eitaa logo
«مَجـٰانیـنُ‌الحَسَــنْ»
167 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
2هزار ویدیو
180 فایل
هرکه دل‌بسته‌ی یاریست‌ در‌این‌ وادی‌‌ِعشق ما که دل‌بسته‌ی آقایِ‌کریمان حسَنیم...💚 | صد و هجده بار یاحسن‌کریم‌اهل‌بیت(:‌ | - - - موقوفه‌ی‌آقام‌ابالفضلِ کپی؟ حلالتون🌿 ولی تا وقتی بی‌صدا هست چرا لِف؟ - - -
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋☘🦋☘🦋☘🦋☘ ✅بانواني كه همسر و فرزند خود را تقديم نمودند 👇👇👇👇 از اين قسم مي‌توان بانويي به نام «بحرّيه» را نام برد كه وي همسر جناده بن كعب انصاري خزرجي و مادر عمرو بن جناده است. جناده از ياران سيدالشهدا: بود كه در جريان اولين حمله دشمن به شهادت رسيد. پس از شهادت اين صحابي با وفا، فرزند نوجوان او كه يازده سال بيشتر نداشت خدمت امام حسين (ع) رسيد و اجازه ميدان خواست. امام حسين (ع) فرمود: اين نوجوان پدرش در جنگ كشته شده و ممكن است مادرش ناراضي باشد. امّا عمرو پاسخ داد: مادرم به من دستور داده كه در جنگ شركت نمايم. در نقل ديگري چنين آمده كه امام حسين (ع) به او فرمود: پسرم! پدرت به شهادت رسيده و اگر تو هم كشته شوي، مادرت در اين بيابان به چه كسي پناه ببرد؟ جوان با شنيدن سخن امام خواست برگردد، امّا مادرش به او گفت: پسرم! آيا سلامتي خودت را بر ياري پسر رسول خدا (ص) ترجيح مي‌دهي؟ نوجوان به سوي ميدان رزم شتافت و جنگيد تا به شهادت رسيد. دشمن سرش را از بدن جدا كرد و به سوي خيمه‌ها پرتاب كرد. مادر جلو آمد سرش را برداشت و گفت: آفرين پسرم. آن گاه سر بريده را برداشت و آن را چنان به سوي دشمن پرتاب كرد كه با ضربه آن يكي از دشمنان به هلاكت رسيد و خودش عمود خيمه اي را از جا كند و رجز خوانان به سوي دشمن حمله كرد كه امام (ع) در حق او دعا كرد و او را به خيمه باز گرداند. از ديگر بانوان اين دسته مي‌توان به‌ام كلثوم صغري (رقيه) دختر اميرمؤمنان (ع) اشاره كرد كه همسر مسلم بن عقيل سفير امام حسين (ع) بود. او كه در مسير كربلا خبر شهادت همسرش را دريافت، در روز عاشورا فرزندش را نيز به آستان حسيني تقديم كرد. : فاطمه فخر روحانی :نقش زنان در نهضت حسینی @Etr_Meshkat
°•○●﷽●○ 🌸 ی صدایی از پشت سرش بلند شد (صبر منم خیلی کمه) با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود ولم کرد ی نگاه ب پشت سرش انداخت وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین دستش درد نکنه تا جون داش زدتش.‌‌. اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ... ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب ی دستمال گرفت سمتم با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم سرشو گرفته بود اون سمت خیابون دستاش از عصبانیت میلرزید مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بودو خونریزی میکرد. دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم. ازم دور شد. اون یکی دوستش اومد جلو ... جلو حرف زدنمو گرف _نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ... بابا مگه ناموس ندارین خودتون ... رو کرد به منو ادامه داد شما خوبین ؟ جاییتون که آسیب ندید ...؟ ازش تشکر کردمو گفتم که نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ... هنوز به خاطر شوکی که بم وارد شد از چشام‌اشک میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش... اه چقدر از خودم بدم اومد پسره ادامه داد _ما میتونیم برسونیمتون سعی کردم آروم باشم +نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم _تعارف میکنین ؟ +نه ! پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش ... همین طور که کتاباو وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم به خودم لعنت فرستادم که چرا گذاشتم برن ... وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم اگه دوباره ... حتی فکرشم وحشتناکه .... اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم . مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن .‌‌ کاش از خدا یه چی دیگه میخواسم ... همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ... بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین ... تنم میلرزید خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم . چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم. وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید . اصلا نمیدونم چی گفتم بهش فقط لای حرفام فهمیدم گفتم شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین ... با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش. کل راه تو سکوت گذشت... وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردمو پیاده شدم ... حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود . دائم سرم گیج میرفت . همش حالت تهوع داشتم . به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه...* ادامـہ دارد... نویسنده✍ 🧡 💚