزمنده ها نمی خورد، مدام می گفت الان برایت خاطره ای می گویم. ابتدای خاطره را شروع می کرد و باقی اش را به اویی که تجربه اش کرده بود می سپرد. دست آخر نامش را هم نگفت. چیزی به نام گذر زمان را حس نمی کردم. فاطمه به سراغم آمد و درِ گوشی گفت: غذایت از دهان افتاد. خودم را جمع و جور کردم و اجازه مرخصی خواستم. نازنین مردی به نام آقای اسدی که دوستانش او را حاج علی خطاب می کنند، پرسید: شام خوردی؟ گفتم: نه ولی بچه ها برایم گرفته اند. از حاج علی قول گرفتم که امشب را مهمان او و دوستانش باشیم. قرارمان شد ساعت ده و نیم شب، کنار مزار شهدای گمنام قرارگاه شهید رستگار. حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─ 🇮🇷خط مقدم🇮🇷 رسانه پژوهشی فرهنگی دفاع مقدس ╔═══ ࿇ ═══╗ 🇮🇷 @frontlineIR 🇮🇷 ╚═══ ࿇ ═══╝